جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه216)
مى آيد كه سماع لفظ وتصوّر آن، علّت تامّه براى انتقال ذهن به معناى آن باشد. بنابراين، بايد كسى جاهل به لغات نباشد، در حالى كه وجود جاهل به لغات از بديهيات  است.
و اگر ملازمه براى خصوص عالم به وضع باشد، پس گفته مى شود: اگرچه اين ملازمه ثابت است ولى اين نتيجه وضع است نه خود وضع.(1)
در دوره قبل، اين اشكال را به تعبير زير بيان كرديم:
اگر ملازمه براى خصوص عالم به وضع باشد «شبه دور» پيش مى آيد، زيرا معناى «وضعتُ هذا اللفظ بإزاء هذا المعنى» اين مى شود: «جعلتُ بين اللفظ و المعنى ملازمة للعالم بهذا الجعل» و اين مستلزم يك «شبه دور» است چون «العالم بهذا الجعل» در معناى وضع ملاحظه شده است.
پاسخ اشكال: اين اشكال را در دوره قبل پذيرفته بوديم ولى اكنون به نظر مى رسد اساس آن باطل است، زيرا واضع، لفظ را در برابر معنا وضع كرده و بين لفظ و معنا ايجاد ملازمه واقعيه مى كند. اين ملازمه واقعيه را عدّه اى مى دانند و عدّه اى نمى دانند و مسأله وضع، هيچ ارتباطى با عالم و جاهل ندارد. همان گونه كه ملازمه موجود در آيه {لو كانَ فيهما آلِهَةٌ إلاّ اللهُ لَفَسَدَتا}(2) ملازمه اى واقعى بوده و ربطى به عالم و جاهل ندارد. و بر اساس حرف بعض الأعاظم (رحمه الله) واضع بين لفظ و معنا ايجاد ملازمه كرده است، حال بعضى عالم به ملازمه مى شوند و بعضى علم پيدا نمى كنند. ولى اين كه ملازمه براى چه كسى است؟ در باب ملازمه مطرح نيست.
اشكال دوّم: در كلام بعض الأعاظم (رحمه الله) كلمه «ملازمه» ـ به معناى اسم مصدرى ـ ذكر شده نه «إيجاد الملازمة» كه به معناى مصدرى است. و همان ايرادى كه بر كلام مرحوم آخوند وارد بود بر كلام ايشان نيز وارد است.
پاسخ اشكال: ممكن است گفته شود: مراد ايشان از «ملازمه» همان معناى
  • 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص38 و 39
  • 2 ـ الأنبياء: 22
(صفحه217)
مصدرى ـ يعنى إيجادالملازمة ـ است.
اشكال سوّم: در باب ملازمات، نمى توان تصوّر كرد كه ملازمه اى حدوثاً سابقه عدم، و بقاءً واقعيت داشته باشد. به عبارت ديگر: با توجّه به اين كه عمل واضع در مقام حدوث، امرى اعتبارى است، نمى توان تصوّر كرد چنين چيزى در مقام بقاء، عنوان واقعيت پيدا كند. بلكه يا حدوثاً و بقاءً واقعيت دارد و يا به طور كلّى اعتبارى است. مثلا ملازمه بين وجوب ذى المقدّمه و وجوب مقدّمه، داراى واقعيت است، زيرا عقل حكم به اين ملازمه مى كند و سابقه عدم ندارد و ازلى است. ولى زوجيت، امرى اعتبارى و لحظه به لحظه است. شارع هر لحظه اعتبار زوجيت مى كند بين زن و مرد. بنابراين، اگر مسأله وضع، امرى اعتبارى است، حدوثاً و بقاءً اعتبارى است و اگر واقعيت دارد، اوّلا: واقعيتْ ازلى است و ثانياً: به اعتبار نمى توان واقعيتى را درست كرد.
درنتيجه كلام بعض الأعاظم (رحمه الله) قابل قبول نيست.

3 ـ نظريه صاحب منتهى الاُصول و جماعتى از اصوليين

صاحب منتهى الاُصول(1) و جماعتى از اصوليين وضع را اين گونه تعريف كرده اند:
ماهيت وضع عبارت از ايجاد هو هويت و اتّحاد اعتبارى بين لفظ و  معناست.
توضيح: معناى «هو هويت» همان چيزى است كه در قضاياى حمليّه به عنوان ملاك حمل مى باشد، زيرا در قضاياى حمليّه متداول ـ مثل «زيدٌ قائمٌ» ـ آنچه ملاك براى حمل است همين اتّحاد بين موضوع و محمول است. و به عبارت ديگر: بين موضوع و محمول، هو هويت تحقّق دارد و نسبتى بين «زيد» و «قائم» وجود ندارد.(2)زيرا «قائم» همان «زيد» است و اگر نسبتى وجود داشته باشد، بين «زيد» و «قيام»
  • 1 ـ صاحب منتهى الاُصول، مرحوم سيد حسن بجنوردى از شاگردان محقق عراقى (رحمه الله) و محقق نائينى (رحمه الله) است.
  • 2 ـ در بحث هاى آينده خواهيم گفت: قضيه حمليّه گاهى به صورت «زيدٌ قائمٌ» و گاهى به صورت «زيدٌ له القيام» است و در قضيّه حمليّه نوع اوّل، نسبت وجود ندارد.
(صفحه218)
است نه بين «زيد» و «قائم». و فرض ما اين است كه محمول در قضيه حمليّه، «قائم» است نه «قيام». بنابراين، «زيدٌ  قائمُ» به معناى «زيدٌ هو القائمُ» است، البته بدون درنظر گرفتن معناى حصر، و «زيدٌ هو القائم» يعنى بين «زيد» و «قائم» اتّحاد و هو هويت تحقّق دارد. هو هويت يعنى: «اين اوست و بين اين دو، مغايرتى وجود ندارد».
اتّحاد و هو هويت بر دو قسم است: حقيقى و اعتبارى.
هو هويت حقيقى: در قضاياى حمليّه كه واقعيتى را حكايت مى كنيد، هو هويتى كه ملاك حمل است، هو هويت حقيقى و واقعى است. به همين جهت بعد از گفتن «زيدٌ قائمٌ» اگر ديدند زيد در خارج ايستاده است و هو هويت واقعيه بين زيد و قائم تحقّق دارد، قضيّه حمليّه را «صادقه» مى گويند. و اگر ديدند بين زيد و قائم، هو هويت تحقّق ندارد، قضيّه حمليّه را «كاذبه» مى گويند. بنابراين، چون در قضاياى حمليّه، معناى قضيّه خبريه، اخبار از واقعيت و اخبار از يك جهت واقعى است، هوهويتى كه در آنجا ملاك حمل است «هو هويت حقيقى» است.
هو هويت اعتبارى و جعلى: اين در صورتى است كه بين موضوع و محمول به حسب واقع، اتّحادى وجود نداشته باشد بلكه معتبِر، آن را ايجاد مى كند، مثل اتّحادى كه بين لفظ و معنا ـ به عقيده اين جماعت ـ وجود دارد. زيرا لفظ و معنا از دو مقوله اند، معنا گاهى از مقوله «جوهر»، و لفظ ـ به عنوان اين كه صوت و كيفيت است ـ از مقوله «عرض» مى باشد و اتّحاد حقيقى بين مقوله جوهرى با مقوله عرضى معنا ندارد. و اين كه «عرض» در وجود خارجى نياز به «موضوع» و «جوهر» دارد، به اين معنا نيست كه بين «عرض» و «جوهر» هو هويت و اتّحاد حقيقى وجود دارد. بنابراين، هو هويت و اتّحاد واقعى بين لفظ و معنا معقول نيست بلكه اتّحاد بين آن دو، اعتبارى است. امور اعتبارى هم بين عقلاء وجود دارد و هم در شرع.(1)
  • 1 ـ در امور اعتباريه، گاهى بين عقلاء وشرع، اختلاف وجوددارد مثلا عقلاء بين زن ومردى زوجيت را اعتبار مى كنند ولى شارع به ملاحظه شرايطى كه در نظر مى گيرد، زوجيت را اعتبار نمى كند. و نيز عقلاء در مورد خمر اعتبار ملكيت مى كنند ولى شارع مقدّس ملكيت را اعتبار نمى كند.
(صفحه219)
صاحب منتهى الاُصول، براى توضيح مطلب مى فرمايد:
مسائل اعتبارى در روايات ما بسيار است، مثلا شارع طواف خانه خدا را نازل به منزله صلاة دانسته و فرموده است: الطواف بالبيت صلاة.(1) به همين جهت امورى چون طهارت از حدث و خبث كه در صلاة معتبر است در طواف نيز معتبر است.
ملاحظه مى شود كه بين صلاة و طواف ـ حتى از نظر ظاهرى ـ فرق وجود دارد ولى در مقام اعتبار و تنزيل، شارع مقدس طواف را نازل به منزله صلاة قرار داده است و در عالم اعتبار تشريعى، بين صلاة و طواف اتّحاد برقرار كرده است.
و در روايت ديگر فرموده است: «الفقّاع خمر استصغره الناس».(2) در اين جا نيز به اعتبار تشريعى، فقّاع را خمر دانسته و مى فرمايد: «علماى اهل سنّت، فقّاع را كوچك شمرده و با آن معامله خمر نكرده اند».
سپس مى فرمايد: در باب حجّيت اماره، شيخ انصارى (رحمه الله) معتقد است: معناى حجّيت اماره بنابر طريقت اين است كه مؤداى اماره نازل به منزله واقع قرار داده شده است و به اعتبار شرعى، با آن معامله واقع مى شود و گويا فرقى نيست بين اين كه در لوح محفوظ نوشته شده باشد: «صلاة الجمعة واجبة» يا اين كه زراره روايت صحيحى بر وجوب نماز جمعه نقل كند.
سپس مى فرمايد: عقلاء نيز براى خود اعتباراتى دارند. يكى از اين اعتبارات عقلائى مسأله وضع است. يعنى بين لفظ و معنا يك اتّحاد اعتبارى وجود دارد و به عبارت ديگر: لفظ، نازل به منزله معناست.
صاحب منتهى الاُصول براى اثبات مدّعاى خود دو دليل ذكر كرده است:
دليل اوّل: وقتى متكلّم، لفظ را القاء مى كند آنچه به ذهن مخاطب مى آيد، گويا خود معناست. و در مقام خطاب، لفظ بما هو لفظ مورد توجّه قرار نمى گيرد و گويا مخاطب
  • 1 ـ مستدرك الوسائل، ج9، ص410 (باب 38 من أبواب الطواف، ح2).
  • 2 ـ وسائل الشيعة، ج17، ص292 (باب 28 من أبواب الأشربة المحرّمة، ح1).
(صفحه220)
فكر مى كند كه معانى يكى پس از ديگرى القاء مى شوند و وساطت لفظ در كار نيست. اين نوع برخورد با تكلّم، دليل بر هو هويت است. اگر بين لفظ و معنا اتّحاد و هو هويت نبود، براى سامع چگونه ممكن بود كه متكلّم را القاء كننده معانى ببيند، در حالى كه متكلّم الفاظ را ايجاد مى كند.
دليل دوّم: در مباحث فلسفه و غير آن براى معانى چهار وجود ذكر كرده اند:
1 ـ وجود حقيقى و خارجى.
2 ـ وجود ذهنى، يعنى تصوّر معنا و التفات نفس به معنا.
3 ـ وجود انشائى، يعنى ايجاد كننده، معنا را در قالب لفظ يا عملى ايجاد مى كند، مثل انشاء طلب كه با صيغه افعل ايجاد مى شود. به عبارت ديگر: صيغه افعل، به طلبْ وجودِ انشائى مى دهد و غايت مفاد هيئت افعل، وجود انشائى طلب است. ولى وجود انشائى در همه مفاهيم وجود ندارد، مثلا مفهوم انسان داراى وجود انشائى نيست.
4 ـ وجود لفظى.
ايشان مى فرمايد: اگر بين لفظ و معنا، هو هويت و اتّحاد اعتبارى تحقّق نداشت چرا «وجود لفظى» را ـ در رديف ساير اقسام وجود ـ به عنوان يكى از اقسام وجود معنا به حساب مى آوريد؟ بنابراين، بايد بگوييم: بين لفظ و معنا، هو هويت و اتّحاد اعتبارى تحقّق دارد.
سپس دو مؤيّد ذكر مى كند:
1 ـ سرايت كردن حسن و قبح معانى به الفاظ، مؤيّد وجود هو هويت و اتّحاد اعتبارى بين لفظ و معناست.
2 ـ مسأله وضع، مانند مسأله استعمال است. و همان گونه كه در مقام استعمال، وقتى لفظى درمعنايى استعمال مى شود، لفظ به عنوان آلت براى پى بردن به معنا و فانى در معناست وحساب لفظ ومعنا از يكديگر جدا نيست درمورد وضع نيزاين چنين است.(1)
  • 1 ـ منتهى الاُصول، ج1، ص15 و 16