جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه513)
معيار در علاقه مشابهت ـ كه اتّفاقاً اين قسم از مجاز را از اقسام ديگر ممتاز كرده و به نام استعاره ناميده شده است ـ وجود مشابهت است ولى اين كه مشابهت در چه چيز باشد مطرح نيست. مگر هروقت براى استعاره به «زيدٌ أسدٌ» مثال زديم و علاقه آن مشابهت در شجاعت بود، معنايش اين است كه مشابهت در شجاعت به عنوان علاقه مطرح است؟ مشابهت، عنوان استعاره را به وجود مى آورد، در هركجا به تناسب خودش و با مشابهتى كه تناسب با آنجا دارد. پس ما نمى توانيم صنف علاقه را مطرح كنيم بلكه ملاك، نوع علاقه است. حال كه ملاك، نوع علاقه شد، مى بينيم اين نوع، اطّراد ندارد. در مورد «زيد» ـ كه در شجاعت با اسد مشابه است ـ مى توان گفت: «زيدٌ أسدٌ» ولى در مورد عَمر ـ كه در راه رفتن با اسد مشابه است ـ نمى توان گفت: «عمروٌ أسدٌ»، با اين كه عنوان مشابهت محفوظ است.
مرحوم آخوند، خيال كرده است در باب مجاز، مسأله به اين صورت است كه هرجا اين علائق وجود داشته باشد، استعمال مجازى صحيح است در حالى كه مسأله برعكس است يعنى هرجا استعمال مجازى صحيح باشد، علائق مجازيه هم وجود دارد.

اشكالات كلام محقّق اصفهانى (رحمه الله)

اشكال اوّل: بنا بر فرمايش محقّق اصفهانى (رحمه الله)، مسأله اطّراد، داخل در مسأله صحّت حمل خواهد بود زيرا ايشان براى بيان اطّراد، قضيّه حمليّه تشكيل داده و پاى صحّت حمل را به ميان آورد. بنابراين با مطرح كردن اطّراد، چيز تازه اى مطرح نشده است.
اشكال دوّم: ايشان كه مى فرمايد: در تشكيل قضيّه «زيدٌ رجلٌ» و اطلاق «رجل» بر «زيد»، خصوصيات زيديت و فرديت را كنار مى زنيم، سؤال مى كنيم: وقتى چنين كارى را انجام مى دهيد چه تصويرى از «رجل» در ذهن شما وجود دارد؟ آيا معنايى كه براى «رجل» فرض كرديد، معناى مردّد بين معناى حقيقى و مجازى است؟ يعنى
(صفحه514)
مى گوييد: ما اجمالا معناى خصوصيت رجوليت را براى «رجل» فرض مى كنيم كه مردّد بين حقيقت و مجاز است ولى مى بينيم اين معنا انطباق بر زيد پيدا مى كند، چون اين معنا در زيد وجود دارد بعد مى بينيم كه معناى «رجل» بر عَمر و بكر و ساير افرادى كه اين خصوصيت در آنان وجود دارد، تطبيق مى كند.
در اين صورت ما اشكالى ـ شبيه آن اشكال كه در مورد صحّت حمل مطرح كرديم ـ مطرح كرده و مى گوييم: شما در رابطه با معناى حقيقى «رجل»، نه تبادرى داريد و نه يك معناى معلوم بالتفصيل. اگر معناى مردّدى ـ كه نمى دانيم حقيقت است يا مجاز؟ ـ بر تمام كسانى كه آن معنا و خصوصيت در آنان وجود دارد تطبيق كند از كجا مى فهميم كه آن معنا، معناى حقيقى رجل است؟
اگر ما مسأله تبادر و عدم صحّت سلب را ناديده بگيريم و بگوييم: هيچ علامتى غير از نفس همين معنا در اين جا وجود ندارد راهى براى تشخيص حقيقى بودن اين معنا نخواهيم داشت. اگر ما يك معناى مجازى را فرض كنيم كه در «زيد» و «عَمر» و «بكر» وجود دارد آيا صحّت اطلاق اين معنا بر جميع افراد، دليل بر حقيقى بودن اين معنا خواهد بود؟ اگر قبلا صحّت اطلاق را به دست آورده ايد نيازى به اطّراد نيست زيرا ما قبلا اين معنا را به دست آورده ايم، در غير اين صورت، هيچ جهتى براى ما روشن نيست. درحقيقت، شبيه صنف علاقه مى شود، همان گونه كه در صنف علاقه گفته شد اطّراد تحقّق دارد اين جا هم همين طور است. انطباق بر افرادى كه آن معنا در آنان تحقّق دارد دليل بر حقيقى بودن معنا نيست.

