جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه113)
اين قسمت از كلام مرحوم بروجردى قابل قبول نيست زيرا اگرچه موضوع و محمول به عنوان قوام مسأله مى باشند ولى آنچه در اصل تشكيل مسأله دخالت دارد، ايجاد رابطه بين موضوع و محمول است. انسان به وجودِ زيد و وجودِ قائم آگاه است و متكلّم با گفتن «زيد قائم» بين اين دو ارتباط برقرار مى كند و آنچه براى مخاطب، مجهول بوده است به او مى فهماند. و به تعبير مرحوم آخوند، آنچه متكلّم در مقام افاده آن است، بيان هو هويت بين زيد و قائم است.
بنابراين، آنچه در مسائل، دخالت اصلى دارد و قوام مهمّ مسأله را تشكيل مى دهد، نسبت بين موضوع و محمول است. چرا مسأله «الفاعل مرفوع» را تشكيل داده اند؟ آيا ما جهل به فاعل داشتيم؟ آيا جهل داشتيم كه مرفوعى در علم نحو وجود دارد؟ خير. بلكه آنچه براى ما مجهول بوده ارتباط بين مرفوعيت و فاعليت است، كه در مسأله «الفاعل مرفوع» در صدد بيان آن مى باشند.
ما ـ إن شاء الله ـ در مباحث پيرامون معانى حرفى، خواهيم گفت كه نوع افاده ها و تفهيم و تفهّم ها بر محور معانى حرفى دور مى زند، اصلا متكلّم مى خواهد معانى حرفى را تفهيم كند، مى گويد: «من ديشب، ساعت هشت، از سفر آمدم». همه اين اضافه ها معانى حرفى است و همه آنها مقصود به تفهيم مى باشند.
امّا آنچه ايشان فرمود كه «اين نسبت در همه مسائل وجود دارد» مورد قبول نيست. كجا نسبت «الفاعل مرفوع» در «المفعول منصوب» وجود دارد؟ مگر هر مبتدا و خبرى يك مفاد دارند؟ نسبت در هر مسأله، متغاير با نسبت در مسأله ديگر است، نسبت در هر مسأله، تشكيل دهنده جهتِ اصلىِ آن مسأله است و اين متغاير با نسبت در مسأله ديگر است، هرچند هردو مبتدا و خبرند. همان گونه كه موضوعات با هم تفاوت دارند، در حالى كه همه آنها موضوعند، چطور به نسبت كه مى رسيم بگوييم: نسبت ها با هم فرق ندارند براى اين كه همه مبتدا و خبرند؟ يكى «الفاعل مرفوع» و يكى «الله تعالى موجود» و هردو مبتدا و خبرند. چطور در موضوع و محمول، متغايرند ولى در نسبت يكى مى باشند؟ اساس تغاير بين اين دو را همان نسبت تشكيل مى دهد.
(صفحه114)
نسبتِ وجود به خداوند غير از نسبتِ مرفوعيت به فاعل است. و اگر قرار باشد نسبت بين همه مبتدا و خبرها يكى باشد پس نبايد بين «الله موجود» و «أنا قائم» فرقى باشد.
اشكال دوّم: مرحوم بروجردى در مقدمه دوّم ادّعاى اوّل خود فرمود:
تمايز بين مسائل هر علمى با يكديگر، به تمايز موضوعات مسائل است، در نتيجه تمايز بين مسائل هر علم با مسائل علوم ديگر در رابطه با محمولات است. مثلا در فلسفه مشاهده مى كنيم كه موضوعات مسائل، با يكديگر تفاوت دارند ولى محمول در همه آنها يك چيز ـ يعنى «موجود» ـ است. يا در بعضى از علوم ـ مانند علم نحو ـ به ابوابى برخورد مى كنيم كه داراى مسائل متعددى مى باشند ولى محمول آنها واحد است مثلا در باب مرفوعات با مسائل «الفاعل مرفوع»، «المبتدأ مرفوع»، «النائب عن الفاعل مرفوع» و «الخبر مرفوع» برخورد مى كنيم كه خبر در همه آنها «مرفوع» است. بنابراين، ما نمى توانيم تمايز بين مسائل هر علم با يكديگر را به محمولات نسبت دهيم بلكه ناچاريم اين تمايز را به موضوعات مسائل نسبت دهيم و بگوييم: «الله تعالى موجود» متمايز از «الجسم موجود» است چون موضوع اين ها با يكديگر فرق دارند.
