جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه228)
واقعيت وضع ندارند. و از اين جا مى فهميم كه واقعيت وضع، از مقولات عرضيّه نيست.
دليل دوّم: نظر به اين كه امور عرضيه از واقعيات مى باشند، به سبب اختلاف انظار، اختلاف پيدا نمى كنند. و اعتبارات متفاوت، تفاوتى در آنها ايجاد نمى كند، مثلا جسمى كه معروضِ بياض است نمى تواند در همان آنْ معروض سواد هم باشد. ولى در باب وضع اين گونه نيست، زيرا اگر بگوييم: «وضع داراى واقعيت عرضيّه است» بايد ملتزم شويم كه الفاظى كه در يك زبان براى معنايى و در زبان ديگر براى معناى ديگر وضع شده اند، معروض دو عرض قرار گرفته اند، مثلا از نظر لغت عرب، معروض يك عرض و از نظر زبان فارسى معروض عرض ديگر شده باشند و در امور عرضيه نمى توان ملتزم به چنين چيزى شد. بله ممكن است جسمى در يك زمان معروض يك عرض و در زمان ديگر معروض عرض ديگر باشد ولى در زمان واحد نمى توان چنين چيزى را تصوّر كرد.
از اين جا معلوم مى گردد كه مسأله وضع، غير از مسأله واقعيات عرضيه است.
اشكال: ممكن است وضع را ارتباط و اضافه بين لفظ و معنا بدانيم و بگوييم: همان گونه كه اضافه ـ در مقوله اضافه ـ بين دو چيز مطرح است در باب وضع هم اضافه بين لفظ و معنا مطرح است و اضافه يكى از حقايق است.
محقق اصفهانى (رحمه الله) در پاسخ اشكال فوق مى فرمايد:
وجود اضافه بين دو شىء به معناى داخل بودن در مقوله اضافه نيست، بلكه مقوله اضافه داراى محدوده خاصى است، مثلا خداوند متعال عالم به اشياء است و هرجا عالم بود، معلوم هم هست و علم عبارت از اضافه و ارتباط بين عالم و معلوم است، در حالى كه عنوان «عالمٌ» در «الله تعالى عالمٌ» داخل در مقوله اضافه نيست، زيرا عناوين جوهر و عرض مربوط به ممكن الوجود است و در مورد خداوند متعال راه ندارد.
ايشان سپس نتيجه مى گيرد كه مسأله وضع، امرى اعتبارى است همانند امور اعتباريه اى كه نزد شرع و عقلاء وجود دارد، مثلا در بيع، بايع به مشترى مى گويد: بعتك هذه الدار، و مشترى مى گويد: قبلت. به دنبال اين عقد، عقلاء و شارع، ملكيت مشترى
(صفحه229)
نسبت به خانه و ملكيت بايع نسبت به ثمن را اعتبار مى كنند. بنابراين نقش بايع و مشترى در ايجاد اعتبار ملكيت، نقش تسبيبى است يعنى توسط آنان زمينه اعتبار فراهم مى شود و اعتبار مستقيم توسط شارع و عقلاء صورت مى گيرد. و همچنين در مورد زوجيت، البته با اختلافى كه بين شارع و عقلاء در اين موارد وجود دارد.
بديهى است كه ملكيت و زوجيت از امور واقعيه نيست يعنى با ايجاد ملكيت و زوجيت، تحوّل و تكوينى در طرفين ايجاد نمى شود بلكه در اين ها فقط جنبه اعتبار وجود دارد. وحتّى واقعيت ذهنيه اى كه براى بعضى از امور وجود دارد، براى امور اعتباريه وجودندارد. مثلا باتصوّر انسان درذهن، كلّيتى برمفهوم آن عارض مى شود و اين كلّيت، واقعيت ذهنيه دارد. ولى در امور اعتباريه حتى اين درجه از واقعيت هم وجود ندارد.