بيان ديگرى در ارتباط با اشكال:

ايشان فرمود: وقتى كلمه «رجل» ـ با معناى مردّد بين حقيقى و مجازى ـ را بر «زيد» اطلاق مى كنيم ـ به خاطر خصوصيت رجوليت  ـ مى بينيم هرجا اين خصوصيت وجود داشته باشد اطلاق كلمه «رجل» صحيح است.
سؤال مى كنيم: اين صحّت اطلاق را از كجا به دست آورده ايد؟ ما در مورد «زيدٌ رجلٌ» مناقشه اى نداريم ولى صحّت اطلاق و حمل در «عمروٌ رجلٌ» را از كجا
(صفحه515)
به دست آورديد؟ اگر بگوييد: «عرف، چنين اطلاقى را صحيح مى داند، يعنى صحّت اطلاق نزد ديگران، دليل بر اين مى شود كه نزد شما هم اطّلاق صحيح باشد، مثل اين كه تبادر نزد عالم به وضع علامت براى حقيقت باشد نزد جاهل به وضع».
مى گوييم: اين فرض فعلا خارج از بحث ماست، ما مى خواهيم بدون احتياج به ديگران، مسأله را تمام مى كنيم. ما احتمال مى دهيم معنايى كه بر «زيد» اطلاق شده، معناى مجازى باشد و معناى مجازى توسعه ندارد. درحقيقت مثل همان علاقه مشابهت با اسد است كه مى گفتيم، اطلاق «اسد» بر «زيد» ـ كه مشابهتش در شجاعت است ـ صحيح است ولى اطلاق «اسد» بر «عَمر» ـ كه مشابهتش در راه رفتن است ـ صحيح نيست، زيرا معناى مجازى توسعه ندارد. بنابراين شما نمى توانيد دليلى ارائه دهيد كه اطلاق «رجل» در تمام مواردى كه خصوصيت رجوليت وجود دارد صحيح است. بلى اگر قبلا احراز كرده باشيد كه اين معنا، معناى حقيقى «رجل» است مى توانيد به دنبال آن، صحّت اطلاق را مطرح كنيد ولى اگر احراز نكرديد نمى توانيد صحّت اطلاق را مطرح كنيد. صحّت اطلاق، دليل مى خواهد. و اگر پشتوانه آن، عرف باشد ديگر شما نيازى به مسأله اطّراد نخواهيد داشت زيرا در همان حمل «زيدٌ رجلٌ»، تبادر، كار را تمام مى كند و اگر عرف دركار نبود، شما كه ترديد داريد آيا معناى اطلاق شده بر زيد، معناى حقيقى است يا مجازى؟ چگونه مى توانيد صحّت اطلاق در «عمروٌ رجلٌ» را مطرح كنيد؟ آيا اين متوقف بر اين نيست كه قبلا معناى حقيقى را به دست آورده ايد؟
اتفاقاً در مسأله عدم اطّراد هم اين اشكال مطرح است، شما مى گوييد: اطلاق «اسد» بر «زيد» ـ كه مشابهتشان در شجاعت است ـ صحيح است و اطلاق «اسد» بر «عَمر» ـ كه مشابهتشان در راه رفتن است ـ صحيح نيست. ما مى گوييم: دليل شما بر عدم جواز اطلاق چيست؟ در اين جا پاى عرف را به ميان مى كشيد و اين همان مسأله عالم و مستعلم مى شود ولى اگر پاى عرف در ميان نيست، شما هم جاهل به معناى اسد هستيد، چرا بر «عَمر» اطلاق نشود؟ پس بايد قبلا احراز كرده باشيد كه «اسد» داراى يك معناى حقيقى است و اين معنا كه شما بر «زيد» و «عَمر» اطلاق مى كنيد
(صفحه516)
معناى مجازى است و چون در مجازات توسعه مطرح نيست، اين اطلاق صحيح نيست. ولى اگر اين معنا را احراز نكرده باشيد و احتمال بدهيد كه معناى اطلاق شده بر زيد در «زيدٌ أسدٌ» همان معناى حقيقى است بايد «عمرو أسدٌ» هم درست باشد و دليلى بر بطلان آن نداريم.
پس اين كه شما ركن مسأله را صحّت اطلاق ـ در مورد اطّراد ـ و عدم صحّت اطلاق ـ در مورد عدم اطّراد ـ قرار داديد، فرع بر اين است كه معناى حقيقى قبلا براى شما روشن شده باشد، در غير اين صورت نه در رابطه با اطّراد مى توانيد حكم به صحّت اطلاق كنيد و نه در رابطه با عدم اطّراد مى توانيد حكم به عدم صحّت اطلاق كنيد.
درنتيجه، بيان محقّق اصفهانى (رحمه الله) ـ اگرچه بهترين تعريف در باب اطّراد است ـ داراى اشكال است.

