جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه71)
لأنّه حيوان. پس در اين جا علت عروض «ماش» بر «الإنسان» واسطه داخلى أعم ـ يعنى حيوانيت ـ است زيرا حيوان، جزء ماهيت انسان و اعم از انسان مى باشد. و در جمله «الإنسانُ عالمٌ» وقتى از علت سؤال شود، گفته مى شود: لأنّه ناطق (يعنى مدرك للكليّات). پس در اين جا علت عروض عالم بر انسان، واسطه داخلى مساوى با معروض است، چون ناطق، جزء ماهيت انسان و مساوى با اوست.
صورت چهارم (واسطه خارجى مساوى): در موردى است كه واسطه، خارج از ماهيت معروض بوده ولى آن واسطه، در صدق، مساوى با معروض باشد، مثلا در جمله «الإنسان ضاحك» اگر از علت سؤال شود گفته مى شود: لأنّه متعجّب. ملاحظه مى شود كه «متعجّب بودن» خارج از ماهيت انسان، ولى با آن مساوى است، يعنى هر چيزى را كه «انسان» بر آن صدق كند، «متعجّب» نيز بر آن صادق است و هر چيزى را كه «متعجّب» بر آن صادق باشد «انسان» نيز بر آن صادق خواهد بود.
صورت پنجم (واسطه خارجى اعم): در موردى است كه واسطه، خارج از ماهيت معروض و اعم از آن باشد، مثلا در جمله «الإنسان وقع عليه التعب و الألم» اگر از علت سؤال شود گفته مى شود: «لأنّه ماش». ملاحظه مى شود، «ماش» ـ كه در اينجا به عنوان واسطه قرار گرفته است ـ داخل در ماهيت انسان نيست و اعم از آن مى باشد، چون بر حيوان نيز عارض مى شود. حيوان هم اگر زياد راه برود خستگى و تعب براى او حاصل مى شود.
صورت ششم (واسطه خارجى اخص): اگر چيزى عارض بر نوع شود ولى ما بخواهيم به نحو قضيّه مهمله،(1) برجنس عارض شود وواسطه آن نوع باشد اين را واسطه خارجى أخص مى گويند، مثلا اگر در جمله «الحيوان له بصيرة خاصة» در مقام تعليل
  • 1 ـ قضيّه مهمله، قضيه اى است كه در آن، حكم به اتصال يا تنافى يا رفع يكى از آن دو، در زمانى از زمانها يا حالى از احوال شده باشد، بدون اين كه به عموم يا خصوص احوال يا ازمان نظر داشته باشد، مثل: إذا بلغ الماء كرّاً فلا ينفعل بالملاقاة و مثل: القضيّة إمّا أن تكون موجبةً أو سالبةً. المنطق، مرحوم مظفر، ص159
(صفحه72)
گفته شود: «لأنّه إنسان». دراين جاواسطه، خارج از ماهيت حيوان و اخصّ از آن مى باشد.
اشكال: مورد انسان و حيوان، از دايره عرض خارج است.
