جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه540)
غيرعاجز، با صلاة غريق قابل مقايسه نيست، با اين كه هردوى اين ها واقعاً صلاة مى باشند و اين گونه نيست كه اطلاق لفظ صلاة بر عملى كه غريق انجام مى دهد، مجاز باشد.
بنابراين، ما مى گوييم: صلاة، به عنوان عبادت مخصوص در شرايع قبلى نيز وجود داشته ولى اختلاف در شرايط و اجزاء و كيفيت، موجب اختلاف در ماهيت نمى شود. مثلا در آيه صوم خداوند متعال فرموده است: {كُتِبَ عليكم الصيامُ كما كُتب على الّذين من قبلكم}(1) يعنى روزه بر شما واجب شد همان گونه كه بر امّت هاى قبل از شما واجب شده است. اين آيه مى گويد: «روزه چيز تازه اى نيست بلكه امر سابقه دارى است كه در تمام امّت هاى قبلى هم وجود داشته است»، چون معناى {الّذين من قبلكم} عام است.
سؤال: ممكن است كسى بگويد: چگونه در امّت هاى قبلى «صيام» وجود داشته در حالى كه بعضى از امّت هاى قبلى داراى زبان سريانى يا عِبرى بوده اند و زبان آنان، عربى نبوده است؟
جواب: ظاهر آيه اين است كه هر لغتى در امّت هاى گذشته به عنوان روزه مطرح مى شد اگر آن لغت را به عربى برمى گرداندند، كلمه صيام به جاى آن قرار داده مى شد. اگر امّت هاى قبلى عرب بودند، همين صيام بر معناى روزه دلالت مى كند و اگر غيرعرب بودند هر لغتى كه آنان به جاى روزه به كار مى بردند در كلام عرب به آن صيام اطلاق مى شود.
و نيز در مقام حكايت از عيسى (عليه السلام) ـ وقتى در گهواره بود ـ مى فرمايد: {و أوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمتُ حيّاً}،(2) يعنى: خداوند، مرا به صلاة و زكات وصيّت وسفارش كرد. اگر عيسى (عليه السلام) زبانش عربى بوده، مسأله روشن است و اگر غيرعربى بوده، خداوند متعال آن لغتى را كه عيسى به كار برده، به زبان عربى نقل مى كند يعنى
  • 1 ـ البقرة: 183
  • 2 ـ مريم: 31
(صفحه541)
واژه عربىِ آن لغت، عبارت از صلاة و زكات است. بنابراين، صلاة و زكات داراى سابقه اند ولى نمى خواهيم بگوييم: «كيفيت صلاة و زكات امّت هاى قبلى، مانند كيفيت صلاة و زكات در شريعت اسلام است». اصولا زكات ـ در لغت ـ به معناى پاكى و طهارت است و در پاكى و طهارت مسأله عباديت مطرح نيست. ولى در آيه شريفه، زكات ـ بما أنّها عبادة مخصوصة ـ مطرح است.
در مورد حضرت ابراهيم (عليه السلام) مشاهده مى كنيم كه پس از فراغت از ساختن كعبه، خداوند مى فرمايد: {و أذِّنْ في النّاسِ بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلِّ ضامر...}(1)يعنى اعلام كن در مردم به حجّ ـ بما أنّه عبادة مخصوصة ـ... با وجود اين، آيا مى توان گفت: حجّ، داراى معناى جديدى است كه در شرع ما بهوجود آمده است. حتّى در بعضى از روايات است كه كسانى كه در اسلام موفّق به حج مى شوند همان كسانى هستند كه دعوت حضرت ابراهيم (عليه السلام) را پذيرفته اند. از اين بالاتر، در بعضى از آيات وارد شده است كه حتّى مشركين در صدر اسلام و قبل از آن، عبادتى داشته اندكه آن را صلاة مى ناميده اند {وما كان صلاتهم عندالبيت إلاّمكاءاً و تصديةً}(2)، مُكاء به معناى كف زدن و تصديه به معناى سوت زدن است. مشركين، اين عمل خود را صلاة ـ بما أنّها عبادة مخصوصة ـ مى ناميدند، با اين كه اكثر مشركين تابع انبياى گذشته نبودند زيرا بت پرستى نمى تواند در رابطه با مكتب و دينى الهى مطرح باشد.
درنتيجه، اگر ما بخواهيم مسأله حقيقت شرعيه را مطرح كنيم بايد اين آيات را توجيه كرده و بگوييم: قبل از اسلام، صلاة به عنوان دعا مطرح بوده ـ نه به عنوان عبادت مخصوص ـ ولى در اسلام چون معناى جديدى داشته، مسأله نقل تحقّق پيدا كرده است. درحالى كه اگر ما بخواهيم واقعيات را ملاحظه كنيم، مى بينيم همه الفاظ عبادات ـ باهمين عنوان عباديشان ـ داراى سابقه و ريشه اى در شرايع گذشته مى باشند.
  • 1 ـ الحج: 27
  • 2 ـ الأنفال: 35
(صفحه542)

سؤال:

چرا نتوانيم نقل اين الفاظ را به معانى جديد، به شرايع سابقه نسبت دهيم؟ چرا نگوييم: «مسأله نقل، در زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام)تحقّق پيدا كرده است»؟

جواب:

اوّلا: اين مطلب نه در تاريخ انبياء ضبط شده ونه درروايات ائمه (عليه السلام)مطرح شده است.
ثانياً: اگر چنين چيزى ثابت شود، بحث از حقيقت شرعيه بى فايده خواهد بود زيرا در اين صورت، استعمالاتى كه در كلام حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) واقع شده، بايد بر همان معانى ثابت شده در شرايع قبلى حمل شود و محلّ ترديدى براى ما پيش نمى آيد كه بخواهيم در ارتباط با آن از مسأله حقيقت شرعيه كمك بجوييم، گرچه روى همين معناى معروف و مشهور هم، ثمره اى بر بحث حقيقت شرعيه مترتب نيست.
نكته سوّم: آيا چه شرايطى، اقتضا مى كند كه وضع جديدى تحقّق پيدا كند؟
پيداست كه اگر يك مذهب جديدى ـ كه داراى اصطلاحات خاصى است ـ محقّق شود و الفاظ را در رابطه با معانى مورد نظر خود استعمال كند، موقعيت اصطلاح جديد و وضع، زمانى است كه اين مذهب طرفدارانى پيدا كرده باشدو احساس شود كه پيروان، به استعمال اين الفاظ نياز دارند و رهبر يك چنين مذهبى احساس كند نياز خودش را به اين كه اين الفاظ را براى پيروان خودش استعمال كند.
از طرفى ما در بحث هاى گذشته گفتيم: غرض از وضع، اين است كه واضع مى بيند تفهيم و تفهّم معانى در بين مردم، امرى اجتناب ناپذير است و اشاره عمليه نمى تواند اين نياز را تأمين كند. به همين جهت مجبور است از راه قول و وضع الفاظ، اين هدف را تأمين كند. در وضع جديد ـ كه ما از آن به حقيقت شرعيه تعبير مى كنيم ـ نيز بايد اين غرض لحاظ شود و اين غرض را در زمانى مى توان لحاظ كرد كه اسلام، طرفدارانى پيدا كرده باشد كه آنان احساس كنند به يك چنين چيزى نياز دارند زيرا مى خواهند الفاظ صلاة و صوم و... را به طور مداوم مورد استفاده قرار دهند.
آيا در مورد حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى توان چنين احتمالى داد كه آن حضرت در روز
(صفحه543)
اوّل بعثت خود چنين نقلى را صورت داده است؟ با توجه به خصوصيات وضع و جنبه عقلانى آن نمى توان چنين احتمالى داد. در سالهائى كه حضرت در مكّه بودند، پيروان كمى داشتند و شرايط، اقتضاى وضع نمى كرده است. بر فرض كه در مورد الفاظ عبادات، وضع جديد را بپذيريم، شرايط يك چنين وضعى در مدينه و آن زمانى كه حضرت تشكيل حكومت داده و پيروان آن حضرت زياد شدند و {و رأيتَ الناس يدخلون في دين الله أفواجاً}(1) مطرح بوده، وجود داشته است. در حالى كه ما مى بينيم آيه شريفه {أقيموا الصّلاةَ} در سوره هاى مكّى نيز وارد شده است(2) و ترديدى نيست كه در اين آيه، معناى عبادى صلاة مطرح است. آيا در اين جا دلالت صلاة بر معناى عبادى خود، به كمك قرينه بوده يا بدون قرينه چنين دلالتى وجود داشته است؟
روشن است كه قرينه لفظيه اى در آيه وجود ندارد و قرينه حاليه نيز با قرآن سازگار نيست زيرا قرآن به عنوان يك كتاب و به عنوان معجزه جاودانى حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله)مطرح است و چيزى كه به عنوان معجزه جاودانى است با سخنرانى تفاوت دارد، در سخنرانى، ممكن است قرينه حاليه دخالت داشته باشد ولى چيزى كه به عنوان كتاب و معجزه، تا روز قيامت بايد باقى بماند نمى تواند از قرينه حاليه كمك  بگيرد.
بنابراين {أقيموا الصّلاة}(3) بدون هيچ قرينه اى بر همين عبادت مخصوص دلالت كرده است در حالى كه زمان نزول اين آيه، شرايط براى وضع مساعد نبوده است(4). در سوره أعلى نيز كه از سور مكّيه است جمله {و ذَكَرَ اسمَ رَبِّه فصلّى}(5)
  • 1 ـ النصر: 2
  • 2 ـ الأنعام: 72، يونس: 87، الرّوم: 31
  • 3 ـ همان.
  • 4 ـ ذكر اين نكته لازم است كه در درس حضرت استاد «دام ظلّه» آيه شريفه {أقيمواالصلاة و آتوا الزكاة} از سوره مزّمّل به عنوان سوره اى مكّى كه در اوايل بعثت نازل شده، مطرح گرديد ولى باتوجه به اين كه خصوص آيه فوق، مدنى است لذا متن به صورت فوق تغيير داده شد و آيه شريفه [أقيمواالصلاة] از سوره هاى مكّى مطرح گرديد. رجوع شود به: الكشّاف ، ج4، ص 634
  • 5 ـ الأعلى: 15
(صفحه544)
مطرح شده است.
درنتيجه بايد گفت: اين الفاظ، داراى يك معناى عبادى روشن بوده كه بدون مطرح شدن مسأله وضع، معناى آنها براى مردم روشن بوده است.
سؤال: آيا معناى جمله معروف «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي»(1) ـ كه حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مدينه فرموده ـ اين است كه صلاة ـ بما هي عبادة مخصوصة ـ براى مردم ناشناخته بوده است؟ و آنان از «صلّوا»، عبادت مخصوص را استفاده نمى كردند؟
جواب: اين عبارت، مؤيّد حرف ماست كه گفتيم: مردم، صلاة را به عنوان عبادت مخصوص مى شناختند ولى كيفيت آن و اجزاء و شرايطش را در اسلام نمى دانستند. و ما گفتيم: اين تغاير كيفيت، لطمه اى به ماهيت صلاة نمى زند. جمله «صلّوا كما رأيتموني اُصلّى» مى خواهد عملا آنان را به سوى كيفيت صلاة ارشاد نمايد، و نمى خواسته بگويد: «صلاة، در شريعت اسلام به عنوان يك عبادت است». اين معنا از قبل براى مردم روشن بوده است. مثل اين كه شما به يك انسان عامى كه كلمه نماز به گوشش خورده و مى داند كه نماز يك عبادت است ولى كيفيت آن را نمى داند بگوييد: «اين گونه كه من نماز مى خوانم، نماز بخوان». يا كسى نماز مى خواند ولى جاى ركوع و سجود را نمى داند به او مى گويد: «اين گونه كه من نماز مى خوانم، نماز بخوان». در اين موارد، هدف، بيان كيفيت نماز است و اين كه «نماز به چه معناست؟» مطرح  نيست.
از آنچه در نكته هاى سه گانه گفتيم، براى ما اطمينان حاصل مى شود كه در اسلام مسأله اى به نام وضع اين الفاظ براى اين معانى وجود نداشته است و آنچه به عنوان حقيقت شرعيه مطرح است نمى تواند مورد تأييد ما قرار گيرد. خواه وضع را به اين كيفيت فرض كنيم كه حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرموده باشد: «وضعتُ هذا اللفظ لهذا المعنى» و يا به آن كيفيتى كه مرحوم آخوند مطرح كرد، در هر صورت وضع اين الفاظ براى اين معانى نمى تواند مورد قبول باشد.
  • 1 ـ بحارالأنوار، ج85، ص279