جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه339)
حقيقتش يك حقيقت ارتباطى و وابسته است بايد در عالم لفظ هم ارتباط و وابستگى داشته باشد. به خلاف فاعل و مفعول كه چون معناى آنها استقلالى است مسأله تعلّق آنها به فعل مطرح نگرديده است.
نتيجه اين كه در تمام مراحل سه گانه حروف، مسأله اضافه و تعلّق و ارتباط وجود دارد. و چيزى كه در تمام مراحل نياز به طرفين دارد اگر به تنهايى استعمال شود معنا ندارد، ولى اسم ها اين گونه نيستند بلكه اگر تنها نيز استعمال شوند بر معناى مفردى دلالت مى كنند ولى «مِنْ» به تنهايى حتى معناى مفرد هم ندارد البته اين به معناى انكار واقعيت نيست بلكه واقعيت آن يك واقعيت خاص است. و ما در اين مطلب با مرحوم نائينى موافقيم ولى نتيجه اى كه ايشان گرفتند مورد قبول ما نيست.(1)
آنچه گفتيم در مورد حروف حاكيه يعنى حروفى بود كه از واقعيت حكايت مى كنند، مثل «مِنْ» و «إلى» و...(2) ولى يك قسم ديگر از حروف داريم كه اين جهت در آنها مطرح نيست و واقعيتى را حكايت نمى كنند يعنى واقعيتى نيست كه بخواهند از آن حكايت كنند، بلكه واقعيت با نفس همان حروف ايجاد مى شود كه به آنها حروف ايجاديه مى گويند، همان گونه كه در عقود و ايقاعات، معنايى كه قبلا وجود نداشته با نفس عقد يا ايقاع محقق مى شود. و يا در انشائيات ـ مثل أمر و نهى ـ مى بينيم به دنبال هيئت افعل و لاتفعل، وجوب و حرمت تحقّق پيدا مى كند بعد از آنكه وجود نداشته است. بعضى از حروف ـ مثل حروف تأكيد ـ نيز اين گونه اند. مثلا بين جملات «زيدٌ قائمٌ» و «زيدٌ لَقائمٌ» و «إنّ زيداً لَقائمٌ» از نظر واقعيت هيچ تفاوتى وجود ندارد. واقعيت اين است كه زيد متّصف به قيام است و اين واقعيت در هر سه مثال يكسان است و حروف مذكور، از چيزى حكايت نمى كنند بلكه نقش آنها اين است كه با نفس حرف،
  • 1 ـ مرحوم نائينى عقيده داشت همين كه «مِنْ» به تنهايى معنا ندارد، دليل بر اين است كه معانى حرفى با قطع نظر از استعمال، واقعيت و حقيقتى ندارند.
  • 2 ـ البته اگر همين «مِنْ» و «إلى» پشت سر امر قرار گيرد حكم ديگرى دارد كه بزودى مورد بحث قرار مى گيرد.
(صفحه340)
تأكيد ايجاد مى شود.
حروف قسم نيز از اين قبيلند. يعنى با نفس حرف ـ به اعتبار اين كه واضع، آن را براى قسم وضع كرده است ـ ايجاد قسم مى كنيم. در جملات «جاء زيدٌ من السفر» و «والله جاء زيدٌ من السفر» واقعيت يك چيز است و آن آمدن زيد از سفر است و اين واقعيت قابل تغيير نيست، خواه همراه با قسم باشد يا بدون آن. ولى به لحاظ اين كه مخاطبْ منكر است و حرف شما را قبول نمى كند، كلام خود را همراه با قسم ذكر مى كنيد. البته انگيزه هاى ديگرى نيز براى قسم وجود دارد.
حروف ندا نيز از اين قبيلند يعنى اين حروف نيز از واقعيتى حكايت نمى كنند بلكه وضع شده اند تا با نفس حرف، معناى ندا را ايجاد كنند. شما وقتى مى گوييد: «يا زيد»، با لفظ «يا» از واقعيتى خبر نمى دهيد بلكه با اين لفظ، ندا را ايجاد كرده و زيد را متّصف به «منادى بودن» مى كنيد.
بنابراين در باب حروف دو دسته حرف داريم: حروف حاكيه و حروف ايجاديه.

