جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه287)
ديگر: خارج، ظرف سقوط تكليف است نه ظرف ثبوت آن. و تكليف، همواره در جايى است كه مأموربه آن در خارج وجود ندارد و با تكليف مى خواهند آن را محقق كنند.
بنابراين، مأموربه در عالم تحقّق امر، حتماً بايد كلّى باشد و نمى تواند جزئى باشد، زيرا معناى جزئى بودن، تحقّق خارجى است و چيزى كه در خارج موجود است قابل امر و نهى نيست. در نتيجه، هرجا پاى تكليف در كار است بايد مأموربه آن كلّى باشد با قيودش. و نمى شود جزئىِ خارجى يا چيزى كه مقيّد به جزئى خارجى است به عنوان مأموربه قرار گيرد.
مرحوم آخوند مى فرمايد: ما مشاهده مى كنيم كلمه «مِنْ» و «إلى» همان گونه كه در مقام اِخبار در جمله «سرت من البصرة إلى الكوفة» به كار مى روند در مقام انشاء نيز استعمال مى شوند و مولا مى تواند به عبد خود بگويد: «سِرْ من البصرة إلى الكوفة»، و سير از بصره به كوفه را به عنوان مأموربه خود قرار دهد. حال اگر «مِنْ» و «إلى» دلالت بر ابتدا و انتهاى خارجى كند سير نيز مقيّد به امر خارجى خواهد شد و چيزى كه مقيّد به امر خارجى باشد بايد همانند آن امر خارجى در خارج تحقّق داشته باشد و نتيجه اين مى شود كه سير موجود در خارج به عنوان مأموربه مولا قرار گرفته است، در حالى كه امر، بايد به مفهوم و عنوان كلّى تعلّق گيرد. و تعلّق امر به مفهوم كلّى سبب مى شود كه مكلّف، مأموربه را در خارج ايجاد كند.
آيا مى توان بين مقام اِخبار و انشاء فرق گذاشت و استعمال در مقام اِخبار را حقيقى و در مقام انشاء را مجازى دانست؟
بدون ترديد نمى توان به چنين تفاوتى ملتزم شد بلكه استعمال ـ چه در مقام اخبار و چه در مقام انشاء ـ حقيقى است.
در مقام اِخبار نيز مسأله به دو صورت است: گاهى مخبر، از گذشته خبر مى دهد و از خصوصياتى كه در سير او از بصره تا كوفه بوده است حكايت مى كند و گاهى خبر او مربوط به آينده است بدون اين كه خصوصيات سير او مشخص باشد، مثلا مى گويد: «أنا أذْهَبُ مِن قُم غداً» ولى خصوصيات سفر ـ مثل مقصد، زمان حركت، وسيله حركت
(صفحه288)
و...  ـ نامعلوم است. و شكى نيست كه استعمال «من» در معناى «ابتدا» در هردو صورت حقيقى است. و اگر قرار باشد، «من» بر معناى جزئى خارجى دلالت كند، در صورت دوّم كه اخبار از آينده است هنوز چيزى محقق نشده است.
سپس مرحوم آخوند مى فرمايد: از آنجا كه مى بينيم همه اين استعمالاتْ حقيقى است، درمى يابيم كه جزئيت خارجيه در معناى «من» و «إلى» مطرح نيست. زيرا جزئيت خارجيّه با مقام امر و تكليف و نيز با مقام اخبار از آينده ـ در جائى كه خصوصيات آن تحقّق پيدا نكرده ـ سازگار نيست.
احتمال دوّم: اگر مشهور نحويين بگويند: «مراد از جزئى، جزئيت ذهنيّه است». معناى اين جمله اين است كه واضع، كلمه «مِنْ» را براى ابتدا وضع كرده ولى نه براى ابتداى مفهومى بلكه براى ابتدائى كه در ذهن وجود پيدا كرده است. البته معنايى كه در اين جا ملاحظه مى شود ابتدائى است كه به عنوان وصف و حالت و آلت براى غير ملاحظه شده است نه نفس مفهوم ابتدا.