سپس مى فرمايند:
«مسأله وضع نيز از امور اعتباريه است، زيرا در باب وضع، بين لفظ و معنا ارتباط واقعى وجود ندارد بلكه واضع، ارتباطى را بين لفظ و معنا اعتبار مى كند. قبل از اين كه پدر براى فرزندش اسمى وضع كند هيچ ارتباط واقعى بين فرزند و آن نام وجود نداشته است، بلكه پدر ـ با فكر و مشورت ـ اسمى براى فرزندش انتخاب مى كند و با نام گذارى، يك ارتباط اعتبارى بين نام و فرزند تحقّق پيدا مى كند. البته اعتبار ملكيت و زوجيت به دست شارع است ولى در باب وضع مربوط به واضع است».
سپس ايشان دو تشبيه مطرح مى كند كه يكى از آنها قابل قبول و ديگرى داراى اشكال است.
1 ـ در مورد نام گذارى گاهى از اشاره استفاده مى شود. اشاره، امرى اعتبارى است كه عقلاء آن را اعتبار كرده اند و داراى واقعيت نيست. واقعيت اين است كه مثلا زيد نشسته و شما هم به طرف او اشاره كرده ايد ولى اين كه مشاراليه به انگشت، عبارت از كسى است كه شما قصد داريد او را مشخص كنيد، اين يك امر اعتبارى است كه عقلاء آن را اعتبار كرده اند و رايج شده است، به همين جهت اشاره ها بين ملت ها فرق دارد زيرا نحوه اعتبار آنها فرق دارد.
(صفحه230)
محقق اصفهانى (رحمه الله) مى فرمايد: لفظ هم همين طور است يعنى ارتباط آن با معنا واقعيت ندارد بلكه مجرّد اعتبار است بر اين كه با ذكر اين لفظ، اين معنا، مرادمتكلّم است، و در اين جهت، بين لفظ و اشاره فرقى نيست.
2 ـ مسأله وضع در باب الفاظ، مانند مسأله دوالّ و علاماتى است كه در جاده براى نشان دادن تمام شدن فرسخ قرار مى دهند. و همان طور كه دوالّ دلالت مى كند بر اين كه اين مكان، رأس فرسخ است، لفظ هم بر معنا دلالت مى كند. بنابراين، از جهت دلالت، فرقى بين اين دو وجود ندارد. تنها تفاوت بين وضع الفاظ و وضع دوالّ، اين است كه وضع در باب دوالّ از امور واقعيه است زيرا ما به چشم خود مى بينيم كه اين علامت در اين مكان وضع شده است ولى وضع در مورد الفاظ، اعتبارى است و واقعيتى درباره حقيقت وضع مطرح نيست.(1)

بررسى كلام مرحوم اصفهانى

كلام مرحوم اصفهانى در ارتباط با وضع مورد قبول است ولى دو اشكال به ايشان وارد شده كه يكى قابل جواب است و ديگرى مربوط به تنظيرى است كه بيان كردند و خدشه اى به اصل استدلال ايشان وارد نمى كند.
اشكال اوّل: مطالب مذكور در مورد وضع، مطالب دقيقى است كه عرف به آنها توجّه ندارد.
پاسخ اشكال: دقيق بودن، به لحاظ اصطلاحاتى است كه در آن بكار رفته است و اگر اصطلاحاتى چون واقعيات عرضيّه و غيره را كنار بزنيم، عرف به خوبى اين معنا را درك مى كند، زيرا عرف نمى خواهد با نام گذارى، ارتباطى واقعى بين اسم و مسمّى ايجاد كند. عمل عرف چيزى است كه از آن به امر اعتبارى تعبير مى شود، اگرچه عرف آن را نداند. در باب بيع نيز اگرچه عرف، معناى امور اعتباريه و امور واقعيه را نمى داند
  • 1 ـ نهاية الدراية، ج1، ص20 ـ 24
(صفحه231)
ولى بدون شك مى داند كه با گفتن «بعتُ» و «قبلتُ» مشترى مالك خانه و بايع مالك ثمن مى گردد. بنابراين، دانستن خصوصيات، لازم نيست و در باب وضع هم، اگرچه عرف اصطلاحات مذكور را نمى داند ولى جهتِ مورد نظر در ذهنش ارتكاز  دارد.
