جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه313)
مثال قسم چهارم: وقتى مى گوييم: الجسم له البياض، بدون ترديد در اين جا سه حقيقت و واقعيت وجود دارد: حقيقت «جسم» كه حقيقتى جوهرى و داخل در قسم دوّم از اقسام چهارگانه وجود است، حقيقت «بياض» كه حقيقتى عرضى و داخل در قسم سوّم است و حقيقت «بياض بودن جسم» كه قبل از عروض بياض بر جسم وجود نداشت و به عنوان امرى حادث و مسبوق به عدم مى باشد اين حقيقت داخل در قسم چهارم است.
اشكال: ممكن است كسى بگويد: حقيقت سوّم براى ما قابل قبول نيست، زيرا آنچه ما تاكنون شنيده ايم فلاسفه موجودات را به سه قسم تقسيم مى كنند: واجب الوجود، وجودات جوهرى و وجودات عرضى، و قسم چهارمى تحت عنوان «وجود في غيره لغيره بغيره» كه وجود روابط و نسبت ها باشد را نمى پذيريم.
محقق اصفهانى (رحمه الله)در جواب اشكال فوق مى فرمايد:
ما دو دليل محكم براى اثبات مدعاى خود داريم:
دليل اوّل: در باب استصحاب كه گفته مى شود: «لا تنقض اليقين بالشك»، هريك از يقين و شك در رابطه با تصديق مطرح است يعنى شك و يقين در مورد قضيّه است. مثلا گفته مى شود: يقين دارم زيد عالم است يا گفته مى شود: شك دارم زيد عالم است. و كسى نمى تواند بگويد: شك و يقين، مربوط به تصور است و در خود زيد شك دارم بدون اين كه محمولى مثل عالم، موجود و... براى او درنظر بگيرد. لذا در باب
(صفحه314)
استصحاب مى گويند: قضيّه متيقّنه و قضيّه مشكوكه.
پس از بيان مقدّمه فوق مى فرمايد:
اگر مثلا شما يقين داريد رنگ سفيدى براى رنگ آميزى ديوارهاى اطاق شما آورده اند و از خانه خارج شديد و بعد از ساعتى شك كرديد آيا هنوز ديوارها رنگ آميزى شده يا نه؟ آيا اين يقين و شك شما به چه چيزى تعلّق گرفته است؟
شما يقين به وجود ديوار داريد و نيز يقين به وجود رنگ داريد، پس دو قضيّه «الجدار موجود» و «البياض موجود» براى شما يقينى است. ولى آيا شك شما به چه چيزى تعلّق گرفته است؟ اگر واقعيت سوّمى وجود نداشته باشد چرا مى گوييد: شك دارم ديوار سفيد شده است يا نه؟ بديهى است كه نمى توان گفت همان امور متيقّن، به صورت مشكوك درآمده اند، زيرا اين امر غيرمعقول است كه انسان نسبت به چيزى هم يقين و هم شك داشته باشد.(1)
سپس مى فرمايد: در مثال مورد بحث، دو قضيّه يقينيه داريم: يكى قضيّه «الجسم موجود» و ديگرى قضيّه «البياض موجود». و آنچه براى ما مشكوك است قضيّه «الجسم له البياض» است. وجود اين دو قضيّه متيقنه و مشكوك بودن شىء ديگر، دليل بر اين است كه اگر آن شىء تحقق داشته باشد واقعيت دارد، درست است شما شك داريد ولى شك در اين است كه آيا اين واقعيت، وجود پيدا كرده يا نه؟ و اگر به منزل بيائيد و ملاحظه كنيد ديوار سفيد شده است خواهيد گفت: شك ما زايل شد. بنابراين در اين جا سه قضيّه متيقّنه وجود دارد: الجسم موجود، البياض موجود و الجسم له البياض، كه در آن حرف به كار رفته و معناى حرفى در آن مطرح است اين هم واقعيتى است كه گاهى براى انسان يقينى و گاهى مشكوك است.
دليل دوّم: در مورد حقيقتِ «قضيّه حمليّه» مى گويند: ثبوت شيء لشيء.
  • 1 ـ به همين جهت، در باب استصحاب كه لزوم اتّحاد قضيّه متيقّنه با قضيّه مشكوكه را مطرح مى كنند، مسأله زمان را كنار گذاشته اند، زيرا اتّحاد زمانى بين قضيّه متيقّنه با قضيّه مشكوكه، معقول نيست. نمى شود در آنِ واحد، انسان يقين و شك به طهارت چيزى داشته باشد.
(صفحه315)
در اين جا سه عنوان به كار برده شده است: دو عنوان شىء و يك عنوان ثبوت. عنوان ثبوت، در قضيّه حمليّه اى مانند «زيدٌ قائمٌ»، تنها در صورتى آورده مى شود كه مثلا زيد اتصاف به قيام پيدا كرده باشد ولى اگر هنوز چنين صفتى در او پيدا نشده نمى توان ثبوت شيء لشيء را مطرح كرد. حال سؤال مى كنيم: آيا در قضيّه حمليّه، غير از دو شىء، واقعيت سوّمى هم وجود دارد؟ اگر بگوييد: واقعيت سوّمى وجود ندارد، خواهيم گفت: «زيد» قبلا وجود داشته، عنوان «قيام» هم قبلا در جاى خودش و براى خودش وجود داشته، پس چرا قبل از ايستادن زيد نمى توان «ثبوت شيء لشيء» را مطرح كرد؟ حتماً تحوّلى در واقعيت بهوجود آمده است، چيزى كه وجود نداشته وجود پيدا كرده است كه شما عنوان «ثبوت شيء لشيء» را به كار مى بريد.
حال سؤال مى كنيم: آيا اين واقعيتِ سوّم چيست؟ و آيا وجود آن مانند دو وجود اوّل است؟
بديهى است كه وجود واقعيت سوّم، مانند وجود دو واقعيت ديگر نيست، زيرا اگر بخواهد مانند آن دو باشد، ديگر قضيّه حمليّه درست نمى شود و ثبوت شيء لشيء تحقق پيدا نمى كند. آيا با كنار هم گذاشتن سه شىء، قضيّه حمليّه تشكيل مى شود؟ جسم در جاى خودش، بياض هم در جاى خودش، واقعيت سوم را هم مثلا سواد فرض مى كنيم، اين ارتباطى به جسم پيدا نمى كند. بنابراين، واقعيت سوّم را اگر حتّى بخواهيد به عنوان واقعيت عرضى هم مطرح كنيد كه يك جوهر داشته باشيم و دو عرض، معنايش اين است كه اين ها فاقد ارتباطند و براى تحقق «ثبوت شيء لشيء» نياز به يك رابط داريم. اكنون بحث را در مورد رابط دوّم مطرح مى كنيم آيا اين رابط، قسم چهارمى از وجود است يا داخل در همان قسم سوّم است و استقلال دارد ـ هرچند در عالم مفهوم ـ ؟ اگر بگوييد: همان قسم سوّم است و استقلال دارد، معنايش اين است كه چهار شىء بدون ارتباط در كنار يكديگر قرار گرفته اند. و اگر آن ارتباط را واقعيت چهارمى بدانيد مى گوييم: از اوّل همين حرف را بزنيد. چرا شما سه شىء تصور مى كنيد؟ همان دو شىء ـ كه فرضاً يكى از آنها جوهر و ديگرى عرض بود ـ را تصور
(صفحه316)
كرده و يك وجود رابط هم درنظر بگيريد. پس اگر واقعيت چهارم را انكار كنيد بايد به يكى از دو امر زير ملتزم شويد:
1 ـ تسلسل، زيرا براى ايجاد ارتباط بين دو شىء اوّل، نياز به شىء سوّم داريم و براى ارتباط بين اين سه شىء، نياز به شىء چهارم داريم و براى ارتباط بين اين چهار شىء نياز به شىء پنجم داريم و... .
2 ـ عدم وجود رابط: در اين صورت، قضيّه حمليّه كه عنوان «ثبوت شيء لشيء» دارد محقق نخواهد شد.