به عبارت روشن تر: شما گاهى نفس مفهوم ابتدا را ملاحظه مى كنيد و به سير و بصره كارى نداريد و گاهى ابتدا را با توجّه به اين كه وصف براى سير است و اضافه به بصره دارد و حالت براى حركت شماست لحاظ مى كنيد. در اين صورت، موضوع له لفظِ «مِنْ» اين است: «الابتداء الذي لوحظ حالة للغير». يعنى ابتدائى كه خودش اصالت ندارد بلكه ابتدائى كه به آن وجود ذهنى داده شده و به عنوان وصف براى سير است و مربوط به بصره است.
شايد از كلمات مشهور نحويين كه مى گويند: «الحرف ما دلّ على معنىً في غيره»(1) نيز اين معنا استفاده شود، زيرا ظاهر «في غيره» اين نيست كه خود آن معنا خودبخود وصف براى غير است و از اوصاف اين معنا به حسب واقع اين است كه ظرفش عبارت از غير است. بلكه ظاهر «فى غيره» اين است كه معنايى كه شما لحاظ
  • 1 ـ شرح الكافية للمحقّق الرضي (رحمه الله)، ج2، ص319.
(صفحه289)
مى كنيد در ارتباط باغير است و با ديد ذهنتان آن را وصف و حالت براى غير مى بينيد.
مرحوم آخوند مى فرمايد: اگر مراد از جزئيت كه در معناى «من» و «إلى» نقش دارد جزئيت ذهنيه باشد،(1) چند اشكال مطرح است:
اشكال اوّل: اگر مولا بگويد: «سِرْ من البصرة إلى الكوفة»، بدون ترديد اين دستور مولا قابل امتثال است ولى آيا امتثال به چه چيزى تحقّق پيدا مى كند؟ بدون شك، تصور ذهنى حركت از بصره به كوفه، امتثال محسوب نمى شود، بلكه امتثال در صورتى است كه حركت از بصره به كوفه در خارج تحقّق پيدا كند.
و با توجّه به اين كه بايد بين مأموربه با آنچه در خارج آورده شده است عينيتْ وجود داشته باشد تا امتثال تحقّق پيدا كند، درمى يابيم كه مأموربه نمى تواند مقيّد به وجود ذهنى باشد، زيرا در اين صورت بين مأموربه و آنچه در خارج آورده شده است تباين وجود دارد، چون مقيّد به وجود ذهنى نمى تواند بر وجود خارجى منطبق شود و مقيّد به وجود خارجى هم نمى تواند منطبق بر وجود ذهنى شود.
ولى در بيان مشهور نحويين ـ بنابر احتمال دوّم ـ حركت خارجيه نه تنها عين مأموربه نيست بلكه مباين با مأموربه است زيرا ـ بنابر احتمال دوّم ـ مأموربه، مقيّد به وجود ذهنى است در حالى كه امتثال، امرى خارجى است.
اشكال دوّم: چه تفاوتى بين وضع حروف و وضع اسماء وجود دارد كه مسأله لحاظ، در حروف به عنوان قيد مطرح گرديد ولى در اسماء مطرح نگرديد؟
فارق حقيقى بين معناى اسم با معناى حرف، همان استقلاليت و تبعيت است. در اسم جنبه استقلال مطرح است ولى حرف جنبه تبعى و وصفى دارد و اگر قرار باشد در مورد حرف، لحاظ را نيز اضافه كنيم و بگوييم: «من» به معناى «الابتداء الذي لوحظ حالة للغير» است» بايد ابتداى اسمى نيز به معناى «الابتداء الذي لوحظ مستقلا» باشد
  • 1 ـ البته ما در تعبيراتمان از «جزئيت ذهنيه» به «لحاظ» تعبير مى كنيم، زيرا جزئى ذهنى همان تصور و لحاظ است ولى نه لحاظ مطلق بلكه لحاظ معنا به عنوان حالت و وصف براى غير.
(صفحه290)
پس چرا قيد «لحاظ» در معناى اسم ناديده گرفته شد؟
اشكال سوّم: اشكال مهمّى كه در اين جا مطرح است همين اشكال سوّم است، براى بيان اين اشكال، نخست به ذكر مقدّمه اى مى پردازيم:
مقدّمه: هرجا استعمال تحقّق پيدا كند بايد لفظ و معنا تصور شوند، زيرا استعمال، يك عمل اختيارى و ارادى است و تصور لفظ و معنا ـ به عنوان مقدّمه اين عمل اختيارى ـ بايد قبل از آن تحقّق يابند. چون اولين مقدّمه اراده، تصور مراد است. ولى با توجّه به انس ما نسبت به الفاظ و كثرت ارتباطى كه بين لفظ و معنا وجود دارد، اين تصورات خيلى سريع انجام مى گيرد.
