جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه421)
جريان دارد، مثلا كلمه «عين» ـ به معناى چشم ـ را مجازاً در مورد كسانى كه مسئوليت ديده بانى دارند استعمال مى كنيم. علاقه اين استعمال مجازى، علاقه جزء و كلّ است يعنى «عين» ـ كه جزء است ـ استعمال كرده ايم و «مجموع انسان مراقب در تمام لحظات» ـ كه كلّ است ـ را اراده كرده ايم. در اين جا لفظ «عين» را در معناى خودش ـ يعنى چشم ـ به اراده استعماليه، استعمال مى كنيم ولى اراده جدّيه به «مجموع شخص مراقب در تمام لحظات» تعلّق گرفته است به اعتبار اين كه چنين شخصى ـ به لحاظ مراقبت دائمى ـ گويا همه اعضايش «عين» است، به همين جهت به او «عين» مى گوييم، يعنى ادّعا مى كنيم كه او «چشم» است.
دليل صاحب «وقاية الأذهان»: ايشان مى فرمايد: فلسفه جعل مجازات اين است كه استعمال مجازى داراى حُسن و لطافتى است كه در استعمالات حقيقى وجود ندارد. و ما اگر بخواهيم حرف مشهور را بپذيريم نمى توانيم ملتزم به وجود چنين حسن و لطافتى در مجاز بشويم زيرا مبناى كلام مشهور اين بود كه در استعمال مجازى به معنا كارى نداريم بلكه اين لفظ است كه جابه جا و تبادل مى شود، يعنى ارتباط لفظ را از معناى حقيقى جدا كرده و آن را در معناى مجازى استعمال مى كنيم. به تعبير ديگر: به جاى لفظ «زيد» لفظ «اسد» را مى گذاريم. و معلوم است كه جابه جا شدن لفظ، حسن و لطافتى ندارد. اگر ما كارى به معناى حقيقى «اسد» نداشته باشيم و لفظ «اسد» را در «زيد» استعمال كنيم اين استعمال، چه لطافت و حُسنى دارد؟
ايشان مى فرمايد: در آيه شريفه {قُلْنَ حاشَ لله ما هذا إلاّ ملكٌ كريمٌ}(1) كه از قول زنان مصرى ـ هنگامى كه يوسف (عليه السلام)را مشاهده كردند ـ نقل شده است، اگر گفته شود: كلمه «مَلَك» به طور مستقيم در يوسف (عليه السلام)استعمال شده به گونه اى كه اگر به جاى «ما هذا إلاّ ملكٌ كريم» مى گفت: «ما هذا إلاّ يوسفُ» معناى آن فرقى نمى كرد، چه لطافتى مى توانست داشته باشد؟ لطف در صورتى است كه بخواهند بگويند: اين شخص،
  • 1 ـ يوسف: 31
(صفحه422)
مصداق عنوان «مَلَك» است. يعنى لطف در صورتى است كه پاى معنا در ميان باشد. و اگر ما لفظ «مَلَك» را از معناى خودش جدا كنيم و در يوسف (عليه السلام)استعمال كنيم حُسنى ندارد اگرچه اين استعمال، به علاقه مشابهت باشد، زيرا علاقه مشابهت به عنوان مصحّح و مجوّز استعمال است و اين علاقه در خود استعمال وجود ندارد. شما مى گوييد: «علاقه مشابهت، مجوّز اين شده است كه ما لفظ «مَلَك» را از معناى حقيقى اش جدا كرده و مجازاً در يوسف (عليه السلام)استعمال كنيم و جمله «ماهذا إلاّ مَلكٌ كريمٌ» در واقع به معناى «ما هذا إلاّ يوسفُ» است. اين حرف چه لطافتى دارد؟ چگونه با «حاشَ للهِ» مناسبت دارد؟ «حاشَ للهِ» با اين مناسبت دارد كه پاى «مَلَك» و «معناى حقيقى» در ميان باشد.
در مورد ساير علائق مجازيه هم مسأله همين طور است، مثلا در آيه شريفه {وسئل القرية التي كنّا فيها و العير الّتي أقبلنا}(1) كه از قول فرزندان يعقوب (عليه السلام)نقل مى كند كه وقتى به دزدى متّهم شدند گفتند: «ما اهل دزدى نيستيم، اگر باور نداريد سؤال كنيد». ولى آيا اين سؤال از چه كسى است؟ مشهور مى گويند: سؤال از أهل قريه است و در آيه شريفه يا مجاز حذف صورت گرفته و يا قرينه حالّ و محلّ وجود دارد زيرا أهل قريه به عنوان «حالّ» در قريه هستند.
در حالى كه مقصود آيه شريفه، اين نيست. بلكه مقصود اين است كه مسأله عدم سرقت ما به قدرى روشن است كه حتّى اگر از در و ديوار قريه هم سؤال كنيد گواهى به عدم سرقت ما خواهند داد. و اگر مقصود، سؤال از اهل قريه بود مى فرمود «و أسئل أهل القرية» زيرا نه آنچنان بنايى بر اختصار بوده و نه ضرورتى وجود داشته و نه جمله طولانى مى شد كه اين ها سبب حذف «أهل» گردد. حسن و لطافت در صورتى است كه مراد، سؤال از خود قريه باشد ـ با آن بيانى كه كرديم ـ نه آنچه مشهور مى گويند.
صاحب كتاب «وقاية الأذهان» سپس به شعرى از فرزدق در مورد امام سجّاد (عليه السلام)
  • 1 ـ يوسف: 82
(صفحه423)
استناد كرده مى گويد:
فرزدق در حضور هشام بن عبدالملك به معرفى امام سجّاد (عليه السلام)پرداخته و آن حضرت را اين گونه معرفى مى كند:
  • هذا الّذي تَعْرِفُ البطحاءُ وَطْأَتَهُ هذا الّذي تَعْرِفُ البطحاءُ وَطْأَتَهُ
  • و البيتُ يَعْرِفُهُ و الحِلُّ و الحَرَمُ و البيتُ يَعْرِفُهُ و الحِلُّ و الحَرَمُ

فرزدق مى خواهد بگويد: اين بزرگوار، شخص عادى نيست بلكه او كسى است كه زمين مكّه قدم هاى او را مى شناسد، خانه كعبه و حِلّ و حرم او را مى شناسند. و اگر بخواهيم بنابر مبناى مشهور معنا كنيم لطافت خود را از دست مى دهد زيرا بنابر مبناى مشهور مراد از «بطحاء» عبارت از «أهل بطحاء» و مراد از «البيت» عبارت از «صاحب البيت» يا «كسانى كه در بيت هستند» مى باشد. اين چه ظرافتى دارد كه «أهل بطحاء» كسى را بشناسد؟ يا «كسانى كه در مسجدند» كسى را بشناسند؟ و يا «صاحب البيت» كسى را بشناسند؟ «صاحب البيت» كه خداوند است همه را مى شناسد. لطف اين شعر در اين است كه گفته شود اين شخص آنقدر شناخته شده است كه حتى بيت ـ كه جماد است ـ نيز او را مى شناسد.
اگر ما مجاز را اين گونه معنا كنيم با فلسفه وجودى مجاز سازگار است ولى اگر مجاز را استعمال در غيرماوضع له ـ كه مشهور مى گويند ـ بدانيم، استعمالات مجازى لطافت و ظرافت خود را از دست مى دهند. وقتى «عين» را در «ديده بان» استعمال مى كنيم، مشهور مى گويند: در اين جا لفظ موضوع براى جزء را، در كلّ استعمال كرده ايم و «عين» به معناى «انسان» است. در حالى كه اين هيچ لطفى ندارد. فقط مصحّح استعمال آن جزئيت و كلّيت است و لطفى در اين استعمال نيست. ولى اگر لفظ «عين» را در معناى حقيقى خودش استعمال كنيم و ادّعا كنيم آن معناى حقيقى بر اين معناى مجازى منطبق است و يا ادّعاى عينيّت بين اين دو بنماييم، «عين» به معناى كسى مى شود كه سرتا پا چشم است يعنى كسى كه تمام اوقات و تمام فكرش متوجّه مراقبت و ديده بانى است. و اين داراى لطف وظرافت است.
(صفحه424)
صاحب كتاب «وقاية الأذهان» در ادامه مى فرمايد:
بر فرض كه مشهور بتوانند كلام خود را در مورد مجاز مفرد توجيه كنند ولى در مورد مجاز مركّب نمى توانند توجيه كنند:
توضيح اين كه: مجاز بر سه قسم است:
1 ـ مجاز در مفرد: مثل استعمال «اسد» در «رجل شجاع».
2 ـ مجاز در اسناد: و آن در جايى است كه در كلمات، مجازيتى به كار برده نشده است ولى در اسناد بين اين كلمات، مجازيت بكار برده شده است، مثل: أنبت الربيع البقلَ. در اين جا در كلمه «أنبت» و «الرّبيع» مجازيت نيست ولى اسناد «أنبت» به «الربيع» مجاز است زيرا مسنداليه حقيقى در مورد إنبات، خداوند است و إنبات، از ربيع ـ بما هو ربيع ـ صادر نمى شود. پس در اين جا فعلى كه مربوط به خداوند است به ربيع اسناد داده شده است.
3 ـ مجاز مركّب: يعنى جمله اى گفته شود و از آن جمله يك معناى مجازى اراده شود، مثل اين كه انسان به كسى كه در كارى ترديد دارد بگويد: «أراكَ تُقَدِّمُ رِجْلاً و تُؤخِّرُ اُخرى»، يعنى مى بينم يك قدم جلو مى گذارى و يك قدم عقب مى گذارى. اين جمله، مجازاً در تحيّر و ترديد استعمال مى شود.
در اين جا از مشهور سؤال مى كنيم: شما كه مى گوييد: جمله «أراكَ تُقَدِّمُ رجلاً و تُؤخِّرُ اُخرى» در معناى مجازى استعمال مى شود، اين استعمال چگونه است؟ بدون شك، اين جمله، وضع جداگانه اى ندارد بلكه كلمات آن به طور مستقل وضع شده اند. آيا «أراك» و «تُقَدِّمُ» و «رِجل» و «تُؤَخِّرُ» در غير معناى موضوع له خود استعمال شده اند؟ شما (مشهور) چگونه مجاز مركّب را توجيه مى كنيد؟ مگر اين مركب معناى حقيقى دارد؟ آن هم با توجّه به اين كه نمى گويد: «أراكَ مثلَ رَجُل تُقَدِّمُ رِجْلاً و تُؤخِّرُ اُخرى»، بلكه مى گويد خودت چنين كارى را انجام مى دهى در حالى كه معناى حقيقى آن واقعيت ندارد زيرا اين شخص در خارج چنين كارى را انجام نمى دهد.
ولى روى بيان صاحب كتاب «وقاية الأذهان»، گفته مى شود: جمله فوق به اراده
(صفحه425)
استعماليه در همان معناى مطابقى خود به كار برده شده است ولى اراده جدّى، عبارت از تحيّر و تردّد است و به تعبير ديگر: ادّعا مى كنيم تحيّر و تردّد يكى از مصاديق «تَقَدُّم رِجل و تَأَخُّر رِجل ديگر» است.
از بيانات گذشته معلوم مى گردد كه بنابر حرف مشهور، همان گونه كه مجاز مركّب توجيهى ندارد، مجاز در اسناد هم توجيه ندارد.(1)

فرق بين كلام صاحب «وقاية الأذهان» و كلام سكّاكى

فرق ميان كلام ايشان و كلام سكّاكى در سه جهت است:
1 ـ كلام سكّاكى فقط در مورد استعاره است ولى كلام ايشان در رابطه با تمام مجازات است.
2 ـ كلام سكّاكى نياز به توجيه داشت ـ اگرچه توجيه برخلاف ظاهر بود(2) ـ ولى كلام ايشان به توجيه نياز ندارد، زيرا ايشان مسأله كلّيت و فرديّت را مطرح نكرد تا به توجيه نياز داشته باشد، بلكه فرمود: لفظ در معناى حقيقى خودش استعمال شده و اراده استعمالى به همان معناى حقيقى تعلّق گرفته ولى اراده جدّى به معناى مجازى تعلّق گرفته است. خواه آن معناى حقيقى، كلّى باشد يا مثل اعلام شخصيه جزئى باشد و
  • 1 ـ وقاية الأذهان: ص 101 ـ 135
  • 2 ـ يادآورى: ظاهر كلام سكّاكى اين بود كه «اسد» ـ كه براى كلّى حيوان مفترس وضع شده است ـ در يك رجل شجاع خاص استعمال مى شود. و ما گفتيم: اگر اسد براى كلّى حيوان مفترس وضع شده باشد و بخواهيم آن را در اسد خاص استعمال كنيم، اين استعمال، استعمال در غيرماوضع له است چه رسد كه بخواهيم اسد كلّى را در رجل شجاع خاص ـ كه فرد براى عنوان و ماهيت ديگر است ـ به كار ببريم. به همين جهت ناچار شديم كلام ايشان را توجيه كرده و بگوييم: اسد در معناى كلّى خود استعمال شده ولى ادّعا كرده ايم كه رجل شجاع خاص يكى از افراد حقيقى اسد است.
  • در باب أعلام شخصيّه نيز گفتيم: مسأله «فرديّت ادّعايى» صحيح نيست، زيرا أعلام شخصيّه براى معناى كلّى وضع نشده اند تا بتوان براى آنها فرد ادّعايى درست كرد. بنابراين ناچاريم كلام سكّاكى را توجيه كرده و به جاى «فرديت ادّعايى» عنوان «عينيت ادّعايى» را قرار دهيم.