كلام مرحوم آيت الله بروجردى در ارتباط با اطّراد

مرحوم آيت الله بروجردى فرموده است: اطّراد، علامت حقيقت و عدم اطّراد، علامت مجاز است.(1) ايشان فرموده است: مراد از اطّراد اين است كه وقتى تعبيرى در ارتباط با يك معنايى بتوانيد داشته باشيد، اين تعبير را بتوان در ارتباط با آن شخص در همه جا پياده كرد و مراد از عدم اطّراد اين است كه نتوان آن تعبير را در همه جا پياده كرد. ايشان مى فرمايد: در استعمالات حقيقى فقط يك شرط وجود دارد، مثلا وقتى شما
  • 1 ـ بنابر آنچه در كفاية الاُصول و حواشى آن مطرح است مسأله اطّراد داراى اقوال مختلفى است: بعضى گفته اند: اطّراد، علامت حقيقت و عدم اطّراد، علامت مجاز است. و بعضى هردو را نفى كرده اند، يعنى نه اطّراد را علامت حقيقت و نه عدم آن را علامت مجاز دانسته اند. بعضى اطّراد را علامت حقيقت دانسته اند ولى عدم اطّراد را علامت مجاز ندانسته اند، مثل آنچه كه مرحوم آخوند در رابطه با تبادر مطرح كرد. ايشان فرمود: تبادر، علامت حقيقت است. ولى عدم تبادر را ـ به عنوان علامت مجاز ـ متعرّض نشد. ولى ما گفتيم: مشهور، عدم تبادر را علامت مجاز دانسته اند و بزرگانى چون صاحب فصول و صاحب قوانين، تبادرالغير را علامت مجاز دانسته اند.
  • و احتمالا بعضى عدم الاطّراد را علامت مجاز بدانند ولى اطّراد را علامت حقيقت ندانند.
(صفحه517)
مى گوييد: «رأيتُ زيداً يرمي»، شرطش اين است كه زيد را در حال رمى مشاهده كرده باشيد ولى اگر ديديد زيد، اتصاف به رمى دارد، اطلاق رامى بر زيد، نياز به زمان يا مكان يا موقعيت خاص ندارد بلكه هروقت شما بخواهيد رامى را بر زيد اطلاق كنيد صحيح است چون رمى از او صادر شده و او حقيقتاً به رامى بودن اتصاف دارد و در اطلاق، تنزيل و ادّعا و غيره مطرح نيست. اطلاق، عين حقيقت است.
امّا اگر گفتيد: «رأيتُ أسداً يرمي» در اين جا نيز شرطى كه در مورد حقيقت گفتيم بايد احراز شود يعنى بايد رامى بودن او محرز باشد ولى در اين جا، به جاى اين كه «زيد» را به كار بريد كلمه «اسد» را به كار برده ايد، اين استعمال ـ غير از شرط اوّل ـ دو شرط ديگر نيز لازم دارد:
1 ـ در اطلاق لفظ اسد بر زيد بايد ادّعا يا تنزيلى ـ شبيه آنچه سكّاكى در باب استعاره مى گويد و ما در باب مجازات ذكر كرديم ـ داشته باشيد.
2 ـ اين «زيد» كه لفظ اسد را بر او اطلاق كرديد با اين كه در نوع علاقه ـ يعنى مشابهت ـ و حتى در صنف آن ـ يعنى شجاعت ـ با اسد، مشابهت دارد علاوه بر اين درجايى مى توان «زيد» را بر «اسد» اطلاق كرد كه با مقام شجاعت تناسب داشته باشد مثل ميدان جنگ براى نيرو دادن به رزمندگان، مثل اين كه بگوييد: «شما شيران بيشه شجاعتيد»، ولى اگر همين افراد را به مهمانى دعوت كرديد نمى توانيد سر سفره، لفظ اسد را بر آنان اطلاق كنيد. اين جا با وجود اين كه مشابهت در شجاعت وجود دارد ولى اطلاق، صحيح نيست و معناى مجازى اطّراد ندارد.
پس در حقيقت، ايشان اطّراد را به معناى صحّت اطلاق در جميع مواقع مى دانند بدون اين كه موقعيت خاص و زمان و مكان يا شرط ديگر در آن دخالت داشته باشد ولى مجاز داراى اطّراد نيست اگرچه صنف علاقه را درنظر بگيريم، بلكه در بعضى مواقع، اطلاق صحيح است و در بعضى مواقع درست نيست و به تعبير ايشان در بعضى مواقع، اطلاق قبيح است.(1)
  • 1 ـ نهاية الاُصول، ج1، ص42 و 43