جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه297)
بدانيد بايد استعمال «مِنْ» در «ابتداء» و عكس آن را به طريق اَولى صحيح بدانيد،(1)هرچند اسم آن را استعمال حقيقى نگذاريد. ولى به هر حال، از استعمال مجازى بالاتر است و شايد عنوان سوّمى ـ بين استعمال حقيقى و مجازى ـ پيدا شود.
در نتيجه، ما نمى توانيم كلام مرحوم آخوند را بپذيريم، زيرا اين معنا كه استعمال «مِنْ» به جاى «ابتداء» و عكس آن، باطل است، امرى مسلّم و مورد قبول است ولى كلام مرحوم آخوند نمى تواند آن را اثبات كند.
اشكال دوّم: آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد:
از كلام مرحوم آخوند استفاده مى شود كه معناى اسمى، يك معناى استقلالى و مقصود به ذات است ولى معناى حرفى معنايى تبعى و غيرمقصود به ذات است. در حالى كه هردو طرفِ اين كلام، مورد نقض قرار گرفته است چون اين مطلب در همه معانى اسمى و معانى حرفى جريان ندارد و ما در اين جا به دو مورد نقض اشاره مى كنيم:
نقض اوّل: در مواردى مشاهده مى كنيم معناى اسمى(2) به كار رفته است ولى جنبه طريقيت دارد نه موضوعيت، مثلا در آيه شريفه: {كُلوا و اشربُوا حتّى يَتَبَيَّنَ لكُم الخيطُ الأبيضُ من الخيطِ الأسودِ من الفجر...}(3) گفته شده است: «تبيّن طلوع فجر، به معناى علم به طلوع فجر است و علمى كه در اين جا ذكر شده، جنبه طريقيت دارد يعنى آيه شريفه براى علم موضوعيتى قائل نشده است و چيزى كه داراى عنوان طريقيت باشد استقلال و اصالت ندارد بلكه استقلال، مربوط به ذى الطريق است».(4)
  • 1 ـ چون به نظر مرحوم آخوند استعمال مجازى، استعمال در غير ما وضع له است ولى استعمال «من» در «ابتداء» و عكس آن، استعمال در ما وضع له است.
  • 2 ـ يادآورى: مراد از «اسم» در اين جا اعم از «اسم» و «فعل» اصطلاحى است يعنى «اسم» در اين جا مقابل «حرف» است.
  • 3 ـ البقرة: 187
  • 4 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص57
(صفحه298)
بررسى نقض اوّل: در دوره هاى قبل، اين اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» را پذيرفته بوديم ولى اكنون با دقت نظر درمى يابيم كه اشكال فوق وارد نيست زيرا:
اوّلا: دليلى بر طريقى بودن تبيّن در آيه شريفه نداريم. امام خمينى«دام ظلّه» در رساله مختصرى كه در رابطه با طلوع فجر تأليف نموده مى فرمايد:
تبيّن در آيه شريفه، موضوعيت دارد و كلمه «من الفجر» به عنوان بيان براى تبيّن است نه اين كه فجر، واقعيتِ ديگرى باشد كه گاهى تبيّن داشته و گاهى تبيّن ندارد. بر همين اساس، ايشان در مورد شب هاى ابرى و شب هاى مهتابى ـ كه مسأله تبيّن ديرتر تحقق پيدا مى كند ـ فرموده اند: «طلوع فجر، همان موقعى است كه تبيّن تحقّق پيدا مى كند».
در شب هاى مهتابى (سيزدهم تا بيست و چهارم) تبيّنِ طلوع فجر حدود بيست دقيقه تا يك ربع تأخير دارد و اگر تبيّن، جنبه طريقيت براى طلوع فجر داشت نبايد اين مقدار فاصله وجود داشته باشد.
تحقيق اين مسأله، در فقه، در باب اوقات نماز است.
ثانياً: بر فرض كه تبيّن در آيه شريفه جنبه طريقيت داشته باشد، مى گوييم: طريقيت داشتن تبيّن، با لحاظ استقلالى آن منافات ندارد زيرا بين مقام استعمال و مدخليت داشتن چيزى در حكم، تفاوت وجود دارد. و تبيّن در آيه شريفه هرچند جنبه طريقيت دارد ولى در مقام استعمال، تفاوتى با كلمه «كلوا» و «اشربوا» ندارد و در هر سه آنها معنا به صورت استقلالى لحاظ شده است.
نظير اين معنا در باب قطع نيز وجود دارد، زيرا گاهى قطع با عنوان طريقيت در موضوع حكم قرار مى گيرد و مثلا گفته مى شود: «إذا قطعت بوجوب شيء فتصدّق بدرهم». در اين جا براى جمع بين دو عنوان «طريقت» و «موضوعيت» گفته مى شود: اگرچه قطع، به عنوان طريقيت ملاحظه شده ولى از نظر دخالتش در حكم، جنبه موضوعيت دارد. يعنى تا وقتى قطع به وجوب شىء حاصل نشود تصدّق واجب نمى شود. و در حقيقت، متكلّم وقتى مى گويد: «إذا قطعتَ...»، معناى قطع را به صورت
(صفحه299)
مستقل ملاحظه كرده است ولى از جهت مدخليت در حكم، جنبه طريقيت آن دخالت دارد. و مرحوم آخوند هم قائل به اين است و روى مسأله استعمال، تكيه دارد و كارى ندارد كه دخالت در حكم به چه صورت است؟
نقض دوّم بر كلام مرحوم آخوند: آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد: در مواردى مشاهده مى كنيم، معناى حرفى جنبه استقلال داشته و مقصود بالإفاده است، مثلا گاهى براى مخاطب، ذات موضوع و محمول معلوم است ولى خصوصيت آنها مجهول است مثل اين كه از آمدن زيد اطلاع دارد ولى نمى داند زيد با چه كسى آمده است. به همين جهت از كسى كه آگاه است سؤال مى كند: زيد با چه كسى آمد؟ و او در جواب مى گويد: زيد با عَمر آمد. ملاحظه مى شود در چنين مواردى آنچه مقصود بالإفاده است و جنبه استقلالى دارد «خصوصيت معيّت» كه معنايى حرفى است مى باشد.
بنابراين نمى توان گفت: معناى حرفى در تمام موارد تبعيت داشته و غيرمستقل  است.(1)
مثال ديگر: در جملات خبريه گاهى سامع به ذات موضوع و محمول علم دارد ولى از ارتباط بين آن دو اطلاعى ندارد و هدف متكلّم از بيان جمله خبريه اين است كه وجود ارتباط بين موضوع و محمول را در اختيار سامع قرار دهد. واضح است كه ارتباط بين موضوع و محمول، معنايى حرفى است خواه اين ارتباط عبارت از «نسبت» بين موضوع و محمول بوده يا مسأله «هوهويت» باشد، زيرا هم مسأله «نسبت» و هم مسأله «هوهويت» احتياج به طرفين داشته و از معانى حرفى مى باشند. و غرض متكلّم هم افاده همين معناى حرفى است. و در نتيجه در چنين مواردى معناى حرفى استقلال داشته و مقصود بالإفاده است.
بررسى نقض دوّم: اين قسم از اشكال را نيز در دوره قبل پذيرفته بوديم ولى اكنون به همان كيفيتى كه از نقض اوّل جواب داديم از اين مورد نيز جواب مى دهيم:
  • 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص58
(صفحه300)
مرحوم آخوند نمى خواهد بفرمايد: معانى حرفى، مقصود بالذات نيستند. بلكه در اين جا دو عنوان وجود دارد كه لازم است بين آنها تمييز داده شود:
1 ـ «مقصود بالذات»متكلّم از القاء كلام چيست؟ و به عبارت ديگر:متكلّم چه چيزى را مى خواهد بفهماند؟
2 ـ آيا معناى حرفى، «ملحوظ بالاستقلال» است يا نه؟
در مثال «جاء زيد مع عمرو» اگرچه «مقصود بالذات»، «معيّت» ـ كه معناى حرفى است ـ مى باشد ولى بدون ترديد اين معنا «ملحوظ بالاستقلال» نيست بلكه متكلّم براى لحاظ آن بايد آمدن زيد و آمدن عَمر و مقارنت بين اين دو آمدن را لحاظ كند تا «معيّت» تحقق پيدا كند.
در مورد جملات خبريه نيز گفته مى شود:
اگرچه «مقصود بالذات» در جملات خبريه ـ بنابر قول مشهور ـ «نسبت»، كه معناى حرفى است، مى باشد ولى بدون شك اين معنا «ملحوظ بالاستقلال» نيست ومتكلّم نمى تواند نسبت موجود در جمله خبريه را مستقلا لحاظ كند بلكه بايد ابتدا طرفين نسبت را ملاحظه كند تا بتواند واقعيت نسبت را لحاظ كند.
تذكر: آنچه مورد بحث است «واقعيت نسبت موجود در جمله خبريه» است نه «مفهوم نسبت»، چون مفهوم نسبت را مى توان استقلالا ملاحظه كرد و آنچه نياز به طرفين دارد واقعيت نسبت است.
نتيجه اين كه در كلام آيت الله خويى«دام ظلّه» بين دو عنوان «مقصود بالذات» و «ملحوظ بالاستقلال» خلط شده است.