ما مى گوييم: فرمايش مرحوم بروجردى در همه علوم جريان ندارد و حتّى بعضى از علوم برعكس فلسفه است يعنى موضوع در تمام مسائل يك چيز است، مثلا در علم عرفان مشاهده مى كنيم كه موضوعِ خودِ علم و موضوعِ همه مسائل آن «الله تعالى» است. شما كه تمايز بين مسائل هر علمى از مسائل ديگر آن علم را به موضوعات مى دانيد در مورد علم عرفان چگونه مسأله را حل مى كنيد؟ آيا تمايز بين «الله تعالى موجود» و «الله تعالى عالم» به تفاوت موضوع است؟
اشكال سوّم: مرحوم بروجردى در ادّعاى دوّم خود فرمود: مراد مشهور از موضوع علم، همان جامع بين محمولات است و علم فلسفه را نيز به عنوان مؤيد ذكر كرد كه موضوع علم، «وجود» است و اين «وجود» جامع بين محمولات مسائل است.
اوّلا: آيا مشهور در رابطه با اين سؤال كه «موضوع علم نحو چيست؟» چه جوابى خواهند داد؟ بدون شك خواهند گفت: موضوع علم نحو «كلمه و كلام» است.
(صفحه115)
حال ببينيم آيا «كلمه و كلام» جامع بين مرفوعات و منصوبات و مجرورات است، يا جامع بين فاعل و مفعول و مضاف اليه است؟
ترديدى نيست كه آنچه جامع بين مرفوع و منصوب و مجرور است «كيفيت آخر كلمه» است وآنچه جامع بين فاعل و مفعول و مضاف اليه است «كلمه و كلام» مى باشد.
ثانياً: آنچه مرحوم بروجردى به عنوان مؤيد ذكر كرد بايد بيشتر مورد تأمّل قرار گيرد. ايشان فرمود: ما مى بينيم از طرفى موضوع علم فلسفه را «وجود» قرار داده اند و از طرفى محمول در همه مسائل آن «موجود» مى باشد، از اين جا كشف مى كنيم كه آنچه به عنوان موضوع علم قرار مى دهند، همان جامع بين محمولات مسائل است، زيرا موضوعات مسائل، عبارت از جسم و عرض و جوهر و... است.
در ارتباط با اين كلام مرحوم بروجردى مى گوييم:
در مورد أصالة الوجود و أصالة الماهية دو قول داريم: عده اى قائل به أصالة الوجود و عده اى قائل به أصالة الماهية مى باشند. مرحوم حاجى سبزوارى به هر دو قول اشاره كرده، مى فرمايد:
  • إنَّ الوجود عندنا أصيل إنَّ الوجود عندنا أصيل
  • دليل من خالفنا عليل(1) دليل من خالفنا عليل(1)

حال اين سؤال مطرح است كه اگر موضوع فلسفه را «وجود» بدانيم آيا كسى كه قائل به أصالة الماهية است خارج از دايره فلسفه بحث مى كند؟
كسى كه قائل به أصالة الماهية است، وجود را امرى اعتبارى مى داند چگونه مى توانيد به او بگوييد: موضوع علم فلسفه «وجود» است؟ قائل به أصالة الماهية چگونه مى تواند بپذيرد علمى كه از حقايق اشياء بحث مى كند، موضوعش امرى اعتبارى باشد؟ براى حلّ اشكال فوق دو راه وجود دارد:
راه اوّل: همان حرفى كه مرحوم بروجردى فرمود و بعضى از بزرگان فلاسفه نيز قائل شدند، در فلسفه پياده كنيم و بگوييم: مسائل فلسفى اگرچه در ظاهر به صورت
  • 1 ـ شرح المنظومة، قسم الفلسفة، ص10
(صفحه116)
«الله تعالى موجود» و «الجسم موجود» است ولى واقع مسأله برعكس است يعنى بايد بگوييم: «الموجود ـ يعنى الواقع ـ هوالله»، «الموجود هو الجسم» و... در نتيجه، موضوع علم فلسفه، جامع بين موضوعات مسائل است نه جامع بين محمولات.
راه دوّم: ممكن است راه بهترى را بپيماييم و بگوييم: موضوعِ علمِ فلسفه، «وجود» نيست بلكه قائلين به أصالة الوجود چون واقعيت را منحصربه وجود ديدند، موضوع علم فلسفه را «وجود» قرار دادند. و موضوع علم فلسفه عبارت از «واقعيت» است. و موضوعات مسائل آن، مصاديق همين واقعيت مى باشند. جسم، يك واقعيت است. عرض، يك واقعيت است. جوهر، يك واقعيت است. اين واقعيت را قائلين به أصالة الوجود، در محدوده وجود مى بينند و قائلين به أصالة الماهية، در محدوده ماهيت مى بينند.
