جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه500)
نداشتم»، از شما سؤال نمى كنند: آن كسى كه وجود نداشت آيا عالم است يا غيرعالم؟ در قضيّه سالبه شما مى گوييد: بين موضوع و محمول، هوهويت تحقّق ندارد و ديگر جاى اين سؤال نيست كه آيا چه نوع هوهويتى تحقّق ندارد، زيرا اگر يك نوع هوهويت هم تحقّق داشته باشد سخن شما كذب خواهد بود. وقتى سلب، به اتّحاد و هوهويت تعلّق پيدا كند، معنايش اين است كه هيچ اتّحادى نيست و جاى سؤال هم نيست، لذا اگر شما بعد از آن بگوييد: «مقصود من هوهويت ماهوى بود نه هوهويت وجودى»، مى گويند: در اين صورت، شما نمى توانيد مسأله را به صورت مطلق مطرح كنيد، بنابراين حرف شما از اوّل، كذب بوده است.
درنتيجه، ظاهر اين است كه قضيّه حمليّه موجبه، متنوّع است ولى قضيّه سالبه تنوّع ندارد و اگر بخواهيم در قضاياى سالبه نيز تنوّع را بپذيريم لازم مى آيد كه هم قضيّه «زيدٌ إنسانٌ» درست باشد و هم قضيّه «زيدٌ ليس بإنسان» زيرا ممكن است گفته شود: «زيدٌ انسان» هوهويت وجودى را اثبات مى كند و «زيد ليس بإنسان» هوهويت ماهوى را نفى مى كند و بين اين دو، منافاتى وجود ندارد. پس هردو قضيّه، صحيح خواهند بود.
به همين جهت، مرحوم آيت الله بروجردى مى فرمود: بعضى از منطقيين مى گويند كه در مسأله تناقض، هشت وحدت(1) كفايت نمى كند بلكه «وحدت حمل» نيز شرط است يعنى متناقضين بايد نوع حملشان واحد باشد، نه اين كه يكى «حمل اوّلى ذاتى» و ديگرى «حمل شايع صناعى» باشد.(2) اينان روى همين مبنا اين حرف را زده اند يعنى ابتدا گفته اند: «در قضاياى سالبه نيز ـ مانند قضاياى موجبه ـ حمل بر دو قسم است:
  • 1 ـ گفته اند:
    در تناقض هشت وحدت شرط دان وحدت موضوع و محمول و مكان
    وحدت شرط و اضافه، «جزء و كلّ» «قوه و فعل» است، در آخر زمان
    الحاشية على تهذيب المنطق، ص 71
  • 2 ـ الحكمة المتعالية، ج1، ص 294، شرح المنظومة، قسم المنطق، ص 61

(صفحه501)
حمل اوّلى ذاتى و حمل شايع صناعى». سپس ملاحظه كرده اند هردوقضيّه «زيدٌ إنسان» و «زيدٌ ليس بإنسان» صادقند و تناقضى در آن ها مطرح نيست لذا گفته اند: علّت اين است كه در اين دو قضيّه، وحدت حمل وجود ندارد، قضيّه اوّل، حملش شايع صناعى و قضيّه دوّم، حمل اوّلى ذاتى است.(1)
ولى امام خمينى«دام ظلّه» فرموده است: قضيّه «زيدٌ ليس بإنسان» كاذب است، زيرا «زيد ليس بإنسان» نفى اتّحاد مى كند و نفى اتّحاد، معنايش اين است كه بين موضوع و محمول، هيچ نوع اتّحادى وجود ندارد، نه اتّحاد ماهوى و نه اتّحاد وجودى و اين، با وجود نوعى از اتّحاد سازگار نيست. در حالى كه ما مى بينيم در قضيه «زيدٌ ليس بإنسان» به حسب واقعيت ـ يعنى به لحاظ «زيدٌ إنسانٌ» ـ اتّحاد وجودى مطرح است.(2)
ممكن است به ذهن كسى بيايد كه شايد كسى قرينه بياورد بر اين كه قضيّه «زيدٌ ليس بإنسان»كه او تشكيل مى دهد، ناظر به نفى هوهويت در رابطه با حمل اوّلى ذاتى است.
مى گوييم: اقامه كردن قرينه، با آنچه مورد بحث ماست فرق دارد. ما نفس قضيّه سالبه را از نظر ظهور و دلالت، مورد بحث قرار داده ايم نه قضيّه سالبه اى كه قرينه به همراه دارد. قضيّه سالبه، نفى اتّحاد مى كند، مثل اين كه بگوييد: «الإنسان ليس في هذه الدار»، كه در اين جا طبيعت و ماهيت انسان را نفى كرده ايد. در قضاياى سالبه هم، وقتى ماهيت اتّحاد را نفى كرديد، ديگر جاى اين حرفها نيست كه آيا اين اتّحادِ نفى شده، در رابطه با حمل اوّلى ذاتى است يا در رابطه با حمل شايع صناعى.
البته بعيد نيست كه از كلام مرحوم آخوند استفاده شود كه ايشان در سالبه بخواهد دو نوع را تصوّر كند، ولى واقع مطلب همان چيزى است كه ما بيان كرديم.
اشكال بر مسأله صحّت حمل: مرحوم آخوند مى فرمايد: اشكال دور كه در مسأله
  • 1 ـ نهاية الاُصول، ج1، ص41
  • 2 ـ مناهج الوصول إلى علم الاصول، ج 1، ص 89 و 90 و تهذيب الاصول، ج1، ص 35 و 36
(صفحه502)
تبادر مطرح شد در مورد صحّت حمل نيز مطرح است زيرا اگر كسى معناى «صعيد» را نداند چگونه مى تواند قضيّه حمليّه تشكيل داده و بگويد: «التراب الخالص صعيد؟» پس تشكيل قضيّه حمليّه، فرع اين است كه آشنايى قبلى با معناى «صعيد» داشته باشد و فرض اين است كه اين علم را مى خواهد از راه قضيّه حمليّه به دست آورد. بنابراين، علم به معناى حقيقى صعيد، متوقّف بر قضيّه حمليّه و قضيّه حمليّه هم متوقّف بر علم به معناى صعيد است و اين دور است.
جواب اشكال: مرحوم آخوند مى فرمايد: همان دو جوابى كه در مورد اشكال دور در مسأله تبادر مطرح كرديم در اين جا نيز مطرح مى كنيم: يكى اين كه مسأله را در رابطه با علم تفصيلى و علم اجمالى مطرح مى كنيم و ديگر اين كه اين علامت را در مورد دو شخص مطرح كنيم. يكى قضيّه حمليّه را تشكيل دهد و ديگرى تأييد كند. مثلا از عربى بپرسد «هل التراب الخالص صعيدٌ؟» او هم بگويد: نعم. در اين جا علم آن شخص عرب، سبب مى شود كه سؤال كننده ـ از راه قضيّه حمليّه ـ به معناى حقيقى صعيد علم پيدا كند.
اين دو جواب را ما در بحث تبادر قبول كرديم ولى در اين جا يك اشكال قوى وجود دارد كه در مسأله تبادر مطرح نبود. و ظاهراً مرحوم آخوند به اين اشكال توجّه داشته است به همين جهت در تقرير «عدم صحّت سلب» تعبيرى آورده است تا از اين اشكال فرار كنند ولى تعبير ايشان نمى تواند اشكال را برطرف كند.
اينك به بحث و بررسى اشكال مزبور مى پردازيم:
اشكال: مسأله اجمال و تفصيل، در تبادر مى تواند اشكال دور را برطرف كند ولى در «عدم صحّت سلب»(1) نمى تواند به عنوان جوابى از مسأله دور باشد، زيرا شما كه مى گوييد: «صحّت حمل در حمل اوّلى ذاتى علامت اين است كه آن معناى مشكوك، عين معناى حقيقى است». از شما سؤال مى كنيم: موضوع و محمول شما در اين قضيّه
  • 1 ـ «عدم صحّت سلب» تعبير ديگرى از «صحّت حمل» است.
(صفحه503)
چيست؟ مثلا اگر شك داريد كه آيا «صعيد» به معناى «مطلق وجه الأرض» است و مى خواهيد از راه قضيّه حمليّه، اين معنا را كشف كنيد، چگونه قضيّه حمليّه تشكيل مى دهيد؟
از كلام مرحوم آخوند استفاده مى شود كه معناى مشكوكى كه احتمال مى دهيد معناى حقيقى باشد ـ يعنى «مطلق وجه الأرض» ـ را موضوع و «صعيد» را محمول قرار مى دهيد و به حمل اوّلى ذاتى، قضيّه را تشكيل مى دهيد و مى گوييد: «مطلقُ وجهِ الأرضِ صعيدٌ».
حال سؤال مى شود آيا محمول در اين قضيّه، لفظ «صعيد» است يا لفظ و معنا يا معناى تنها؟ اگر احتمال دهيد كه لفظ «صعيد» محمول واقع شده، مى گوييم: لفظ نمى تواند بر معنا حمل شود زيرا بين لفظ و معنا مغايرت وجود دارد. لفظ از مقوله صوت و كيف و امثال اين هاست ولى معنا از مقوله جوهر است، چون «مطلق وجه الأرض» يا سنگ است يا شن يا خاك و امثال اين ها و همه اين ها از مقوله جوهرند. و در قضيّه «زيدٌ  لفظٌ»، موضوع ـ در حقيقت ـ لفظ زيد بود نه معناى آن. ولى در اين جا عنوان لفظىِ «مطلق وجه الأرض» مطرح نيست بلكه عنوان واقعى آن مطرح است. ما مى خواهيم ببينيم آيا غير از تراب خالص ـ يعنى سنگ و شن ـ هم «صعيد» است يا نه؟ سنگ يعنى واقعِ سنگ. شن يعنى واقعِ شن، خاك خالص هم يكى از مصاديق «مطلق وجه الأرض» است. اگر معنايى، موضوع براى قضيّه حمليّه واقع شود، ديگر نمى توان لفظ را بر آن حمل كرد. آن «هوهويت»ى كه ما در مثل قضيّه «زيدٌ قائمٌ» مطرح مى كرديم «هوهويت» بين معناى زيد و معناى قائم بود يعنى «هوهويت» بين دو معنا تحقّق دارد. و اگر بخواهيم پاى لفظ را به ميان آوريم حتّى نمى توانيم بگوييم بين لفظ «زيد» و لفظ «قائم»، اتّحاد وجود دارد. در باب معانى اگر توانستيم بگوييم: «زيدٌ عمروٌ»، در باب الفاظ هم مى توانيم بگوييم: «زيدٌ قائمٌ»، به طورى كه اتّحاد و هوهويت بين اين دو لفظ تحقّق داشته باشد. و چون «زيد» و «عَمر» ـ در عالم معنا ـ دو فرد از يك ماهيتند و اتّحاد بين دو فرد ممكن نيست ـ حتّى اتّحاد وجودى ـ لذا قضيّه
(صفحه504)
«زيدٌ عمروٌ» كاذب و باطل است. تغاير بين لفظ «زيد» و لفظ «قائم» نيز ـ در ارتباط با ماهيت لفظ ـ مثل تغاير «زيد» و «عَمر» ـ در ارتباط با ماهيت انسان ـ است و هيچ گونه اتّحاد و حتّى نسبتى ـ به معناى واقعى نسبت ـ بين دو لفظ تحقّق ندارد.
خلاصه اين كه اتّحاد و هوهويت در قضيّه «زيد قائم» در ارتباط با معناى «زيد» و معناى «قائم» بود و به قول معروف و مشهور، بين اين دو، نسبت تحقّق داشت. حال در مانحن فيه اگر «مطلق وجه الأرض» ـ به عنوان يك معنا ـ موضوع قضيّه حمليّه واقع شود، لفظ «صعيد» نمى تواند محمول آن قرار گيرد بلكه بايد گفته شود: «مطلق وجه الأرض ليس بصعيد»، زيرا «مطلق وجه الأرض» يك معنا و «صعيد» يك لفظ است و بين لفظ و معنا، اتّحاد و هوهويت نيست. زيرا عناوينشان با هم كاملا متفاوت است. از اين جا معلوم مى شود كه احتمال دوّم ـ كه لفظ و معنا، محمول براى مطلق وجه الأرض قرار گيرند ـ نيز باطل است، زيرا اگر يك جزء از محمول، قابليت اتّحاد و هوهويت با موضوع نداشته باشد مجموع هم نمى تواند اتّحاد و هوهويت پيدا كند. مجموع لفظ و معنا، چگونه مى تواند با موضوعى كه معناست اتّحاد و هوهويت پيدا كند يا اين كه بينشان نسبت باشد؟ در حالى كه لفظ، مباينت كامل با موضوع دارد.
بنابراين، احتمال سوّم تعيّن پيدا مى كند كه ما مطلق وجه الأرض را موضوع قرار داده و معناى «صعيد» را بر آن حمل مى كنيم. در اين صورت سؤال مى كنيم: شما كه معناى «صعيد» را نمى دانيد چگونه مى توانيد آن را بر «مطلق وجه الأرض» حمل كنيد؟ و كسى نمى تواند بگويد: معناى مجهول را بر معناى معلوم حمل مى كنيم، زيرا عقل، چنين چيزى را تكذيب مى كند. چگونه مى توان بين موضوعى كه معلوم است و محمولى كه مجهول است ادّعاى هوهويت و اتّحاد كرد؟ بنابراين چاره اى نداريد جز اين كه بگوييد: معناى «صعيد» براى ما معلوم است. حال سؤال مى شود آيا معناى «صعيد» را تفصيلا مى دانيد يا اجمالا؟ اگر بگوييد: علم تفصيلى به معنا داريم، مى گوييم: دراين صورت، چرا قضيّه حمليّه تشكيل مى دهيد؟ از راه «عدم صحّت سلب»، چه نقطه ابهامى براى شما روشن خواهد شد؟