جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه509)
نمى توان به دست آورد كه حيوان ناطق معناى انسان است زيرا انسان داراى يك معناى بسيطى است كه با شنيدن لفظ «انسان»، همان معناى بسيط به ذهن ما مى آيد. آنوقت شما چگونه مى خواهيد اين معناى بسيط را ـ با تشكيل قضيّه حمليّه ـ به معناى مركّب تبديل كنيد؟ به عبارت ديگر: صحّت حمل، مى خواهد اين مطلب را برساند كه معناى انسان اين معناى مركّب است در حالى كه ما مى دانيم معناى انسان، مركّب نيست بلكه بسيط است، لذا بايد اين گونه قضايا را از محدوده صحّت حمل خارج كرده و بگوييم: در اين جا صحّت حمل نمى تواند كاشفيت از معناى حقيقى داشته باشد. ولى در مواردى كه موضوع و محمول، بسيطند مى توان از راه صحّت حمل، معناى حقيقى را به دست آورد.(1)

بررسى كلام محقّق عراقى (رحمه الله)

اوّلا: بر اساس اشكالى كه در رابطه با صحّت حمل مطرح كرديم، مسأله صحّت حمل به طور كلّى زير سؤال مى رود، زيرا قبل از تشكيل قضيّه حمليّه، بايد معناى حقيقى به صورت علم تفصيلى براى ما روشن باشد و در صورتى كه روشن نباشد نمى توانيم قضيّه حمليّه تشكيل دهيم. و اگر هم معنا روشن باشد نيازى به تشكيل قضيّه حمليّه نداريم.
ثانياً: برفرض كه از اين اشكال صرف نظر كنيم و صحّت حمل را به عنوان علامتى براى حقيقت بپذيريم ولى استثنايى كه محقّق عراقى (رحمه الله)مطرح كرد مورد قبول ما نيست، زيرا وقتى ما قضيّه حمليّه «الحيوان الناطق إنسان» را ـ براى كشف معناى حقيقى انسان ـ تشكيل داديم، به اين نكته توجّه داريم كه انسان داراى يك معناى بسيط است و موضوع قضيّه ما مركّب است و مركّب ـ با وصف تركّبش ـ نمى تواند با معنايى بسيط، اتّحاد داشته باشد. ولى ما از اين قضيّه حمليّه به دست مى آوريم كه
  • 1 ـ نهاية الأفكار، ج1، ص67 و 68
(صفحه510)
انسان داراى يك معناى بسيط است كه اگر ما آن معناى بسيط را تجزيه و تحليل عقلى بنماييم و جنس و فصل آن را مشخّص كنيم، جنس آن عبارت از حيوان و فصل آن عبارت از ناطق خواهد بود. قضيّه حمليّه به ما نشان مى دهد كه حيوان ناطق، تجزيه شده معناى بسيط انسان است.
و با همين مسأله، معناى حقيقى براى ما روشن مى شود معناى حقيقى آن معنايى است كه هنگام تجزيه و تحليل عقلى، جنس آن به حيوان و فصل آن به ناطق رجوع مى كند. بنابراين، عدم وجود اتّحاد بين معناى بسيط و معناى مركّب، مانع از صحّت حمل نيست. يعنى درحقيقت، وقتى ما «الحيوان الناطق» را موضوع قرار مى دهيم، وصف تركّب را از آن جدا مى كنيم و اگر چنين كارى را انجام ندهيم، نمى توانيم قضيّه حمليّه تشكيل دهيم زيرا در چنين صورتى، حمل، صحيح نخواهد بود. و ما بايد صحّت حمل را درست كنيم تا بتوانم از آن به عنوان يك علامت، استفاده كنيم.
بنابراين، كلام محقّق عراقى (رحمه الله)قابل قبول نيست و ما اگر از اشكال قبلى صرف نظر كنيم مى توانيم صحّت حمل را به عنوان علامتى براى حقيقت بپذيريم.

راه سوّم براى شناخت معناى حقيقى

اطّراد


آخرين علامتى كه در رابطه با حقيقت و مجاز ذكر شده، اطّراد است. اطّراد، علامت حقيقت و عدم اطّراد، علامت مجاز است.
تعريف اطّراد: مرحوم آخوند ـ با اين كه مسأله تبادر و عدم صحّت سلب را تعريف كرد ـ تعريفى براى اطّراد ذكر نكرده است بلكه فقط فرموده است: اطّراد، علامت حقيقت و عدم اطّراد علامت مجاز است.(1)
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص28
(صفحه511)
براى اطّراد، تعاريف مختلفى مطرح شده است ولى به نظر مى رسد بهترين تعريف، تعريف محقّق اصفهانى (رحمه الله)در حاشيه بر كفايه است. ايشان هم اطّراد را معنا كرده و هم آن را به عنوان علامتى براى حقيقت پذيرفته است.

كلام محقّق اصفهانى (رحمه الله) در مورد اطّراد

فرض كنيد لفظى داريد به نام «رجل» و اجمالا يك معنايى هم براى آن مى شناسيد ولى نمى دانيد آيا اين معنا، معناى حقيقى «رجل» است يا معناى مجازى آن؟ حال اين رجل را ـ كه به عنوان يك نكره يا مطلق مطرح است ـ بر «زيد»، اطلاق مى كنيم،(1) مى بينيم اين اطلاق، صحيح است. سپس به سراغ علّت آن مى رويم، مى بينيم اطلاق «رجل» بر «زيد» ـ به عنوان اين كه در «زيد»، خصوصيت رجوليّت وجود دارد ـ صحيح است. سپس اين علت را به موارد ديگر سرايت مى دهيم، مثلا مى بينيم در «عَمر» هم خصوصيت رجوليّت وجود دارد پس اطلاق «رجل» بر «عَمر» هم صحيح است، و همچنين نسبت به ساير افراد رجل كه داراى اين خصوصيت مى باشند، ملاحظه مى كنيم اطلاق، صحيح است و ما نمى توانيم موردى را پيدا كنيم كه داراى خصوصيت رجوليّت باشد ولى اطلاق «رجل» بر آن صحيح نباشد.
محقّق اصفهانى (رحمه الله)سپس مى فرمايد: از اين جا كشف مى كنيم كه آن معنايى كه بر تمام افراد، انطباق پيدا مى كند ـ به علّت اين كه داراى خصوصيّت رجوليّت مى باشند ـ بايد معناى حقيقى «رجل» باشد. قبل از اين كه اين كار را شروع كنيم ترديد داشتيم كه اين معنا، معناى حقيقى است يا معناى مجازى؟ ولى بعد از آنكه اطّراد ـ يعنى شيوع و سريان در تمام افراد ـ را ملاحظه كرديم و ديديم حتّى يك مورد هم به عنوان استثناء
  • 1 ـ بايد توجّه داشت كه در اين جا، وقتى مى خواهيم «رجل» را بر «زيد» اطلاق كنيم، خصوصيات موجود در «زيد» را كنار مى زنيم زيرا ما گفتيم: «حتى در مثل انسان كه معناى حقيقى آن روشن است اگر انسان را بر «زيد» ـ با تمام خصوصياتش ـ اطلاق كرديم اين استعمال، مجازى خواهد بود».
(صفحه512)
وجود ندارد ـ كه داراى خصوصيت رجوليّت باشد ولى عنوان «رجل» بر آن اطلاق نشود ـ كشف مى كنيم كه اين معنا، معناى حقيقى رجل است. حال به سراغ مجاز مى رويم مى بينيم مطلب برعكس است زيرا اگر ما شك كنيم كه آيا «رجل شجاع» معناى حقيقى اسد است يا معناى مجازى آن؟ مى آييم و اسد را ـ با همان معناى مشكوك ـ بر «زيد» كه داراى صفت شجاعت است ـ اطلاق مى كنيم مى بينيم اين اطلاق، صحيح است و ريشه آن را مسأله مشابهت در شجاعت مى بينيم. حال مى آييم در فرد ديگرى كه با «اسد» شباهت دارد ـ ولى شباهت آن در غير مورد شجاعت است ـ اطلاق مى كنيم مى بينيم اين اطلاق صحيح نيست و به كسى كه مثلا در راه رفتن، شبيه اسد است نمى توان اسد را اطلاق كرد از اين جا مى فهميم كه در «زيدٌ أسد» معناى مجازى مطرح بوده كه بر «زيد» انطباق پيدا كرده، زيرا اگر معناى حقيقى بود بايد سريان و جريان داشته باشد و حتّى يك مورد هم استثناء نداشته باشد.(1)
كلامى از مرحوم آخوند و جواب آن: مرحوم آخوند فرموده است: عدم اطّراد، در صورتى مى تواند به عنوان علامت مجاز مطرح باشد كه نوع علاقه مجازى ـ مثل مشابهت ـ را ملاحظه كنيم ولى اگر صنف علاقه ـ مثل مشابهت در شجاعت ـ را درنظر بگيريم، در مجاز هم اطّراد وجود دارد، زيرا اگر ملاك، مشابهت در شجاعت باشد در تمام افرادى كه داراى اين خصوصيت مى باشند جريان و سريان دارد.(2)
ولى اين حرف، صحيح نيست، زيرا آنچه در باب مجاز به عنوان علاقه مطرح است علاقه مشابهت است. و اين كه مشابهت در چه چيز باشد مطرح نيست. در «زيدٌ  أسدٌ» مشابهت در شجاعت و در «عمروٌ ابن سينا» مشابهت در عالم بودن مطرح است و... .
اصولا صنف ـ بما هو صنف ـ هيچ مدخليتى در ارتباط با علائق مجازى ندارد.
  • 1 ـ نهاية الدراية، ج1، ص51
  • 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص28 و 29
(صفحه513)
معيار در علاقه مشابهت ـ كه اتّفاقاً اين قسم از مجاز را از اقسام ديگر ممتاز كرده و به نام استعاره ناميده شده است ـ وجود مشابهت است ولى اين كه مشابهت در چه چيز باشد مطرح نيست. مگر هروقت براى استعاره به «زيدٌ أسدٌ» مثال زديم و علاقه آن مشابهت در شجاعت بود، معنايش اين است كه مشابهت در شجاعت به عنوان علاقه مطرح است؟ مشابهت، عنوان استعاره را به وجود مى آورد، در هركجا به تناسب خودش و با مشابهتى كه تناسب با آنجا دارد. پس ما نمى توانيم صنف علاقه را مطرح كنيم بلكه ملاك، نوع علاقه است. حال كه ملاك، نوع علاقه شد، مى بينيم اين نوع، اطّراد ندارد. در مورد «زيد» ـ كه در شجاعت با اسد مشابه است ـ مى توان گفت: «زيدٌ أسدٌ» ولى در مورد عَمر ـ كه در راه رفتن با اسد مشابه است ـ نمى توان گفت: «عمروٌ أسدٌ»، با اين كه عنوان مشابهت محفوظ است.
مرحوم آخوند، خيال كرده است در باب مجاز، مسأله به اين صورت است كه هرجا اين علائق وجود داشته باشد، استعمال مجازى صحيح است در حالى كه مسأله برعكس است يعنى هرجا استعمال مجازى صحيح باشد، علائق مجازيه هم وجود دارد.

اشكالات كلام محقّق اصفهانى (رحمه الله)

اشكال اوّل: بنا بر فرمايش محقّق اصفهانى (رحمه الله)، مسأله اطّراد، داخل در مسأله صحّت حمل خواهد بود زيرا ايشان براى بيان اطّراد، قضيّه حمليّه تشكيل داده و پاى صحّت حمل را به ميان آورد. بنابراين با مطرح كردن اطّراد، چيز تازه اى مطرح نشده است.
اشكال دوّم: ايشان كه مى فرمايد: در تشكيل قضيّه «زيدٌ رجلٌ» و اطلاق «رجل» بر «زيد»، خصوصيات زيديت و فرديت را كنار مى زنيم، سؤال مى كنيم: وقتى چنين كارى را انجام مى دهيد چه تصويرى از «رجل» در ذهن شما وجود دارد؟ آيا معنايى كه براى «رجل» فرض كرديد، معناى مردّد بين معناى حقيقى و مجازى است؟ يعنى