تذكر: اشكالات فوق، اشكالات نقضى و مقدماتى بر كلام مرحوم بروجردى بود. ولى دو اشكال اساسى بر كلام ايشان وارد است كه بنياد كلام ايشان را متزلزل مى كند.
اشكال چهارم: هدف ما از بحث پيرامون «تمايز علوم» چيست؟ اگر اين معنا مسلّم باشد كه مثلا اصول، هزار مسأله مشخص و فقه هم هزار مسأله مشخص دارد تمايز بين اين ها چيست؟ آيا با وجود اين، باز هم بايد از «تمايز علوم» بحث شود؟ وقتى ما در مسائل علوم ترديدى نداريم چه نيازى به بحث تمايز علوم داريم؟ به بيان ديگر: آيا بحث تمايز علوم بحثى است كه فقط جنبه علمى دارد و هيچ اثر عملى بر آن مترتب نمى شود، يا اين كه اثر عملى بر آن مترتب است؟
ما تمايز علوم را براى اين مى خواهيم كه اگر در مسأله اى شك داشتيم، بر اساس ملاك تمايز علوم مشخص كنيم كه آيا آن مسأله جزء مسائل فقه است يا جزء مسائل اصول؟ مثلا در باب استصحاب، اگر شك كرديم كه آيا مسأله استصحاب از مسائل فقهيّه است يا از مسائل اصوليه؟ با مراجعه به ملاك تمايز علوم، علاوه بر مشخص كردن جاى بحث در رابطه با استصحاب، اگراثر عملى نيز دارد بر آن مترتب كنيم.
مثلا اگر كسى گفت: در مسائل فقه، تقليد جريان دارد ولى در مسائل اصولى
(صفحه117)
نمى توان تقليد كرد. در اين صورت اگر استصحاب، مسأله فقهى باشد تقليد در آن جايز و اگر اصولى باشد تقليد در آن جايز نخواهد بود.
پس از بيان مقدّمه فوق بايد ببينيم مرحوم آقاى بروجردى كه تمايز علوم را به تمايز «جامع بين محمولات» مى داند آيا مقصودشان چه مقدار از محمولات است؟ ظاهر اين است كه مراد ايشان «جامع بين محمولات همه مسائل» است، يعنى محمولاتِ همه مسائل علم را ملاحظه كرده و جامع بين آنها را پيدا مى كنيم و آن جامع را به عنوان «وجه امتياز اين علم» معرفى مى كنيم.
حال به مرحوم بروجردى مى گوييم: شما از طرفى تمايز علوم را به تمايز جامع بين محمولات همه مسائل مى دانيد و از طرفى تمايز علوم را براى استكشاف مسائل مشكوك مى دانيد ـ كه على القاعده بايد چنين باشد ـ . ما فرض مى كنيم در علم نحو هزار مسأله روشن و ده مسأله مشكوك داريم. براى اين كه بدانيم آيا اين ده مسأله جزء مسائل علم نحو است يا جزء مسائل اين علم نيست، بايد ببينيم آيا جامع بين محمولات در اين ها وجود دارد يا وجود ندارد؟
ما از مرحوم بروجردى سؤال مى كنيم: شماجامع را از كجابدست آورديد؟ آيا جامعى كه مطرح مى كنيد جامع بين هزار مسأله است يا جامع بين هزار و ده مسأله؟ و به تعبير ديگر: آيا اين ده مسأله مشكوك، در تشكيل جامع، نقش داشته اند يا نه؟
اگر بفرماييد: نقش داشته اند، مى گوييم: از كجا متوجّه شديد اين ها جزء علم نحوند تا در تشكيل جامع نقش داشته باشند؟ شما كه در برابر اين ده مسأله، شك داريد. پس بايد قبلا براى شما مشخص شده باشد كه اين مسائل جزء علم نحو است و شكى براى شما باقى نمى ماند كه بخواهيد آن را از راه جامع برطرف كنيد.
و اگر بفرماييد: جامع بين هزار مسأله درنظر گرفته شده و اين ده مسأله در تشكيل جامع دخالتى نداشته اند، مى گوييم: «ثبت العرش ثم انقش». شما اوّل ثابت كنيد كه هزار مسأله، تمام مسائل علم نحو است بعد جامع بين اين هزار مسأله را در نظر بگيريد. و اگر قبلا اين معنا براى شما ثابت شده، ديگر چه نيازى به تمايز داريد؟ تمايز براى