جواب: وقتى انسان را ملاحظه كنيم، مى بينيم حيوان به عنوان جزئيت در آن نقش دارد ولى وقتى حيوان را ملاحظه كنيم، انسان، نقشى در رابطه با ماهيت آن ندارد. حتى فصلِ انسان ـ يعنى «ناطق» ـ هم جزء ماهيت حيوان نيست. شما اگر گفتيد: «الحيوان ناطق»، حمل ناطق برحيوان، عرضى است زيرا ناطق، در ماهيت حيوان دخالت ندارد و ذاتى حيوان، آن است كه در جنس و فصل آن دخالت داشته باشد. اگر ناطق، در رابطه با انسان، عنوان ذاتى و جزئيت پيدا كند، معنايش اين نيست كه در رابطه باماهيت حيوان هم همين نقش را داشته باشد. پس اگر چيزى به وساطت ناطق، عارض بر حيوان شود، مى گوييم: «واسطه خارجى، اخص از معروض است» يعنى در مقام نسبت سنجى ملاحظه مى كنيم: «كلّ ناطق حيوان» ولى «ليس كلّ حيوان بناطق».
صورت هفتم و هشتم (واسطه خارجى مباين): معناى مباين اين نيست كه در ماهيت معروض، دخالتى ندارد، بلكه معنايش اين است كه چيزى پيدا نمى شود كه مصداق هر دوى اين ها قرار گيرد، مثل آب و آتش كه نسبت بين آنها تباين كلّى است و هيچ فردى از مصاديق آب وجود ندارد كه آتش هم بر آن صدق كند، همان طور كه هيچ فردى از مصاديق آتش وجود ندارد كه آب هم بر آن صدق كند. حال اگر آبى در اثر مجاورت با آتش گرم شود، آنچه به حرارت اتصاف پيدا كرده، آب است ولى علت آن مجاورت با آتش است.
واسطه خارجىِ مباين بر دو قسم است:
1 ـ عروض عارض بر معروض، حقيقى باشد، مثل اين كه آبى در اثر مجاورت با آتش، گرم شود كه گفته مى شود: «الماء حارّ». اين جا در اتصاف معروض به عرض، هيچ گونه مجاز و مسامحه اى وجود ندارد و واسطه خارجى مباين، حقيقتاً عرض را براى معروض ايجاد مى كند به همين جهت آثار حرارت، بر اين ماء مترتب مى شود، اين قسم واسطه را «واسطه در ثبوت» مى نامند.
(صفحه73)
2 ـ عروض عارض بر معروض، مجازى باشد، يعنى در حقيقت، عرض بر خود واسطه عارض شده است، ولى به جهت ارتباطى كه بين واسطه و معروض وجود دارد، عرض را مجازاً به معروض نسبت مى دهيم. مثلا در مورد اتومبيل متحرك، گاهى مى گوييم: اتومبيل متحرك است و گاهى مى گوييم: سرنشين هاى اتومبيل متحركند. آنچه در حقيقت متحرك است خود اتومبيل است ولى به جهت ارتباط حالّ و محلّ، مى توان تحرك را مجازاً به سرنشين اتومبيل نيز نسبت داد. يعنى اين نسبت غلط نيست ولى نسبت، به صورت مجاز است. اين قسم واسطه را «واسطه در عروض» مى نامند.
بايد توجّه داشت كه واسطه در عروض، فقط در واسطه خارجى مباين تصوّر مى شود، و در جايى كه واسطه، مساوى يا اعم يا اخص يا جزء اعم يا جزء اخص باشد، واسطه در عروض نداريم. در قسم اوّل نيز كه اصلا واسطه اى وجود  نداشت.
تذكر: اگرچه در بعضى از مثال هاى فوق، ممكن است كسى مناقشه كند، ولى اين از باب مناقشه در مثال است و اصل مسأله به قوّت خود باقى است.

