جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه374)
معناى عدم تحقق انشاء از ناحيه بايع و مشترى نيست».
آيت الله خويى«دام ظلّه» سپس براى اثبات مدّعاى خود ـ كه انشاء امرى نفسانى است و لفظ در تحقق آن نقشى ندارد ـ مى فرمايد:
ما از كسانى كه در باب انشاء روى لفظ تكيه دارند و مى گويند: «ايجاد معنا بهوسيله لفظ است»، سؤال مى كنيم: آيا ايجاد معنا توسط لفظ، مربوط به عالم تكوين است يا مربوط به عالم اعتبار؟ روشن است كه نمى توان ايجاد معنا توسط لفظ را مربوط به عالم تكوين دانست، زيرا لفظ «بعتُ» نه در مشترى تغيير تكوينى ايجاد مى كند و نه در مبيع. و گفتن «اشتريتُ» نه در بايع تغيير تكوينى ايجاد مى كند و نه در ثمن.
و نيز نمى توان ايجاد معنا توسط لفظ را مربوط به عالم اعتبار دانست، لفظ چه دخالتى مى تواند در عالم اعتبار داشته باشد؟ همان اعتبار نفسانى بايع و مشترى كافى است كه ملكيت در عالم اعتبار تحقق پيدا كند. بلى، تنها نقشى كه لفظ دارد اين است كه مى آيد و اعتبار نفسانى را ـ كه امرى پنهان است ـ آشكار و ظاهر مى كند.(1)

بررسى كلام آيت الله خويى«دام ظلّه»:

اوّلا: آنچه ايشان فرمود، خلاف وجدان است. ما وقتى به عرف و عقلاء و متشرعه مراجعه مى كنيم، مى بينيم معاملات آنان به مجرّد اعتبار نفسانى تحقّق پيدا نمى كند. مثلا در باب نكاح ـ كه معاطات در آن متصوّر نيست و حتماً بايد لفظ در كار باشد ـ آيا مى توان ملتزم شد كه مجرّد موافقت قبلى در تحقق زوجيت كافى است و صيغه هيچ گونه نقشى در اين زمينه ندارد بلكه فقط براى پرده برداشتن از انشاء نفسانى به كار رفته است؟ اگر ما به وجدان خود مراجعه كنيم مى بينيم صيغه هاى انشائى جنبه احداثى دارند نه جنبه حكايت از چيزى كه حادث شده است. در مورد بيع هم مسأله اين گونه است.
  • 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص88
(صفحه375)

ثانياً:

ما معتقديم ايجاد معنا توسط لفظ، مربوط به عالم اعتبار است، و با وجود اين، لفظ را در تحقق معنا و ايجاد آن لازم مى دانيم.
توضيح: آنچه ايشان فرمود كه «براى ايجاد معنا در عالم اعتبار، همان اعتبار نفسانى كافى است» اين حرف جواب كسى مى تواند باشد كه تحقق معنا را بهوسيله اعتبار نفسانى محال بداند. و ما چنين چيزى را محال نمى دانيم، ولى آيا هرچيزى كه ممكن بود واقعيت هم دارد؟ ما دنبال اين هستيم كه ببينيم آيا واقعيت چيست؟ آيا مى توان گفت: در انشاءات لفظيّه، لفظ دخالتى ندارد؟
ما وقتى واقعيت مسأله را ملاحظه مى كنيم مى بينيم عقلاء و شارع براى لفظ «بعتُ» ـ بما أنّه لفظ ـ در تحقق انشاء، نقش قائلند، يعنى لفظ در انشاء لفظى دخالت دارد نه اين كه انشاء مربوط به اعتبار قلبى باشد و تنها نقشى كه لفظ دارد ابراز مافي الضمير باشد. وقتى پدر به فرزند خود امر مى كند، لفظْ براى تحقق امر، موضوعيت دارد و اين گونه نيست كه امر در نفس پدر ايجاد شده و لفظ، فقط براى ابراز آن باشد. بنابراين، اگرچه كلام ايشان كه اعتبار نفسانى را كافى مى داند، محال نيست ولى مسأله را ثابت نمى كند. از راه عدم استحاله، نمى توان در همه جا واقعيت را ثابت كرد. خيلى چيزها ممكن است ولى واقعيت ندارد.

ثالثاً:

لازمه بيان ايشان اين است كه «بعتُ انشائى» هم به عنوان جمله خبريه مطرح باشد، زيرا روى مبناى خود اينان كه فرق بين انشاء و خبر را بيان كرده اند، اگر كسى قبلا خانه اش را فروخته والآن بگويد: «بعتُ داري»، اين جمله خبريه است. در «بعتُ انشائي» هم اين خبر وجود دارد، زيرا ايشان مى گويد: «بعتُ انشائى» حكايت از «اعتبار نفسانى» و «ما في الضمير» مى كند و «ما في الضمير» اگر يك لحظه قبل هم تحقق پيدا كرده باشد، «بعتُ انشائى» همانند «بعتُ خبرى» از امرى كه در زمان قبل اتفاق افتاده حكايت مى كند. و در باب حكايت فرقى بين حكايت از بيعى كه يك ماه قبل اتفاق افتاده با بيعى كه يك لحظه قبل انجام شده، وجود ندارد». در حالى كه اگر ما بگوييم «بعتُ» هيچ نقشى در تحقق انشاء ندارد و انشاء، در مرحله قبل از گفتن «بعتُ»
(صفحه376)
در نفس محقّق شده است»، لازم مى آيد كه «بعتُ» در تمام موارد، جمله خبريه باشد كه مخبربه آن ـ در كم و زياد بودن زمان گذشته ـ فرق دارد.
پيداست كه ايشان نمى توانند ملتزم به چنين امرى شوند.

مرحله دوّم

ماهيت انشاء چيست؟

وقتى نتيجه مرحله اول اين شد كه لفظ، در حقيقت انشاء دخالت دارد نوبت به مرحله دوم مى رسد كه ماهيت انشاء چيست؟ در مورد ماهيت انشاء نظراتى وجود دارد كه لازم است پيرامون آنها بحث كنيم:

1ـ نظريه مشهور

مشهور مى گويند: انشاء عبارت از استعمال لفظ در معنا به انگيزه تحقق معنا در ظرف مناسب خود مى باشد.
براى روشن شدن كلام مشهور بايد قبل از بررسى انشاءالبيع، ملكيت را با قطع نظر از علل واسباب آن بررسى كنيم و ببينيم ملكيت در چه ظرفى تحقّق پيدا مى كند. زيرا ملكيت، اسباب مختلفى دارد:
گاهى ملكيت بهواسطه عامل اختيارى و يك طرفه است مثلا اگر كسى مباحات را حيازت كند مالك آنها مى شود.
و گاهى ملكيت به واسطه عامل غيراختيارى است، مثلا وقتى كسى از دنيا برود، تمام يا بعض تركه او ـ به اختلاف موارد ـ به صورت غير اختيارى به ملكيت ورثه درمى آيد.
و گاهى هم ملكيت به انشاء تحقق پيدا مى كند، انشاء بيع، صلح، اجاره و...
ملكيت ـ با قطع نظر از علل و اسباب آن ـ امرى است كه عقلاء و شارع آن را اعتبار مى كنند، البته گاهى هم شارع، اعتبار عقلايى را قبول نمى كند. بنابراين، ظرف
(صفحه377)
ملكيت عبارت از عالم اعتبار است به گونه اى كه اگر اعتبار عقلايى يا اعتبار شارع نباشد، مسأله اى به عنوان ملكيت تحقق پيدا نمى كند. ملكيت، مثل سواد و بياض نيست كه واقعيت خارجى داشته باشد و حتى مثل معانى حرفيه ـ كه عبارت از نسب و اضافات واقعيه بود ـ نمى باشد. معانى حرفى، معانى واقعى است اگرچه وجود آن در مقابل جوهر و عرض وجود ضعيفى است ولى در مورد ملكيت وقتى مى گوييم: «ملكيت حاصل شده است»، بايد دنبال آن تفسير كنيم و بگوييم: حصول ملكيت، مربوط به عالم اعتبار است. وشائبه اى از حقيقت و واقعيت در آن وجود ندارد.
حال بنابر نظر مشهور اگر حيازت سبب ملكيت باشد، حيازت، امرى واقعى و ملكيت، امرى اعتبارى است. و اگر موت مورِّث سبب ملكيت باشد، موت، امرى واقعى است و ملكيت وارث، امرى اعتبارى است. و در جايى كه ملكيت با انشاء بيع حاصل شود، حقيقت انشاء جز اين نيست كه ما لفظ «بعتُ» را در معناى خودش (فروختن) استعمال كنيم ولى انگيزه ما از اين استعمال اين است كه سبب ديگرى ـ غير از حيازت و موت و... ـ براى اعتبار شارع و عقلاء محقّق كنيم. به عبارت ديگر: بايع مى خواهد با انشاء بيع، سببى براى تحقق ملكيت در ظرف مناسب خودش ـ يعنى عالم اعتبار ـ ايجاد كند. در مورد نكاح نيز وقتى زوجه مى گويد: «أنكحتكَ نفسى» مى خواهد با استعمال اين جمله در معناى خودش سببى براى تحقق زوجيت در ظرف مناسب خودش ـ يعنى عالم اعتبار ـ ايجاد كند نه اين كه مقصودش حكايت از گذشته باشد.

اشكال بر كلام مشهور:

اوّلا:

اگر در موردى طرفين معامله مى دانند ايجاب و قبول اثرى ندارد، مثلا بايع و مشترى با علم به غصبيت مبيع اقدام به معامله كرده اند و يا زن شوهردار و مرد با علم به اين كه زن شوهردار است اقدام به نكاح كرده اند، بدون شك در اين موارد انشاء صورت گرفته است ولى شارع و عقلاء بر آن ترتيب اثر نداده اند و اگر بخواهيم بگوييم: «انشائى صورت نگرفته»، اين خلاف وجدان است. زيرا ما مى بينيم همان گونه كه بايع
(صفحه378)
مالك با گفتن «بعتُ» انشاء بيع مى كند بايع غاصب نيز با گفتن «بعتُ» انشاء بيع مى كند و از نظر انشاء بيع فرقى بين اين دو وجود ندارد. تنها فرقى كه بين اين دو وجود دارد اين است كه بيع غاصب باطل و بيع مالك صحيح است. بطلان بيع غاصب، به اين معنا نيست كه او انشاء بيع نكرده بلكه به اين معناست كه شارع و عقلاء بر انشاء بيع او ترتيب اثر نمى دهند. حال مى گوييم: اگر از بايع غاصب، انشاء بيع تحقق پيدا كرده است، تعريف مشهور براى انشاء صحيح نخواهد بود، زيرا مشهور مى گفتند: «انشاء، استعمال لفظ در معنا به انگيزه تحقق معنا در عالم اعتبار است». وقتى اين شخص مى داند كه معنا در عالم اعتبار تحقق پيدا نمى كند و عقلاء و شارع آثار ملكيت و زوجيت را بار نمى كنند، آيا با علم به اين مطلب باز هم مى تواند بگويد: «من «بعتُ» را در معناى خودش به كار برده ام به اين انگيزه كه شارع و عقلاء معناى آن را اعتبار كنند»؟ و خلاصه اين كه اگر بخواهيم بگوييم: «در اين موارد انشاء تحقق ندارد»، اين خلاف وجدان است و اگر بگوييم: «تحقّق دارد»، تعريف مشهور منطبق بر آن نمى باشد. و اين اشكال مسلّمى بر مشهور است.

ثانياً:

بر اساس حرف مشهور بايد دايره انشاءْ محدود به امور اعتباريه باشد در حالى كه در باب طلب گفته مى شود: «طلب داراى دو واقعيت است:
1 ـ واقعيت خارجى يعنى اراده قائم به نفس انسان.
2 ـ واقعيت ذهنى يعنى تصوّر مفهوم طلب».
تصور مفهوم طلب مثل تصور مفهوم انسان است يعنى همان گونه كه با تصور مفهوم انسان، واقعيتى ذهنى براى مفهوم ذهنى انسان تحقق پيدا مى كند، با تصور مفهوم طلب نيز يك واقعيت ذهنى براى ماهيت طلب محقق مى شود.
حال جاى اين سؤال است كه آيا انشاء ـ بنابر آنچه مشهور فرموده اند ـ در رابطه با طلب معنا دارد؟
مشهور مى گويند: «انشاء عبارت از بكار بردن لفظ در معنا، به انگيزه تحقّق معنا در عالم اعتبار است» در حالى كه طلب داراى وجود واقعى و وجود ذهنى است و نمى توان