نظريه سوّم

حروف براى معنايى وضع نشده و موضوع له ندارند بلكه در آنها فقط جنبه اماره و علامت بودن مطرح است يعنى حروف نشان دهنده خصوصيتى در متعلّق خود مى باشند، مثلا: وقتى «مِنْ» بر كلمه «بصره» داخل شد «بصره» داراى «مُبْتَدئيت»

(صفحه301)
مى شود و اين خصوصيت، قبل از دخول «مِنْ» در «بصره» وجود نداشته است همان گونه كه در خود كلمه «مِنْ» نيز خصوصيت «ابتدائيت» وجود ندارد. حروف از اين جهت همانند حركات اعرابند كه در آخر كلمات پيدا مى شوند. مثلا: كلمه زيد وقتى دنبال «ضَرَبَ» واقع شود و حالت رفعى پيدا كند داراى خصوصيت «فاعليت» مى گردد و هنگامى كه حالت نصبى پيدا كند داراى خصوصيت «مفعوليت» مى گردد در حالى كه زيد، جزئى خارجى است و خصوصيت فاعليت و مفعوليت در معناى موضوع له آن دخالتى ندارد و از طرفى علامت رفع و علامت نصب براى معنايى وضع نشده اند ولى ملحق شدن آن دو به يك كلمه، در آن كلمه خصوصيت فاعليت يا مفعوليت ايجاد مى كند.
اين قول به مرحوم رضى «نجم الأئمة» نسبت داده شده است.(1)
  • 1 ـ همان گونه كه اشاره شد قول دوّم نيز به مرحوم رضى نسبت داده شده است و جهت آن اين است كه كلام مرحوم رضى در شرح كافيه، داراى دو احتمال است.
  • ظاهراً دو احتمالى كه حضرت استاد «دام ظلّه» مطرح فرموده اند به اعتبار صدر و ذيل كلام محقق رضى (رحمه الله) است. از صدر كلام مرحوم رضى استفاده شده كه حروف داراى معنا هستند و معناى آنها با معانى اسم هاى هم سنخ آنها يكى است و اين احتمال با نظريه دوّم موافق است. و از ذيل كلام ايشان استفاده شده كه حروف داراى معنا نيستند و فقط به عنوان علامت مى باشند و اين موافق با نظريه سوّم است.
  • محقق رضى (رحمه الله) مى فرمايد: إنّ معنى «مِنْ» الابتداء فمعنى «مِنْ» و معنى لفظ الابتداء سواء إلاّ أنّ الفرق بينهما أنّ لفظ الابتداء ليس مدلوله مضمون لفظ آخر بل مدلوله معناه الذي في نفسه مطابقة و معنى «من» مضمون لفظ آخر ينضاف ذلك المضمون إلى معنى ذلك اللفظ الأصلي فلهذا جاز الإخبار عن لفظ الابتداء، نحو: «الابتداء خير من الانتهاء» و لم يجز الإخبار عن «مِنْ» لأنّ الابتداء الذي هو مدلولها في لفظ آخر فكيف يخبر عن لفظ ليس معناه فيه بل في لفظ غيره و إنّما يخبر عن الشيء باعتبار المعنى الذي فى نفسه مطابقة فالحرف وحده لا معنى له أصلا إذ هو كالعلم المنصوب بجنب شيء ليدلّ على أنّ في ذلك الشيء فائدة ما فإذا اُفرد عن ذلك الشيء بقي غير دالّ على معنىً أصلاً. شرح الكافية، ج1، ص 10 و ج2، ص 319
  • ولى بعضى از محققين وجود احتمال دوّم در كلام مرحوم رضى را نفى كرده و مى گويد:
  • لم يقل الرضي: «إنّ الحرف لا معنى له أصلا» كما نسبوا إليه، و إنّما قال: «فالحرف وحده لا معنى له أصلا» فحذفت كلمة «وحده» التى تشكل فارقا بين رأيه و رأيهم و اقتطع من النّص الذي نقلوه عنه ما يوضح هذا الرأي، فإنّ الرضي بعد أن قال: «و إنّما هو كالعلم المنصوب بجنب شيء ليدلّ على أنّ فيه فائدة ما» قال: «فإذا اُفرد عن ذلك الشيء بقي غير دالّ على معنى أصلا، فظهر بهذا أنّ المعنى الإفرادى للاسم والفعل في أنفسهما و للحرف في غيره» أي إنّ هناك معنىً إفرادي لكلّ من الإسم و الفعل و الحرف في مقابل معانيها التركيبية، إلاّ أنّ المعنى الإفرادي للاسم و الفعل في أنفسهما سواء اُفردا أم دخلا في تركيب. فزيدٌ يدلّ على الذات المعلومة سواء دخل في جملة «قام زيد» أم لم يدخل، و لكنّه لا يدلّ على معناه التركيبى ـ أي كونه فاعلا ـ إلاّ مع غيره. أمّا الحرف فإنّ معناه الإفرادي (الابتداء) هو نفس المعنى التركيبي لأنّه لا يظهر إلاّ ضمن جملة «سرت من البصرة» فإذا اُفرد عنها لم يدلّ على شيء... و هذا الكلام لا ينتهي إلى ما يريدون من إنكار معناه أصلا. البحث النحوي عندالاُصوليّين: ص215