تكميل بحث

در اين جا چند مطلب را بايد بررسى كنيم:
مطلب اوّل: ممكن است كسى بگويد: شما كيفيت وضع را در حروف حاكيه ـ مثل: مِنْ، في، إلى و... ـ چگونه مى دانيد؟ آيا همانند مشهور معتقديد در اين حروف، وضع عام و موضوع له خاص است؟ يا مانند مرحوم آخوند عقيده داريد وضع عام و موضوع له عام است؟ و اگر حرف مشهور را پذيرفته ايد، با اشكالاتى كه مرحوم آخوند بر كلام مشهور وارد كرد چه خواهيد كرد؟
پاسخ: در تصوير مسأله «وضع عام و موضوع له خاص» گفته اند: واضع در مقام وضع يك ماهيت كلّى ـ كه داراى مصاديق و افراد است ـ را تصور كرده و لفظ را براى مصاديق و افراد اين ماهيت وضع كرده است. و ما در مباحث مربوط به تصوير اقسام وضع، استحاله «وضع عام و موضوع له خاص» را ترجيح داديم.

(صفحه341)
ولى اين تصوير در مسأله مورد بحث ما (معانى حرفيه) مطرح نيست زيرا ـ همان گونه كه مرحوم محقق اصفهانى فرمود ـ ما كه مى گوييم: «معانى حرفيه وجودات واقعيه دارند» نمى گوييم: «اين ها مثل زيد و عَمر و بكر داراى ماهيت هستند كه اين ماهيت گاهى در ذهن موجود مى شود و گاهى در خارج. بلكه در معانى حرفيه، مسأله عنوان و معنون مطرح است، يعنى واضع وقتى مى خواسته كلمه «مِنْ» را براى واقعيات «نسبت ابتدائيت» وضع كند. يك «نسبت ابتدائيت» را درنظر گرفته است. ولى اين «نسبت ابتدائيت» مثل «انسان» نيست زيرا اگر بخواهيد به حمل شايع، حقيقت نسبت را از «نسبت ابتدائيت» سلب كنيد مانعى ندارد. يعنى شما مى توانيد بگوييد: «النسبة الابتدائية ليست بنسبة واقعيّة». زيرا مفهوم نسبت، فقط عنوان براى نسبت هاى خارجى است. شاهد اين مطلب اين است كه نسبت هاى خارجى، متقوّم به طرفين است و در تمام مراحل، به طرفين نياز دارد ولى خود مفهوم نسبت ابتدائيت نيازى به طرفين ندارد و هنگام تصور نسبت، چيزى به عنوان طرفين در ذهن انسان تصور نمى شود. پس مفهوم نسبت ابتدائيت، حقيقتاً نسبت نيست زيرا خصوصيات نسبت ـ مثل تقوّم به طرفين ـ در آن وجود ندارد. بنابراين ما ناچاريم مسأله را از عام و خاص بيرون بياوريم و به صورت عنوان و معنون مطرح كنيم. مثل همان عنوان «المجتمعون في هذا المجلس» كه مرآت و آينه اى براى نشان دادن افرادى است كه در اين مجلس اجتماع كرده اند البته فقط به صورت عنوان نه به صورت اين كه بيانگر ماهيت افراد اجتماع كننده در مجلس باشد. واضع نيز در مقام وضع چاره اى جز اين نداشته كه يك چيزى را تصور كند و در اين جا عنوان «النسبة الابتدائية» را تصور كرده ولى لفظ «مِنْ» را براى معنونات اين عنوان وضع كرده است، يعنى براى آن ابتداهاى واقعى كه در خارج تحقق پيدا مى كند، نه براى خود «النسبة الابتدائية».
در نتيجه، اين مسأله هر چند با مسأله «وضع عام و موضوع له خاص» هم سنخ است، ولى با آن تفاوت دارد و به صورت «عنوان و معنون» است. به اين بيان كه بگوييم: «در اين جا عنوان، واحد است ولى معنونات، متعدد است».
(صفحه342)

اشكال مرحوم آخوند:

اوّلا:

اسم اين را «اَفراد» نبايد گذاشت، بلكه بايد «معنونات خاصّه» ناميد. در اين صورت آيا خصوصياتى كه در اين معنونات و موضوع له نقش دارند، خصوصيات ذهنيه اند يا خارجيه؟
ما ناچاريم به مرحوم آخوند بگوييم: «بحث درخصوصيات واقعيّه و خارجيه است و كارى به خصوصيت ذهنيه نداريم».
در اين جا مرحوم آخوند به ما اشكال خواهد كرد كه در «سِرْ من البصرةِ...» كه به صورت كلّى و امر مطرح است موضوع له و مستمعل فيه «مِنْ» چيست؟ و اگر بخواهيم اشكال ديگرى به آن ضميمه كنيم مى گوييم: شما كه مى گوييد حروف يا حاكيه است يا ايجاديه، اين «مِنْ» در «سِرْ من البصرة...» از كدام قسم است؟ اگر بگوييد: «ايجادى است»، وجدان آن را تكذيب مى كند و نمى پذيرد كه «مِنْ» در «سِرْ من البصرة...» چيزى را ايجاد كرده باشد و اگر بگوييد: «حاكيه است»، سؤال خواهد شد چه چيزى را حكايت مى كند؟ هنوز كه سيرى انجام نشده است و اين با «سرتُ من البصرة...» تفاوت دارد. «مِنْ» در «سرتُ من البصرة...» حكايت از يك واقعيت خارجى مى كرد زيرا سير محقّق شده بود.

ثانياً:

در «سِرْ من البصرة...» چون «سير از بصره» به عنوان مأموربه است، بايد به عنوان امرى كلّى باشد زيرا جزئى خارجى تا وقتى وجود پيدا نكند، جزئى خارجى نيست و بعد از وجود هم معقول نيست كه امر به آن تعلّق بگيرد چون تعلّق امر به جزئى خارجى، تحصيل حاصل است. پس چگونه شما مى گوييد: «موضوع له در «مِنْ»، معنونات خاصّه و واقعيات خارجيه است»؟ بديهى است شما نمى توانيد بگوييد در «سِرْ من البصرة...» مجاز در استعمال مطرح است؟ در اين صورت چگونه مى توانيد با معناى جزئى «مِنْ»، كلّيت در مقام را درست كنيد؟(1)
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص13 و 14
(صفحه343)

پاسخ اشكال مرحوم آخوند:

براى حلّ اين مسأله سه راه وجود دارد:

راه اوّل:

ما گفتيم: «مِنْ» يك واقعيتى است كه تابع طرفين است و اندكاك در طرفين دارد. يعنى «مِنْ» از خودش چيزى ندارد و فانى در سير و بصره است. حال شما بررسى كنيد و ببينيد دو طرف «مِنْ» چيست؟ اگر دو طرف آن جزئى خارجى و واقعى باشد، لازمه تبعيت معناى «مِنْ» اين است كه آن هم جزئى خارجى و واقعى باشد، مثل اين كه بگوييم: «زيدٌ في الدار»، كه در اين جا «زيد» و «دار» جزئى هستند. در نتيجه ظرفيت هم يك ظرفيت جزئيه خارجيه مضاف به زيد و دار است. اما اگر قضيّه را به صورت كلّى مطرح كرديم ديگر لازم نيست يك فرد و مصداق در كار باشد. مثلا اگر بگوييم: «كلّ علماء البلد في المدرسة» با توجّه به اين كه يك طرف قضيّه، عامّ است و داراى افراد زيادى است، بايد گفت: «ظرفيت در اين جا به حسب كثرت علماء بلد، متعدد است»، اگرچه كلمه «في» يك كلمه است و اين طور نيست كه كلمه «في» به حسب تعداد علماء بلد تكثر داشته باشد. و از جهت استعمال كلمه «في» نيز فرقى بين «زيدٌ في الدار» و «كلّ علماء البلد في المدرسة» وجود ندارد.
بنابراين در حروف حاكيه ما نمى گوييم: «بايد خصوصيت خارجيه در كار باشد»، بلكه معناى حرف را تابع طرفين مى دانيم. اگر طرفين، كلّى بود، معناى «مِنْ» هم كلّى است و اگر جزئى بود، معناى «مِنْ» هم جزئى است.
در مثل «سِرْ من البصرة...» نيز مى گوييم: با توجّه به اين كه متعلّق امر ـ يعنى سير ـ كلى است، «مِنْ» هم به تبعيت آن كلّى مى شود.
اين راه، اشكال مرحوم آخوند را حلّ مى كند ولى آن اشكالى كه ما در مورد حكايت و ايجاد اضافه كرديم به قوّت خود باقى است. كه اين «مِنْ» حكايت از چه چيزى مى كند؟

راه دوّم:

امام خمينى«دام ظلّه» مى فرمايد: لازمه وضع عام و موضوع له خاص تعدّد معانى است، هر فردى را كه تصور كنيم به عنوان يك معناى لفظ و يك موضوع له مطرح است و اين از قبيل مشترك لفظى است ولى فرقى كه با ساير