اشكال دوّم: تنظيرى كه ايشان در رابطه با دوالّ مطرح كرد بسيار شگفت آور است، زيرا در باب دوالّ سه عنوان وجود دارد:
1 ـ علامت نصب شده در مكان كه از آن به «موضوع» تعبير مى كنند.
2 ـ مكانى كه دالّ در آن وضع شده كه از آن به «موضوع عليه» تعبير مى كنند.
3 ـ هدفى كه وضع براى آن انجام گرفته ـ مثل نشان دادن اوّل فرسخ و غيره ـ كه از آن به «موضوع له» تعبير مى كنند.
ولى در باب الفاظ و معانى دو عنوان وجود دارد:
1 ـ لفظ كه از آن به «موضوع» تعبير مى شود.
2 ـ معنا كه از آن به «موضوع له» تعبير مى شود.
حال جاى اين سؤال است كه ايشان «موضوع له» در باب الفاظ را در كدام يك از عناوين سه گانه ـ كه در دوالّ حقيقى وجود دارد ـ قرار مى دهد؟
ظاهر اين است كه مى خواهد بفرمايد: «موضوع له» در باب الفاظ، مانند «موضوع عليه» در باب دوالّ است. به همين جهت آيت الله خويى«دام ظلّه» به ايشان اشكال كرده و فرموده است: لازمه تنظير شما اين است كه در باب الفاظ و معانى به جاى «موضوع له» عنوان «موضوع عليه» را بكار ببريم.(1)
ولى واقع مسأله اين نيست بلكه «موضوع له» در باب الفاظ و معانى، همان «موضوع له» در باب دوالّ است نه مكانى كه علامت در آن قرار داده شده است. مراد از موضوع له در باب دوالّ اين است كه عابرين متوجّه شوند مثلا اين جا اوّل فرسخ است و اوّل فرسخ محسوس نيست.
  • 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص44
(صفحه232)
واقعيت اين است كه معانى در باب وضع، به جاى محلّى كه دوالّ در آن قرار گرفته، قرار داده نشده است، بلكه به جاى «كون هذا رأس الفرسخ» كه عنوان سوم در باب دوالّ است قرار گرفته است، يعنى موضوع له در باب الفاظ و معانى همان موضوع له در باب دوالّ است. در اين صورت، فرقى كه محقق اصفهانى (رحمه الله) فرمود كه «وضع در باب دوالّ، حقيقى و در باب الفاظ، اعتبارى است»، صحيح نيست، بلكه هر دو اعتبارى مى باشند، زيرا در باب دوالّ، آنچه واقعيت دارد علامت و مكان است و هردو محسوس مى باشند. امّا اين كه «اين شىء علامت بر اين است كه اين مكان، رأس فرسخ است» امرى اعتبارى است. ممكن بود اين گونه اعتبار نكنند، بلكه علامت را براى هريك فرسخ و نيم يا بيشتر بگذارند، همان طور كه وقتى با انگشت به طرف كسى اشاره مى شود، «مشاراليه» ما موجود خارجى و داراى واقعيت است، اشاره به انگشت هم واقعيت دارد ولى اين كه مشاراليه به انگشت عبارت از كسى است كه قصد داريد او را مشخص كنيد، امرى اعتبارى است.
پس در باب وضع و دوالّ، آنچه در تنظير دخالت دارد حيثيت وضع و دلالت آن است كه اعتبارى مى باشد ولى مكان و علامت، واقعيت دارند.
بنابراين، اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» به مرحوم اصفهانى وارد نيست زيرا معنا در هر دو مورد «موضوع له» است.
نتيجه بحث در تعريف وضع
به نظر مى رسد كلام محقق اصفهانى (رحمه الله)در ارتباط با حقيقت وضع، كلام خوبى است و وضع، امرى اعتبارى است كه هيچ شائبه اى از حقيقت در آن راه ندارد و اين كلام مورد قبول ما نيز مى باشد.
سؤال: اگروضع را امرى اعتبارى بدانيم آيا تقسيم وضع به تعيينى و تعيّنى تقسيمى حقيقى است يااين كه وضع، فقط تعيينى است ووضع تعيّنى داخل در مقوله وضع نيست؟
جواب: ما به دو صورت جواب مى دهيم: