جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه199)

مسأله دوّم


واضع چه كسى است؟

در ارتباط با اين كه «واضع چه كسى است؟» نظرياتى وجود دارد:
عده اى معتقدند: واضع، خداوند متعال است.
و عده اى عقيده دارند: واضع، بشر است.
قائلين به قول دوّم، خود دو دسته اند:
جماعتى، واضع را شخص معيّن مى دانند.
و جماعتى قائلند: افراد متعددى در وضع دخالت دارند.
در اين جا به بررسى نظريات مى پردازيم:

نظريه اوّل (واضع، خداوند است)

بيشتر اصوليين اهل تسنن و مرحوم نائينى از علماى شيعه، معتقدند: واضع، خداوند است. قائلين به اين قول، براى اثبات مدّعاى خود دو نوع دليل ذكر كرده اند: نوع
(صفحه200)
اوّل، ادلّه اى است كه جنبه اثباتى دارد و نوع دوّم ادلّه اى است كه واضع بودن بشر را نفى مى كند، اگرچه نتيجه هردو دسته دليل يك چيز است.

ادلّه براى اثبات اين كه واضع، خداوند است

مهم ترين ادلّه اى كه براى اثبات اين مطلب اقامه كرده اند دو دليل است:

دليل اوّل:

آيه شريفه {وَ عَلَّمَ آدمَ الأسماءَ كلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ على الملائكةِ فقال أنْبِئونِى بأسماءِ هولاء إنْ كُنْتُمْ صادقينَ}.(1)
تقريب استدلال:
آيه شريفه مى فرمايد: خداوند همه اسم ها را به آدم (عليه السلام) ياد داد. و معلوم است كه قبل از تعليم اسماء بايد وضعى وجود داشته باشد و از جانب خداوند، هر اسمى براى مسمّاى خود وضع شده باشد، مثلا اوّل كلمه سماء براى آسمان وضع شده باشد و پس از آن خداوند به آدم ياد بدهد. و وجود اسماء، قبل از تحقّق وضعْ غير ممكن است. بنابراين قبل از خلقت آدم (عليه السلام)، وضع وجود داشته و چون قبل از خلقت آدم، انسانى وجود نداشته است پس واضع، خداوند است.
پاسخ دليل اوّل: در قسمتى از آيه فرموده است: {ثُمَّ عَرَضَهُمْ على الملائكة} و ضمير «هُم» براى ذوى العقول است و اين نشان مى دهد كه آنچه در استدلال بيان شده نمى تواند مراد آيه باشد. «هُم» نه تنها «اسماء» نيستند بلكه همه مسمّيات هم نيستند. مسأله تعليم اسماء اين گونه نبوده است كه مثلا خداوند به آدم (عليه السلام) بگويد: اسم اين چيز آسمان است و بعد هم خداوند از ملائكه سؤال كند كه اسم اين چيز چيست؟ و آنان بگويند: نمى دانيم. مسأله، به اين صورت نبوده زيرا اوّلا: از كجا معلوم كه ملائكه نمى دانسته اند؟ ثانياً: بر فرض كه نمى دانسته اند، اين مسأله مهمى نيست كه خداوند موجودى را با آن همه مزايا بخواهد براى ملائكه معرفى كند و خليفة الله بودن او را
  • 1 ـ البقرة: 31
(صفحه201)
مطرح كند وخصوصيت علمى چنين موجودى دانستن تعدادى لفظ باشد. اين معنا براى آيه معناى درستى نيست، و معناى صحيح آيه چيز ديگرى است كه مفسّرين بزرگوار ـ خصوصاً مرحوم علاّمه طباطبايى ـ پيرامون آن بحث كرده و نكات دقيقى ذكر  كرده اند.(1)
  • 1 ـ (وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّها، ثُمَّ عَرَضَهُمْ...)، اين جمله اشعار دارد بر اين كه اسماء نامبرده و يا مسمّاهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده غيب قرار داشته اند و به همين جهت علم به آنها غير آن نحوه علمى است كه ما به اسماء موجودات داريم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آنكه آدم به ملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى به آن اسماء شده باشند و در داشتن آن علم با او مساوى باشند براى اين كه هرچند در اين صورت آدم به آنان تعليم داده ولى خود آدم هم به تعليم خدا آن را آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد و اصولا نبايد احترام بيشترى داشته باشد و خدا او را بيشتر گرامى بدارد و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بيشترى مى داشتند.