بنابراين شما ناچاريد در قدم اوّل واقعيت روابط و نسب را بپذيريد. ولى اين را بايد توجّه داشت كه واقعيت قسم چهارم (واقعيت نسب و روابط) پائين ترين مراتب وجود است يعنى مقام آن از مقام عرض هم پائين تر است و حتى مفهوم و ماهيت هم ندارد. ولى آيا چگونه مى توان عدم ماهيت را در اين جا مطرح كرد؟
محقق اصفهانى (رحمه الله)مى فرمايد:
ماهيت عبارت از چيزى است كه هم بتواند در ذهن موجود شود و هم در خارج، مثل انسان. ولى آيا مفهوم «ارتباط» مى تواند چنين خصوصيتى داشته باشد؟
ما وقتى مفهوم «ارتباط» را بررسى مى كنيم مى بينيم «ارتباط» مفهومى مستقل است و مى تواند در ذهن موجود شود ولى اين مفهوم در خارج مصداقى ندارد زيرا آنچه ما در خارج به عنوان «ارتباط» ملاحظه مى كنيم مفهومى وابسته و غيرمستقل است. نسبت و ارتباط در خارج فانى در طرفين و فاقد استقلال است. پس چگونه ممكن است چيزى كه از جهت مفهوم استقلال دارد هيچ يك از مصاديقش استقلال نداشته باشند؟ از اين جا پى مى بريم كه مصاديق مفهوم «ارتباط» مانند مصاديق مفهوم «انسان» نيست و اين وجوداتِ خارجى، ماهيتشان «ارتباط» نيست زيرا ماهيتِ «ارتباط»، مفهومى مستقل است ولى وجودات خارجى «ارتباط»، وابسته و غيرمستقل مى باشند.
واقعيت مسأله اين است كه رابطه بين مفهوم «ارتباط» و مصاديق آن، رابطه بين كلّى و فرد يا ماهيت و مصاديق نيست. بلكه رابطه بين اين دو، رابطه عنوان و معنون
(صفحه317)
است. و وجودات خارجى ارتباط، داراى عنوان ارتباط مى باشند نه اين كه ماهيت آنها، ارتباط باشد. اصلا اين ها فاقد ماهيت هستند، زيرا ماهيت، هم بايد در ذهن بيايد و هم در خارج و در مورد «روابط»، آنچه در ذهن مى آيد غير از چيزى است كه در خارج محقق مى شود بلكه اين ها، يك واقعيات و وجودات خارجى هستند كه وقتى مى خواهند به اين وجودات خارجى، عنوان جامعى بدهند مى گويند: «اين ها روابط، نسب و اضافات هستند». و اين بدان معنا نيست كه اين عناوين مذكور، ماهيات اين واقعيت هاى خارجى مى باشند بلكه اين ها عنوان براى معنون ها مى باشند. و بين عنوان و معنون ممكن است اختلاف وجود داشته باشد. مثلا ممكن است عنوانْ، ماهيتِ مستقل باشد ولى معنونْ، ماهيتِ غيرمستقل باشد.
محقق اصفهانى (رحمه الله)سپس براى اثبات مدّعاى خود نظايرى مطرح كرده مى فرمايد:
در فلسفه مى گويند: «المعدوم المطلق لا يخبر عنه».(1) ولى آيا خود اين قضيّه يك قضيّه خبريه نيست؟ آيا شما در همين قضيّه، از معدوم مطلق خبر نداده ايد؟
در اين قضيّه «المعدوم المطلق» به عنوان موضوع قرار گرفته است و جمله «لا يخبر عنه» محمول واقع شده و در همين قضيّه از معدوم مطلق خبر داده ايم، در حالى كه خود قضيّه هم صادق است.
براى حلّ اين مشكل گفته شده است: «معدوم مطلق» در قضيّه فوق، عنوان براى «معدوم مطلق»هاى واقعى است كه از آنها نمى توان خبر داد. و به عبارت ديگر: بين عنوان و معنون اختلاف وجود دارد. عنوان مى تواند موضوع براى قضيّه حمليّه واقع شود ولى معنون نمى تواند.
همچنين در قضيّه «شريك الباري ممتنع» كه يك قضيّه حمليّه است و در قضيّه حمليّه مى گويند: «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبَت له»،(2) اوّل بايد «شريك
  • 1 ـ بداية الحكمه: ص26
  • 2 ـ بداية الحكمة، ص20