كدام يك از اقسام عرض، ذاتى و كدام يك غريب است؟

در اين مورد نظرياتى وجود دارد كه به بررسى آنها مى پردازيم:

1 ـ نظريه مرحوم آخوند

مرحوم آخوند در تفسير عرض ذاتى فرمود: «أي بلا واسطة في العروض». پس به نظر ايشان، عرض در مورد واسطه درعروض، عرض غريب ودربقيّه موارد، ذاتى است.

2 ـ نظريه مشهور

به نظر مشهور سه صورت از صور هشت گانه، «عرض ذاتى» و چهار صورت آن، «عرض غريب» و يك صورت مورد اختلاف است.
صور عرض ذاتى به نظر مشهور عبارتند از:
(صفحه74)
1 ـ صورتى كه واسطه در كار نباشد.
2 ـ صورتى كه واسطه داخلى مساوى با معروض داشته باشد.
3 ـ صورتى كه واسطه خارجى مساوى با معروض داشته باشد.
و در جايى كه «واسطه داخلى اعم» در كار باشد، اختلاف است كه آيا «عرض ذاتى، است يا «عرض غريب»؟
چهار صورت ديگر به نظر مشهور «عرض غريب» است.(1)

كلام صدرالمتألهين (رحمه الله) :


مرحوم صدرالمتألهين در اوايل اسفار مى فرمايد:
«قد فسّروا العرض الذاتي بالخارج المحمول الذي يلحق الشيء لذاته أو لأمر يساويه».(2)
يعنى مشهور در تفسير عرض ذاتى گفته اند: عرض ذاتى چيزى است كه يا بدون واسطه، عارض بر چيزى شود،(3) يا با واسطه امرى كه مساوى با معروض است، خواه
  • 1 ـ رجوع شود به: كفاية الاصول با حاشيه مرحوم مشكينى، ج1، ص2.
  • ذكر اين نكته لازم است كه در حاشيه مرحوم مشكينى، براى عرض نُه قسم ذكر شده است، زيرا ايشان عرض بلاواسطه را بر سه قسم دانسته است: 1ـ عرض مساوى با معروض، مثل: تعجب عارض بر انسان 2ـ عرض اعمّ از معروض، مثل: جنس عارض بر فصل 3ـ عرض، اخصّ از معروض، مثل: فصل عارض بر جنس. و از طرفى مرحوم مشكينى عرض با واسطه خارجى مباين را يك قسم به حساب آورده، اگرچه براى آن دو مثال ذكر كرده است.
  • ولى حضرت استاد «دام ظلّه» عرض بلاواسطه را به عنوان يك قسم و عرض باواسطه خارجى مباين را به عنوان دو قسم مطرح كرده اند.
  • بنا براين تعبير به «هشت قسم» در كلام حضرت استاد «دام ظلّه» و نيز جمله «چهار صورت ديگر به نظر مشهور «عرض غريب» است» منافاتى با كلام مرحوم مشكينى ندارد.
  • 2 ـ الحكمة المتعالية، ج1، ص30
  • 3 ـ مراد از «لذاته» اين است كه عروض عرض بر معروض، بدون واسطه باشد. قرينه اين معنا كلمه «لأمر يساويه» است. بنابراين تصوّر نشود كه مراد از ذات، جنس و فصل است.
(صفحه75)
واسطه داخلى باشد يا واسطه خارجى.
سپس فرموده است: بعضى ديده اند تفسير مشهور، بر بسيارى از مسائل علوم منطبق نيست، چون بسيارى از مسائل علوم، از عوارض انواع بحث مى كند، در حالى كه موضوع علم عنوان جنسيّت دارد و اگر نوع را در رابطه با جنس بسنجيم ملاحظه مى كنيم كه نوع، خارج از ماهيت جنس است ولى جنس، داخل در ماهيت نوع است پس نمى توان ناطق را در ماهيت حيوان آورد.
بنابراين اگر بخواهيم چيزى را كه عارض بر نوع مى شود، عارض بر جنس كنيم، بر اساس تعريف مشهور در اين جا عرض ذاتى نخواهد بود. مثلا «متعجّب بودن» عرضى است كه بر «انسان» عارض مى شود حال اگر بگوييم: «الحيوان متعجّب»، در اين جا «متعجّب» بهواسطه «انسان» ـ كه امرى اخص از حيوان است ـ بر حيوان عارض شده است و مشهور چنين چيزى را عرض ذاتى نمى دانند.
مشهور مى گويند عرض ذاتى در دو مورد است:
1 ـ عرضى كه بدون واسطه، عارض بر معروض گردد. و معلوم است كه «تعجّب» داخل در ذات «حيوان» نيست و بدون شك واسطه اى در كار است.
2 ـ عرضى كه با واسطه امر داخلى مساوى يا امر خارجى مساوى با معروض بر آن عارض گردد.
در نتيجه اگر عرض، با واسطه اى كه اخص از معروض است بر آن عارض شود، مشهور آن را «عرض ذاتى» نمى دانند.
در اكثر موضوعات مسائل علم، اين جهت مشاهده مى شود، مثلا موضوع علم نحو «كلمه و كلام» است، ولى در مسأله «الفاعل مرفوع» ملاحظه مى شود كه «كلمه» عنوانى اعم است كه هم فاعل را در برمى گيرد و هم غير فاعل را شامل مى شود. در حالى كه مرفوعيت، به قسم خاصى از كلمه اختصاص دارد. بنابراين مرفوعيت، عارض بر نوع شده است، در حالى كه موضوع علم نحو «كلمه» است و به تفسير مشهور، اين عرض، «عرض غريب» است.