جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه345)
البصرة...» در معانى متعدد استعمال شده است و كسى كه قائل به جواز استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد مى شود برايش بين اين دو استعمال تفاوتى وجود ندارد.(1)
اين بود خلاصه جواب امام خمينى«دام ظلّه» در رابطه با اشكال مرحوم آخوند، هرچند مقرّر، مسأله را خوب بيان نكرده است.(2)

راه سوّم:

در اين جا نكته اى مطرح است كه هم براى مرحوم آخوند ـ كه اصل اشكال را مطرح كرده است ـ و هم براى كسانى كه در صدد جواب از اشكال برآمده اند مورد غفلت واقع شده است و اگر كسى به اين نكته توجّه كند مسأله كاملا قابل حلّ است و نيازى به جواب هاى ديگر نيست.
توضيح: ما بايد ببينيم مرحوم آخوند كه مى فرمايد: «سرتُ من البصرة...» جزئى و «سِرْ من البصرة...» كلّى است آيا اين كلّيت و جزئيّت چگونه است؟
كلّيّتى را كه در كلام ايشان فرض شده بايد اين گونه توجيه كرد كه وقتى انسان از جايى حركت مى كند و به جايى ديگر مى رود، اين سير خارجى خصوصياتى دارد: اوّلا: در زمان معيّنى واقع شده، ثانياً: از محلّ معّينى شروع شده و ثالثاً: با وسيله معيّنى سير را انجام داده است و رابعاً: از راه معيّنى رفته است و... حال وقتى انسان در مقام اِخبار برمى آيد، قبل از آنكه خبر بدهد، يك حركت خارجى مشخص از جهت، زمان، مكان، وسيله، مسير و... در خارج تحقق پيدا كرده است، زيرا يك حركت نمى تواند تعدد داشته باشد از نظر زمان و مكان و جهات ديگر. ولى هنگامى كه مولا مى گويد: «سِرْ من البصرة إلى الكوفة» در اين جا مسأله كلّى است، زيرا مولا خصوصيات آن را مشخص نكرده است، چگونه برود؟ با چه وسيله اى برود؟ از كدام راه برود و... و امتثال اين امر
  • 1 ـ يادآورى: در مورد «وضع عام و موضوع له خاص» ما ـ بر خلاف مشهور ـ قائل به استحاله شديم و گفتيم از دريچه عام نمى توان خصوصيات را ملاحظه كرد زيرا بين عام و خصوصيات، تباين وجود دارد ولى مشهور معتقدند مى توان معناى كلّى را در نظر گرفت و لفظ را براى تمام افراد با خصوصيات مربوط به آنها وضع كرد.
  • 2 ـ تهذيب الاُصول، ج1، ص31 و 32
(صفحه346)
مولا به هر مصداقى حاصل است. كلّيت و جزئيت در كلام مرحوم آخوند، چيزى جز آنچه گفتيم نمى تواند باشد. يعنى در مقام اخبار، حكايت از يك امر محقّق خارجى است و همه چيزش مشخص است ولى درمقام انشاء، مسأله كلّى است و زمان و مكان و خصوصيات، در آن ملاحظه نمى شود.
حال كه چنين است بايد ببينيم آيا واقعيتى كه كلمه «مِنْ» از آن حكايت مى كند چيست؟ كجاى «سرتُ من البصرة إلى الكوفة» زمان و مسير و وسيله حركت را مشخص كرده است؟ واقعيتى كه در خارج از شما صادر شده با تمام خصوصياتش معيّن و مشخّص است ولى جمله «سرتُ من البصرة إلى الكوفة» فقط مبدأ سير ومقصد آن را مشخص مى كند وساير خصوصيات ازآن استفاده نمى شود. آيا مى توان گفت: خصوصيات مذكور در معناى «مِنْ» وجود دارد ولى «مِنْ» در جمله «سرتُ من البصرة إلى الكوفة» در تمام معناى خود استعمال نشده است و حكايتش در اين جا حكايت ناقص است؟ قطعاً اين معنا باطل است و وجدان، چنين چيزى را مردود و غيرقابل قبول مى داند. بنابراين، به مرحوم آخوند مى گوييم: اوّل شما مسأله «سرتُ من البصرة» را روشن كنيد تا ما هم براى شما «سِرْ من البصرة» را روشن كنيم.
براى برطرف كردن ابهام مى گوييم: واقعيتى كه كلمه «مِنْ» از آن حكايت مى كند، مربوط به متعلّقات «مِنْ» است، يعنى «مِنْ» واقعيت نسبت بين سير و بصره را مشخص مى كند چون واقعيت هاى به اين سبك نامحدود است. ما وقتى از خانه به مدرسه مى آييم يك واقعيت نسبت ابتدائيه داريم كه يك طرفش منزل و يك طرفش حركت شماست و هم چنين وقتى مطالعه كتابى را شروع مى كنيم، در اين جا واقعيت ديگرى از نسبت ابتدائيه وجود دارد كه يك طرف آن كتاب و طرف ديگرش مطالعه است. به عبارت ديگر در مسأله سير و بصره، شروع حركت از بصره، يك واقعيت است نه بيشتر، و اگر زمان اوّل صبح باشد، يك واقعيت ديگر نيز تحقق پيدا كرده است و استفاده از وسيله حركت، واقعيت ديگرى را محقّق مى كند. و اين واقعيت ها ربطى به واقعيت شروع سير از بصره ندارند و در معناى «مِنْ» دخالتى ندارند. بنابراين «مِنْ» در
(صفحه347)
جمله «سرتُ من البصرة إلى الكوفة» بر واقعيت واحدى دلالت دارد و آن شروع حركت از بصره است و جمله «سرتُ من البصرة إلى الكوفة» تمام معناى «مِنْ» را حكايت مى كند. و اين معنا در مورد «سِرْ من البصرة إلى الكوفة» نيز جريان دارد بدون اين كه تفاوتى بين آن دو باشد. اين مسأله مثل مسأله اسامى در انشاء و اِخبار است، آيا اگر اسمى در مقام انشاء به كار برده شود با مقام اِخبار تفاوت دارد؟ آيا معناى صلاة در جمله «صلّيت صلاة الظهر» با صلاة در جمله «صلّ صلاة الظهر» تفاوت دارد؟ بدون شك تفاوتى بين اين دو وجود ندارد و اگر تفاوتى هست، همان تفاوت بين خبر و انشاء است كه در خبر، اوّل محقق مى شود و در انشاء، بعداً محقق مى شود. ولى اسم در هر دو حالت يك معنا دارد.
در مورد «مِنْ» نيز بايد گفت: «مِنْ» در هر دو مثال يك معنا دارد و بر حقيقت واحدى دلالت دارد كه آن ارتباط بين سير و بصره است و در غير اين صورت بايد گفت: «مِنْ، نتوانسته است برتمام معناى خود دلالت كند». و اين امرى است كه التزام به آن صحيح نيست.
با بيان فوق جايى براى اشكال مرحوم آخوند باقى نمى ماند.
نتيجه بحث در معانى حروف
1 ـ حروف به دو قسم تقسيم شدند: حروف حاكيه ـ كه اكثريت حروف را تشكيل مى دهند ـ و حروف ايجاديه.
در حروف حاكيه، واقعيتى تحقق دارد خواه اين واقعيت به صورت جمله خبريه و خواه به صورت امر باشد و در مقام حكايت چه به صورت فعل ماضى باشد يا فعل مضارع كه از واقعيتى در زمان آينده خبر مى دهد اگرچه هنوز آن واقعيت، تحقق پيدا نكرده است.
ولى در حروف ايجاديه، واقعيتى نيست كه اين حروف از آن حكايت كنند بلكه واقعيت با نفس همين حروف ايجاد مى شود، مثل تأكيد، قسم و ندا.
2 ـ در حروف حاكيه، مسأله كلّى و مصاديق مطرح نيست، يعنى اين گونه نيست كه
(صفحه348)
ما يك ماهيت كلّى داشته باشيم و لفظ را براى افراد و مصاديق آن كلّى وضع كنيم. بلكه آنچه در اين جا مى توان گفت اين است كه واضع يك عنوان ـ مثل عنوان «النسبة الابتدائية» ـ را در نظر مى گيرد و لفظ را براى معنونات اين عنوان وضع مى كند ولى خود اين عنوان، جزء حقيقت اين معنونات نيست. و واضع چون در مقام وضع نمى توانسته يكايك افراد «نسبت ابتدائيه» را در موارد مختلف ملاحظه كند از روى ناچارى عنوان «النسبة الابتدائية» را ملاحظه كرده و لفظ «مِنْ» را براى معنونات اين عنوان وضع كرده است. و راهى غير از اين، براى وضع نبوده است. و اين مسأله، چيزى شبيه «وضع عام و موضوع له خاص» است بدون اين كه «وضع عام و موضوع له خاص» بر آن تطبيق داشته باشد.
در حروف ايجاديه نيز تقريباً همين طور است، يعنى واضع وقتى مى خواسته «يا» را براى ندا و واو را براى قسم وضع كند، معناى ندا يا قسم را درنظر گرفته ولى لفظ را براى ايجاد ندا يا ايجاد قسم وضع كرده است. وقتى مسأله ايجاد مطرح مى شود مسأله جزئيت نيز مطرح مى گردد، زيرا «الوجود مساوق للجزئية»، يعنى اين گونه نيست كه واو براى مفهوم «ايجادالقسم» وضع شده باشد، زيرا اين مفهوم، مفهومى اسمى است نه حرفى، و معناى حرفى ـ حتى در حروف ايجاديه ـ با معناى اسمى تفاوت دارد. و اين طور نيست كه حروف ايجاديه، همانند «بعتُ و اشتريتُ» در يك معناى ايجادى و انشائى اسمى شركت داشته باشند.
به عبارت روشن تر: اگر حرف به صورت مجرّد و تنها استعمال شود نمى تواند معنايى كه براى آن گفتيم داشته باشد. خواه آن حرف از حروف ايجاديه باشد يا از حروف حاكيه. واو قسم اگر به تنهايى استعمال شود معنا ندارد در حالى كه «بعتُ» انشائيه اگر به تنهايى استعمال شود معنا دارد. و در حقيقت، خود معناى قسم، تأكيد و ندا داراى نوعى تعلّق مى باشند، ولى اين حروف از چيزى حكايت نمى كنند و چيز ديگرى وجود ندارد كه قسم و تأكيد و ندا بر آن منطبق شوند و از آن حكايت كنند بلكه به نفس لفظ اين حروف، قسم و تأكيد و ندا ايجاد مى شود.
(صفحه349)
بنابراين مسأله تعلّق در تمام حروف وجود دارد ولى در يك دسته به عنوان حكايت و در دسته ديگر به عنوان ايجاد است. به همين جهت در مثل واو قسم نمى توان گفت: «واو براى مفهوم ايجاد قسم وضع شده است، زيرا ايجاد قسم يك مفهوم اسمى است كه قابل تصوّر مى باشد»، بلكه واو براى مصاديق ايجاد قسم وضع شده است. گويا واضع ابتدا ايجادالقسم را تصوّر كرده و سپس واو را براى مصاديق آن قرار داده است و خود ايجادالقسم، قسم نيست بلكه عنوانى است براى «ايجادالقسم»هاى واقعى كه در خارج تحقق پيدا مى كنند.