    و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه به صرف اين كه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند و استدلالشان باطل شود، در ابطال حجّت ملائكه اين چه استدلالى است كه خدا به يك انسان مثلا علم لغت بياموزد و آنگاه وى را به رخ ملائكه مكرّم خود بكشد و به وجود او مباهات كند و او را بر ملائكه برترى دهد، با اين كه ملائكه آن قدر در بندگى او پيش رفته اند كه (لايَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ يَعمَلُونَ} يعنى: «از سخن خدا پيشى نمى گيرند و به امر او عمل مى كنند»(سوره انبياء، آيه 27)، آنگاه به اين بندگان پاك خود بفرمايد: كه اين انسان جانشين من و قابل كرامت من هست و شما نيستيد؟ آنگاه اضافه كند كه اگر قبول نداريد و اگر راست مى گوئيد كه شايسته مقام خلافتيد و يا اگر درخواست اين مقام را مى كنيد، مرا از لغت ها و واژه هائى كه بعدها انسانها براى خود وضع مى كنند، تا به وسيله آن يكديگر را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد.
    علاوه بر اين كه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى اين است كه از راه لغت، هر شنونده اى به مقصد درونى و قلبى گوينده پى ببرد؟ و ملائكه بدون احتياج به لغت و تكلّم و بدون هيچ واسطه اى، اسرار قلبى هر كسى را مى دانند، پس ملائكه يك كمالى مافوق كمال تكلّم دارند.
    و سخن كوتاه آنكه معلوم مى شود آنچه آدم از خدا گرفت و آن علمى كه خدا به وى آموخت، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم به اسماء
(صفحه202)
ادامه پاورقي از صفحه قبل
  • بود، كه فراگرفتن آن براى آدم ممكن بود و براى ملائكه ممكن نبود و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدايى شد، به خاطر همين علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن وگرنه بعد از خبردادنش، ملائكه هم مانند او باخبر شدند، ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند: ما علمى نداريم، (سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا، اِلاّ ما عَلَّمْتَنا) يعنى: «منزهى تو، ما جز آنچه تو تعليممان داده اى چيزى نمى دانيم».
    از آنچه گذشت روشن شد، كه علم به اسماء آن مسمّيات، بايد طورى بوده باشد كه از حقايق و اعيان وجودهاى آنها كشف كند، نه صرف نامها، كه اهل هر زبانى براى هرچيزى مى گذارند، پس معلوم شد كه آن مسمّيات و ناميده ها كه براى آدم معلوم شد، حقايقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهيم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است و نيز موجوداتى بوده اند كه در پس پرده غيب، يعنى غيب آسمانها و زمين نهان بوده اند و عالم شدن به آن موجودات غيبى، يعنى آن طورى كه هستند، از يك سو تنها براى موجود زمينى ممكن بوده، نه فرشتگان آسمانى و از سوى ديگر آن علم در خلافت الهيه دخالت داشته است.
    كلمه (اَسْماء) در جمله (وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّها)، از نظر ادبيات، جمعى است كه الف و لام بر سرش درآمده و چنين جمعى به تصريح اهل ادب افاده عموم مى كند، علاوه بر اين كه خود آيه شريفه با كلمه (كُلَّها = همه اش) اين عموميت را تأكيد كرده است.
    در نتيجه مراد به آن، تمامى اسمائى خواهد بود كه ممكن است نام يك مسمّا واقع بشود، چون در كلام، نه قيدى آمده و نه عهدى، تا بگوئيم مراد، آن اسماء معهود است.
    از سوى ديگر كلمه: (عَرَضَهُمْ = ايشان را بر ملائكه عرضه كرد)، دلالت مى كند بر اين كه هر يك از آن اسماء ـ يعنى مسماى به آن اسماء ـ موجودى داراى حيات و علم بوده اند و در عين اين كه علم و حيات داشته اند، در پس حجاب غيب، يعنى غيب آسمانها و زمين قرار داشته اند.
    اگرچه اضافه غيب به آسمانها و زمين، ممكن است در بعضى موارد اضافه تبعيضى باشد، و لكن از آنجا كه مقام آيه شريفه مقام اظهار تمام قدرت خداى تعالى و تماميت احاطه او و عجز ملائكه و نقص ايشان است، لذا لازم است بگوئيم اضافه نامبرده ـ مانند اضافه در جمله خانه زيد ـ اضافه ملكى باشد.
    درنتيجه مى رساند: كه اسماء نامبرده امورى بوده اند كه از همه آسمانها و زمين غايب بوده و به كلّى از محيط كون و وجود بيرون بوده اند.
    وقتى اين جهات نامبرده را در نظر بگيريم، يعنى عموميت اسماء را و اين كه مسمّاهاى به آن اسماء داراى زندگى و علم بوده اند و اين كه در غيب آسمانها و زمين قرار داشته اند، آنوقت با كمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آيات مورد بحث استفاده مى شود، كه آيه 21 سوره حجر: (وَ اِنْ مِنْ شَىْء اِلاّ عِندَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَر مَعْلوم) يعنى: «هيچ چيز نيست مگر آنكه نزد ما خزينه هاى آن هست و ما از آن خزينه ها نازل نمى كنيم، مگر به اندازه معلوم»، در صدد بيان آن است.
    چون خداى سبحان در اين آيه خبر مى دهد به اين كه آنچه از موجودات كه كلمه (شىء = چيز) بر آن اطلاق بشود و در وَهْم و تصوّر درآيد، نزد خدا از آن چيز خزينه هائى انباشته است، كه نزد او باقى هستند و تمام شدنى برايشان نيست و به هيچ مقياسى هم قابل سنجش و به هيچ حدى قابل تحديد نيستند و سنجش و تحديد را در مقام و مرتبه انزال و خلقت مى پذيرند و كثرتى هم كه در اين خزينه ها هست، از جنس كثرت عددى نيست، چون كثرت عددى ملازم با تقدير و تحديد است، بلكه كثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است.
    حاصل كلام اين كه: اين موجودات زنده و عاقلى كه خدا بر ملائكه عرضه كرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، كه در پس حجاب هاى غيب محجوب بودند و خداوند با خير و بركت آنها هر اسمى را كه نازل كرد، در عالم نازل كرد و هرچه كه در آسمانها و زمين هست از نور و بهاى آن مشتق شده است و آن موجودات با اين كه بسيار و متعددند، در عين حال تعدد عددى ندارند، و اين طور نيست كه اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلكه كثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است و نزول اسم از ناحيه آنها نيز به اين نحو نزول است.
    (ترجمه تفسير الميزان، ج1، ص180 ـ 182، با اندكى تصرّف).
(صفحه203)

دليل دوّم:

آيه شريفه {و مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السّموات و الأرضِ و اختلافُ الْسِنَتِكُمْ وَ ألوانِكُمْ}.(1)
تقريب استدلال:
آيه شريفه، اختلاف زبان ها را از نشانه هاى خداوند قرار داده است و اگر واضع، بشر بود و مسأله وضع، ربطى به خداوند نداشت وجهى براى آن نبود كه به خداوند نسبت داده شود و از آيات خداوند به حساب آيد، خصوصاً كه در آيه، اختلاف الوان را نيز به خداوند نسبت داده و معلوم است كه اختلاف الوان مربوط به خداوند است و به دست بشر نيست بنابراين اختلاف السنه نيز بايد مربوط به خداوند باشد.
  • 1 ـ الرّوم: 22