جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه396)
داراى دو حقيقت نيستند بلكه درحقيقتِ اشاره، فرقى بين اين دو نيست و آنچه موجب تمايز آنها مى شود اين است كه اشاره لفظى با لفظ و اشاره عملى با عمل تحقّق پيدا مى كند هرچند غالباً اين دو همراه يكديگرند.
حال براى تعيين موضوع له «هذا» بايد ابتدا تحليلى در رابطه با اشاره عملى داشته باشيم تا ببينيم آيا مفاد و مدلول حركت دست يا سر در اشاره عملى چيست؟ البته حركت دست يا سر را واضع وضع نكرده است بلكه وضع آن به صورت طبيعى است يعنى خود طبع انسان و طبيعى انسان، اين را به عنوان عامل در راه رسيدن به هدفِ اشاره قرار داده است. آيا مفاد حركت دست چيست؟ آيا حركت دست به معناى «مفرد مذكّر» است يا به معناى «اشاره» است؟
همان گونه كه گفتيم: اشاره، يك معناى نسبى و يك معناى حرفى است، يعنى واقعيتى است كه مضاف به دو طرف است، يكى «مشير» و ديگرى «مشارإليه». و هركدام از اين دو تحقّق نداشته باشد، اشاره محقّق نمى شود. ولى بعد از آن كه اين دو تحقّق پيدا كرد و حركت دست واقع شد، اين حركت دست، ارتباط بين مُشير و مشارإليه را درست مى كند يعنى واقعيت و حقيقت اشاره به اين «حركت دست به طرف مشارإليه» تحقّق پيدا مى كند. به گونه اى كه قبل از «حركت دست» اين اشاره تحقّق پيدا نكرده است. مثل آنچه در معانى حرفى گفتيم كه تا وقتى «زيد» وارد مدرسه نشده و مدرسه به عنوان ظرف براى زيد قرار نگرفته، واقعيتِ معناى حرفىِ «في» تحقّق پيدا نمى كند. «حركت دست» در اشاره عملى، همانند «في» در مورد ظرفيت است. به عبارت ديگر: در آن جا «زيد» و «دار» و «ظرفيت» ـ كه كلمه في بر آن دلالت مى كرد  ـ در كار بود و در اين جا «مُشير» و «مُشارإليه» و «حركت دست به طرف مشارإليه» در كار است و اين «حركت دست به طرف مشارإليه» عملى است كه بر «اشاره» دلالت مى كند. آيا در اشاره عملى، مى توانيم تصويرى غير از اين داشته باشيم؟ واقعيتِ اشاره عملى، همين چيزى است كه گفتيم.
در اشاره لفظى نيز وقتى كلمه «هذا» را به جاى «حركت دست» مورد استفاده قرار
(صفحه397)
مى دهيم، مطلب، دگرگون نمى شود بلكه مفاد كلمه «هذا» همان چيزى است كه مفاد «حركت دست» بود. و فرق آن دو، فقط در مسأله قول و فعل است. بنابراين، «هذا» نيز ـ مانند «حركت دست» ـ به معناى «اشاره» است و اشاره، يك معناى حرفى است كه داراى واقعيت مى باشد.
ولى در «مشارإليه هذا»، دو خصوصيت معتبر است: يكى اين كه مشارإليه آن بايد مفرد مذكّر باشد و ديگر اين كه بايد حاضر باشد نه غايب. امّا اين دو خصوصيت، هيچ ربطى به حقيقتِ معناى «هذا» ندارد. حقيقت معناى «هذا» نفس «اشاره» است كه ابن مالك با مصراع «بذا لمفرد مذكّر أشِرْ» مى خواهد همان معنا را بگويد. «لمفرد» متعلّق به «أشِرْ» است يعنى «ذا» به معناى اشاره است ولى مشارإليه آن مفرد مذكّر است. و علاوه بر اين، بايد قيد حضور هم در «مفرد مذكّر» اخذ شود و عبارت ابن مالك بر اين مطلب دلالت دارد.
امّا آنچه مرحوم آخوند فرمود كه: «هذا» براى كلّى «المفرد المذكّر» وضع شده است»، با آنچه انسان از «هذا» مى فهمد و با آنچه نحويين در مورد «هذا» گفته اند و با آنچه كه از مرادفات «هذا» در لغات ديگر ـ مثل «اين» در فارسى ـ فهميده مى شود، منافات دارد. آيا مى توان گفت كلمه «هذا» و «المفرد المذكّر» مانند «انسان» و «بشر»ند كه حتى در عالم مفهوم هم با يكديگر اتّحاد دارند؟ يا لااقل مثل «انسان» و «حيوان ناطق» مى باشند كه در عالم ماهيت با يكديگر متّحدند؟
وجداناً وقتى ما كلمه «هذا» را مى شنويم، معناى «المفرد المذكّر» به ذهن ما نمى آيد و نيز وقتى كلمه «المفرد المذكّر» را مى شنويم «هذا» به ذهن ما نمى آيد. و اين ها دليل بر اين است كه نمى توان گفت: «هذا» به معناى كلّى «المفرد المذكّر» است ولى واضع گفته است وقتى مى خواهيد هذا را در معناى خودش استعمال كنيد بايد همراه با اشاره باشد و اين اشاره در معناى «هذا» نيست».
بنابراين، كلام مرحوم آخوند برخلاف آن چيزى است كه انسان درك مى كند. و واقع مسأله همان چيزى است كه ما گفتيم كه: «هذا» ـ در اشاره لفظى ـ بر همان
(صفحه398)
چيزى دلالت مى كند كه اشاره عملى بر آن دلالت مى كند و همان طور كه مفاد اشاره در اشاره عملى، عبارت از واقعيت و حقيقت اشاره است نه اشاره به معناى مفهوم اشاره، اشاره لفظى نيز همين مفاد را داراست.
اشكال: ممكن است كسى به ما بگويد: طبق بيان شما ـ كه «هذا» را داراى معناى حرفى مى دانيد ـ بايد «هذا» نتواند مبتدا واقع شود، در حالى كه هيچ ترديدى در مبتدا واقع شدن «هذا» وجود ندارد.
به عبارت ديگر: اگر ما حرف مرحوم آخوند را بپذيريم مى توانيم به جاى «هذا» عنوان «المفردالمذكّر» را گذاشته و بگوييم: «المفردالمذكّر قائمٌ»، ولى اگر «هذا» را به معناى «اشاره» بدانيم، نمى توانيم «اشاره» راموضوع براى«قائم» قراردهيم، زيرا اگرچه، اشاره نياز به مشير و مشارإليه دارد ولى هيچ يك از اين دو، معناى «هذا» نيستند. معناى «هذا» عبارت ازاشاره يعنى نسبت بين مشير و مشارإليه است و وقتى اين معنا نتوانست موضوع براى «قائم» قرار گيرد و متحد با قائم شود، درنتيجه بايد قضيّه حمليّه «هذا قائم» درست نباشد، در حالى كه هيچ اشكالى در صحت قضيّه فوق نيست.(1)
جواب: براى حلّ اشكال بايد از اشاره عملى استفاده كنيم. شما گاهى به جاى كلمه «هذا»، اشاره عملى خودتان را موضوع قرار مى دهيد، مثلا وقتى زيد وارد خانه مى شود با دست خود، اشاره اى به طرف او كرده و به رفيق خود مى گوييد: «زيد است». يعنى در اين جا «حركت دست» را مبتدا و «زيد است» را خبر قرار مى دهيد. اين ـ در اشاره عملى ـ امرى است مسلّم كه جاى مناقشه در آن نيست.
  • 1 ـ در اين جا ممكن است به مرحوم آخوند، از ناحيه ديگر اشكال شود و گفته شود: «قائم» به عنوان وصف براى «مصداق المفرد المذكّر» است نه براى «كلّى المفردالمذكّر» در حالى كه مرحوم آخوند نمى گويد: «هذا» براى «مصاديق المفردالمذكّر» وضع شده است بلكه مى گويد: براى «مفهوم كلّى المفرد المذكّر» وضع شده است. و در اين صورت «كلّى المفردالمذكّر» نمى تواند موضوع براى «قائم» قرار گيرد. ولى اين اشكال، خيلى مهم نيست امّا اشكالى كه به كلام ما وارد مى شود، مهمّ است و بايد پاسخ داده شود.
(صفحه399)
حال ما سؤال مى كنيم: در اشاره عملى، چگونه مسأله را حل مى كنيد؟ هيچ راهى جز اين وجود ندارد كه گفته شود: در امثال اين قضايا در اشاره عملى، مشارإليه قصد شده است نه اشاره. وقتى مى گويد: «زيد است» به اين معنا نيست كه «اشاره، زيد است»، زيرا چنين چيزى معقول نيست، بلكه مراد اين است كه «مشارإليه، زيد است» و كسى نمى تواند بگويد: «در اين جا، اشاره دست، موضوع براى زيد قرار گرفته است و اشاره نمى تواند زيد باشد بلكه مشارإليه، زيد است».
ما مى گوييم: در اشاره لفظى هم مسأله به همين صورت است، يعنى هر تحليلى كه شما در رابطه با اشاره عملى داشتيد، در رابطه با اشاره لفظى نيز همان را مى گوييم. و به تعبير اصطلاحى: محمول، قرينه بر اين است كه مراد از «هذا»، مشارإليه است.
ساير اسماء اشاره نيز در اصل معنايى كه ذكر كرديم يكسان هستند.
در نتيجه، هرچند در ادبيات از اسماء اشاره به عنوان اسم تعبير شده ولى اين ها داراى معناى حرفى مى باشند و همان واقعياتى كه در معانى حرفى تحقّق دارد، در معانى اسماء اشاره نيز تحقّق دارد و آن واقعيت اشاره است.

تحقيق پيرامون معناى ضماير

قبل از شروع بحث بايد دانست كه هيچ دليلى نداريم بر اين كه ضماير داراى يك معناى متساوى هستند. يعنى اگر يك ضميرى داراى معناى حرفى بود، دليل نداريم بر اين كه تمام ضماير بايد داراى معناى حرفى باشند و نيز اگر ضميرى داراى معناى اسمى بود، دليلى نداريم كه همه ضماير بايد داراى معناى اسمى باشند. بنابراين، ما بايد هريك از ضماير را جداگانه ملاحظه كنيم:

ضمير غايب


ظاهر اين است كه ضمير غايب ـ مثل هو، هما، هم و... ـ با اسم اشاره در معناى اشاره مشتركند. يعنى همان طور كه اسم اشاره براى حقيقت اشاره وضع شده است، ضمير غايب نيز همين طور است ولى اختلاف بين آنها در مشارإليه است. مشارإليه در
(صفحه400)
اسماء اشاره، حاضر است ولى در اين دسته از ضماير، غايب است.
حال با توجّه به اين كه اشاره به حاضر، داراى معناى روشنى است، در مورد آن قيد و شرطى ذكر نكرده اند ولى در مورد اشاره به غايب، قيدى ذكر كرده وگفته اند: مرجع ضمير غايب، يا بايد داراى عهد ذكرى باشد و يا داراى عهد ذهنى. و همين معهوديت است كه سبب مى شود بتوانيم به آن غايب اشاره كنيم، زيرا غايب مطلق را نمى توان مشارإليه قرار داد.
خود همين قيد، به عنوان مؤيّد بر اين معناست كه در ضمير غايب، عنوان اشاره مطرح است و چون مشارإليه غايب است، براى تحقّق عنوان اشاره بايد در ضمير غايب جهتى پيدا شود كه آن را نازل به منزله حاضر و مشابه آن قرار دهد. اين جهت، عبارت از همان مسبوقيت ذكرى يا معهوديت ذهنى است. در «جائنى زيد و هو يَبْكي» ضمير «هو» اشاره به «زيد» است و همان طور كه «هذا» اشاره به «مفرد مذكّر غايب» است، «هو» نيز اشاره به «مفرد مذكّر غايب» است و آنچه عنوان اشاره را تحقّق مى بخشد عبارت از مسبوقيت ذكرى است، زيرا گفتيم: غايبى كه نه مسبوقيت ذكرى دارد و نه معهوديت ذهنى، نمى تواند مورد اشاره قرار گيرد نه به اشاره عملى و نه به اشاره لفظى.
ذكر اين نكته لازم است كه در اشاره به غايب نيز ـ مانند اشاره به حاضر ـ غالباً اشاره لفظى همراه با اشاره عملى است و در هر دو، اشاره عملى به يك صورت پياده مى شود، مثلا وقتى مى خواهد بگويد: «او آمد»، دستش را به پشت برمى گرداند، مثل اين كه عملا به غايب اشاره مى كند.
در نتيجه، مى توان گفت: هو و هذا در اصل معناى اشاره و حقيقت اشاره مشتركند ولى هذا اشاره به مشارإليه حاضر و هو اشاره به مشارإليه غايب است. با آن خصوصيتى كه در مورد غايب ذكر شد.

ضمير مخاطب


ظاهر اين است كه در ضمير مخاطب ـ مثل إيّاك و أنت و... ـ معناى اشاره وجود