پس از بيان مقدّمه فوق به ذكر اشكال مرحوم آخوند مى پردازيم:
مرحوم آخوند مى فرمايد: در جمله «سرتُ من البصرة إلى الكوفة» كه هم داراى معانى اسميه(1) و هم داراى معانى حرفيه است، استعمال «سرتُ» و «البصرة» و «الكوفة» ـ كه داراى معانى اسمى مى باشند ـ تنها به دو لحاظ و تصوّر نيازمند است: يكى لحاظ لفظ و ديگرى لحاظ معنا.
در مورد «مِنْ» و «إلى» ـ كه داراى معناى حرفى مى باشند ـ نيز همين دو لحاظ و تصوّر مطرح است. و اگر گفته شود: «در معانى حرفى، لحاظ ديگرى هم وجود دارد كه اين لحاظ، در خود معنا نقش دارد»، لازم مى آيد كه در استعمال حروف به سه لحاظ نيازمند باشيم، مثلا در استعمال كلمه «مِنْ» در معناى خودش بايد سه لحاظ زير را انجام دهيم:
1 ـ لحاظ لفظ،
2 ـ لحاظ معنا،
  • 1 ـ مراد از اسم در اين جا، اعم از اسم و فعل است. يعنى در حقيقت اين همان اسمى است كه نحويين آن را مقابل حرف قرار مى دهند و مى گويند: الحرف ما دلّ على معنىً في غيره و الاسم ما دلّ على معنىً في ذاته و اشاره اى به فعل نمى كنند. در نتيجه، مباحثى كه در اين جا در مورد اسم مطرح مى كنيم در مورد فعل هم جريان دارد.
(صفحه291)
براى لحاظ معنا بايد دو مرحله را طى كنيم:
1 ـ با يك لحاظ، معناى «مِنْ» را كامل كنيم، زيرا معناى من عبارت از «الابتداء الذي لوحظ حالة للغير» است. اين لحاظ، در خود معناى «مِنْ»، دخيل است و ربطى به استعمال ندارد.
2 ـ مجموع معناى «مِنْ» ـ كه عبارت از «الابتداء الذي لوحظ حالة للغير» است ـ را براى استعمال لحاظ كنيم، زيرا معنا عبارت از اين مقيّد است و در لحاظ استعمالى بايد مجموع معنا را ملاحظه كرد.
و به عبارت ديگر: در اين جا، معنايى كه بايد براى استعمال لحاظ شود، مقيّد به لحاظ است و قيد لحاظ به عنوان كامل كننده معناى حرفى است، يعنى «مِنْ» به معناى «ابتداى مقيّد به لحاظ» است. و قيد در اين جا امرى ذهنى است نه مثل «رقبه مؤمنه» كه قيدش مربوط به خارج است.
آيا واقعاً در مقام استعمال «مِنْ» در معنايش با سه لحاظ و در مقام استعمال بصره و كوفه در معنايشان با دو لحاظ روبرو هستيم؟
ما بالوجدان ملاحظه مى كنيم كه در مقام استعمال حروف در معانى آنها بيش از دو لحاظ وجود ندارد و از اين جهت تفاوتى بين حروف و اسماء وجود ندارد.
اشكال: ممكن است كسى بگويد: در مورد «مِنْ» نيز دو لحاظ داريم، زيرا لحاظى كه جزء معناى «مِنْ» است، در عين اين كه كامل كننده معناست، از لحاظ استعمالى نيز كفايت مى كند.
جواب: اين مطلب غير معقول است، زيرا لحاظى كه جزء معناى حرف است، بر لحاظى كه مربوط به مقام استعمال است تقدّم دارد. همان گونه كه در اسم نيز بايد اوّل بصره و كوفه اى باشد تا لحاظ استعمالى به آنها تعلّق گيرد، در لحاظِ حرفى نيز بايد اوّلْ معناى حرف محقق شود تا در مقام استعمال لفظ در معنا، لحاظ به آن معنا تعلق گيرد. و نمى توان گفت: «همين لحاظى كه نقش مكمّل بودن معنا را دارد و به عنوان جزئيت براى معنا مطرح است، به عنوان لحاظ استعمالى نيز كافى است». اين امر مستلزم تقدّم