(صفحه554)
فلان محلّ از فلان سوره قرار بده. اين نشان مى دهد كه پرونده سوره هاى قرآن در زمان حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) كاملا مشخص و معيّن بوده است. اگر آيه اى مدنى در سوره اى مكّى ثبت مى شد، طبق دستور الهى بود و تمام اين مسائل در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله)انجام گرفته است. يعنى جمع قرآن ـ به معناى تأليف قرآن و ترتيب كتاب و تنظيم آن ـ در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و در رابطه با وحى بوده است.
بلى، بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سه جمع ديگر در رابطه با قرآن مطرح است: جمع اميرالمؤمنين (عليه السلام)، جمع ابوبكر، جمع عثمان. ولى اين جمع ها هم با جمع زمان حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) تفاوت دارند و هم خودشان با يكديگر تفاوت دارند.
جمع زمان
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اين صورت بود كه در زمان آن حضرت، آيات و سوره هاى قرآن تنظيم شده و مشخّص گرديده كه مثلا فلان سوره چند آيه دارد و فلان آيه جزء كدام سوره است. و قرآن به صورت كتاب، تأليف گرديد.
امّا جمعى كه به
اميرالمؤمنين (عليه السلام) نسبت داده شده ـ و روايات زيادى هم در اين ارتباط وجود دارد(1) ـ عبارت از اين بود كه على (عليه السلام) علاوه بر اين كه آيات و سور را به طور منظّم نوشته است، تفسير آيات، شأن نزول آنها و مطالب ديگرى در رابطه با آيات نوشته است. اين كار را عدّه ديگرى نيز انجام دادند، مثلا ابن مسعود در رابطه با رُبع قرآن و بعضى از مفسّران ديگر تا حدود ثلث قرآن را به اين صورت نوشته اند و تنها كسى كه همه قرآن را با همه خصوصيات مربوط به آن ثبت كرده، اميرالمؤمنين (عليه السلام)مى باشد. بنابراين وقتى گفته مى شود: «اميرالمؤمنين (عليه السلام) جامع قرآن است» به اين معنا نيست كه حضرت فرموده باشد: «فلان آيه از اين سوره و فلان آيه از آن سوره است» يا اين كه «فلان سوره چند آيه دارد» خير، اين جمع مربوط به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است.
امّا جمعى كه به
ابوبكر نسبت داده شده ـ و گاهى نيز به
عمر نسبت داده مى شود ـ عبارت از اين است كه چون در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ـ به علّت كمبود كاغذ و
- 1 ـ رجوع شود به: بحارالأنوار، ج92، ص40 ـ 77 (باب ما جاء فى كيفية جمع القرآن).
(صفحه555)
غيرمتداول بودن آن ـ قسمت هايى از قرآن بر پوست آهو يا پوست بعضى از درختان و اشياء ديگر نوشته شده بود، ابوبكر دستور داد اين متفرّقات را روى كاغذ جمع آورى كردند، لذا در روايات خود اينان گفته اند: «أوّل من جمع القرآن في قرطاس أبوبكر»(1)كلمه «في قرطاس» در اين جا خصوصيت دارد، معناى جمع ابوبكر فقط همين بوده و چيزى از تفسير و غيره به آن اضافه نكرده است.
امّا جمعى كه به
عثمان نسبت داده شده اين است كه باتوجّه به توسعه اسلام و اختلاف لهجه قبائل مختلف عرب، مشاهده شد قرآن به صورت هاى مختلفى قرائت مى شود، عثمان مردم را بر قرائت واحدى جمع كرد و قرآن واحدى تنظيم كرد و دستور داد ساير قرآن ها ـ كه قرائت هاى مختلف داشتند ـ سوزانده شود.
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه نه تنها قرآنيت قرآن، متقوّم به تواتر است بلكه اگر بخواهيم بگوييم: «فلان آيه مربوط به فلان سوره است»، اين نيز بايد متواتر باشد. و اگر بخواهيم بگوييم: «فلان آيه در فلان جاى سوره قرار دارد»، اين نيز متوقّف بر تواتر است.
اشكال دوّم بر محقّق نائينى (رحمه الله)
: ايشان فرمودند: «رواياتى كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از غير طريق ائمّه (عليهم السلام) به ما رسيده است، حتى در يك مورد پيدا نكرديم كه اين الفاظ ـ مثل صلاة و صوم و... ـ در آن به كار رفته باشد و ما در معنايش ترديد داشته باشيم، بنابراين ثمره اى بر بحث حقيقت شرعيه، مترتب نيست».
ما مى گوييم: اگر شما چنين چيزى پيدا نكرديد، دليل بر نبودن آن نيست. اين مسأله، تتبّعى قوى و احاطه اى كامل نياز دارد تا انسان همه كتابهاى روايى را ملاحظه كرده باشد، و اين، كار مشكلى است مخصوصاً كه در بين كتاب هاى اهل سنّت، كتاب هاى روايى چون كنزالعمّال وجود دارد كه به اندازه كتاب وسائل الشّيعة است. علاوه بر اين، كتاب هاى روايى اهل سنّت منحصر به اين كتاب نيست بلكه كتاب هاى
- 1 ـ الإتقان في علوم القرآن، ص 78
(صفحه556)
متعدّدى در اين زمينه وجود دارد. بنابراين، اگر ادّعاى عدم الوجدان كنيد مى گوييم:
عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود و اگر ادّعاى عدم الوجود كنيد مى گوييم: اين، ادّعاى بزرگى است و تتبّع زيادى لازم دارد و پذيرفتن آن بعيد است.
اشكال سوّم بر محقّق نائينى (رحمه الله)
: ايشان فرمودند: «رواياتى كه از حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) از طريق ائمّه (عليهم السلام) به ما رسيده است، چون ائمّه (عليهم السلام) جزء متشرّعه مى باشند، مثل اين است كه خود ائمّه (عليهم السلام) اين الفاظ را بيان فرموده باشند. و چون الفاظى كه در لسان ائمّه (عليهم السلام) به كار برده مى شود در معانى جديد استعمال مى شود، الفاظى نيزكه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) توسّط ائمّه (عليهم السلام) نقل مى شود بر معانى جديد حمل مى شود».
ما مى گوييم: اگر خود ائمّه (عليهم السلام) اين الفاظ را استعمال كنند، استعمالات آنان مثل استعمالات ساير متشرّعه ـ بر معانى جديد حمل مى شود و حرف شما درست است ولى اگر زراره از امام صادق (عليه السلام) روايت كند كه حضرت فرمود: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «صلّ عند رؤية الهلال»، در اين صورت روى چه ملاكى «صلّ» را بر معناى اصطلاحى نزد متشرّعه حمل كنيم؟ امام صادق (عليه السلام) در ارتباط با نقل اين روايت، حكم يك راوى را دارد، يك راوىِ معلوم الصّدق كه امكان اشتباه و خطا و كذب در كلامش وجود ندارد. ولى امام صادق (عليه السلام) در اين جا چيزى از خود اضافه نكرده است، بلكه فقط به عنوان راوى، اين جمله را از حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل كرده است. اگر همين روايت را سلمان يا ابوذر نقل مى كرد «صلّ» را بر چه معنايى حمل مى كرديم؟ روشن است كه بر معناى زمان حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) حمل مى كرديم.
بلى در بعضى موارد، ائمّه (عليهم السلام) روايت نبوى را نقل به معنا مى كنند،(1) در نقل به معنا، اصطلاحِ ناقل مطرح است زيرا اين راوى، اين الفاظ را به كار برده و بايد اصطلاح راوى ملاحظه شود. همين طور گاهى از اوقات نيز روايت نبوى مورد تفسير امام (عليه السلام)قرار مى گيرد، در اين صورت، همان تفسير امام (عليه السلام) به عنوان ملاك مطرح است و اصطلاح
- 1 ـ نقل به معنا، مانعى ندارد مخصوصاً اگر ناقل، امام معصوم باشد.
(صفحه557)
به كار رفته در تفسير را بايد مراعات كرد. و نيز گاهى ائمّه (عليهم السلام) مطلبى را بيان مى كنند و سپس به كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) استشهاد مى كنند. اين استشهاد، بيان كننده مسأله است و ما از آن مى فهميم كه مثلا معناى «صلّ عند رؤية الهلال» چيست. ولى بحث ما، اين فروض نيست بلكه مجرّدِ روايت است. همان گونه كه گاهى زراره از امام صادق (عليه السلام)روايت مى كند و عين الفاظ آن حضرت را براى ما نقل مى كند در اين جا نيز امام صادق (عليه السلام)به عنوان يك راوى معلوم الصدق مى فرمايد: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): «صلّ عند رؤية الهلال». بدون شك در اين جا بايد روى اصطلاح زمان حضرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) معنا كنيم و در اين جا ثمره بحث حقيقت شرعيّه معلوم مى شود. اگر حقيقت شرعيّه ثابت شود و جمله «صلِّ عند رؤية الهلال» بعد از ثبوت حقيقت شرعيه صادر شده باشد، بر معناى جديد حمل خواهد شد. و اگر حقيقت شرعيّه ثابت نشود يا تأخّر استعمال، ثابت نباشد، جمله را بر معناى حقيقى اوّل ـ كه همان معناى لغوى است ـ حمل مى كنيم.
در نتيجه، نمى توان ثمره بحث حقيقت شرعيه را انكار كرد. البته بايد توجه داشت آنچه به عنوان مثال مطرح كرديم، اگرچه داراى مصاديق فراوانى نيست ولى اين گونه نيست كه مصداق نداشته باشد و همان مصداق اندك براى تحقّق ثمره حقيقت شرعيّه كفايت مى كند.
ناگفته نماند كه ما در ابتداى بحث حقيقت شرعيّه، سه نكته ذكر كرديم و با همان سه نكته اساس حقيقت شرعيه را متزلزل كرديم و اگر ثمره عملى بر بحث حقيقت شرعيه پيدا نمى كرديم از ادامه بحث پيرامون آن خوددارى مى كرديم. ولى با اين بحث دريافتيم كه نمى توان وجود ثمره بر حقيقت شرعيّه را به طور كلّى انكار كرد، به همين جهت با قطع نظر از سه نكته اى كه ذكر كرديم در اين جا قدرى پيرامون حقيقت شرعيه بحث مى كنيم، زيرا هم جنبه علمى دارد و هم ثمره عملى بر آن مترتّب است.
كلام مرحوم آخونددر ارتباط با ثمره بحث حقيقت شرعيّه
همان گونه كه اشاره كرديم، مرحوم آخوند معتقد است: بحث حقيقت شرعيّه داراى
(صفحه558)
ثمره عملى است. آن ثمره اين است كه اگر ما قائل به ثبوت حقيقت شرعيه شويم و استعمالى را در كلام شارع بيابيم و بدانيم كه آن استعمال، متأخّر از وضع شارع ـ يعنى بعد از ثبوت حقيقت شرعيه ـ بوده است، در اين صورت، ما آن لفظ را بر معناى شرعى حمل مى كنيم. مثلا اگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده باشد: «صلِّ عند رؤية الهلال» بايد لفظ «صلِّ» را بر معناى شرعى ـ يعنى هيئات و افعال مخصوص ـ حمل كنيم. ولى اگر كسى قائل به عدم ثبوت حقيقت شرعيّه بشود، بايد اين «صلِّ» را بر معناى لغوى حمل كند زيرا قرينه اى بر معناى مجازى ـ معناى جديد ـ وجود ندارد.
امّا اگر قائل به ثبوت حقيقت شرعيّه شديم و با استعمالى از استعمالات شارع مواجه شديم ولى تاريخ استعمال براى ما مجهول بود و نتوانستيم تأخّر استعمال از وضع شارع را احراز كنيم، در اين جا دو نظريه وجود دارد كه مرحوم آخوند به هردو اشاره كرده است:(1)
نظريه اوّل:
اصل، تأخّر استعمال از وضع است، بنابراين، استعمال مذكور را بر معناى شرعى حمل مى كنيم.
بررسى نظريه اوّل:
ما از قائلين به اين نظريه
سؤال مى كنيم: مراد شما از اصالت تأخر استعمال چيست؟
جواب مى دهند: مراد، همان اصالت تأخّر حادث است. معناى اين اصل اين است كه اگر حدوث يك حادث براى ما قطعى بود ـ مثلا مى دانيم زيد از سفر آمده است ولى نمى دانيم پنج شنبه آمده يا جمعه؟ ـ اصالت تأخّر حادث مى گويد: اصل اين است كه جمعه آمده باشد نه قبل از آن.
سؤال مى كنيم: آيا اين اصل ـ كه در اين جا به صورت كلّى مطرح گرديد ـ اصلى شرعى است يا عقلائى؟
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص34