(صفحه255)
«انسان» تغاير مفهومى دارد ولى اين، مانع از مرآتيت نيست خصوصاً اگر عنوان «زيد» را برداشته و به جاى آن عنوان «الإنسان المتخصّص بخصوصيات الزيدية» را قرار دهيم، اگرچه تقيّد را هم لحاظ كنيم. لازمه لحاظ تقيّد، اين است كه ابتدا «الإنسان» را تصوّر كرده و سپس «المتخصص بخصوصيات الزيدية» را لحاظ كرده باشيم. و نمى توان گفت: ما «الإنسان المتخصّص بخصوصيات الزيدية» را تصوّر كرده ولى «انسان» را تصوّر نكرده ايم. بلكه «انسان» تصوّر شده است آن هم نه به تصوّر ثانوى.
آيا اگر گفته شود: «رقبه مؤمنه»، كسى مى تواند بگويد: معناى «رقبه» ـ كه مطلق است ـ به ذهن من نيامد زيرا آنچه به گوش من خورده «رقبه مقيّد به ايمان» بوده است؟
اين حرف، قابل قبول نيست. وقتى كلّى به عنوان مقيّد تصوّر شد، معقول نيست كه گفته شود: خود عنوان كلّى لحاظ نشده است. و همان گونه كه قبلا گفتيم: «اولين مرحله تحقّق فرديّت، وجودِ ماهيّت است» و معلوم است كه قبل از اين مرحله، خود ماهيت مطرح است و ما وقتى مى خواهيم «زيد» را معنا كنيم مى گوييم: «ماهية الإنسان الموجودة المتخصّصة بخصوصيات الزيدية» يعنى ماهيت انسان، قبل از هرچيز مطرح است. براى تأييد مطلب مثالى ذكر مى كنيم:
اگر كسى اسم فرزند خود را «زيد» بگذارد، «وضع خاص و موضوع له خاص» تحقّق پيدا كرده است. يعنى خصوص همين موجود خارجى تصوّر شده و لفظ براى همان وضع شده است. در اين جا سؤال مى كنيم: آيا خاص مى تواند حاكى از عام باشد؟ قائلين به عدم امكان مى گويند: چنين چيزى ممكن نيست و انسانيتِ فرزند، هيچ دخالتى در تسميه او ندارد.
در حالى كه اگر، از اين شخص سؤال كنيم چرا اسم فرزندت را «زيد» گذاشتى و مثلا «اتومبيل» نگذاشتى؟ در جواب خواهد گفت: «مگر كلمه «اتومبيل» را روى «انسان» مى گذارند؟». معناى اين حرف اين است كه در نام گذارى «زيد»، اولين مرحله اى كه مطرح است «انسانيت او» مى باشد و «وجود» در مرحله دوّم و
(صفحه256)
«خصوصيات فرديّه» در مرحله سوّم قرار دارند.
بنابراين، «انسانيت مولود» در نام گذارى او نقش دارد. و اين نقش، با تصوّر معناى جزئى حاصل شده و تصوّر جداگانه اى در كار نيست. يعنى همين مولود را تصوّر كرده نه اين كه از تصوّر اين مولود، يك تصوّر ديگرى برايش حاصل شود كه داراى عنوان كلّى باشد. پس در اين جا، خاصّ، مرآت براى عام قرار گرفته است و غير از اين هم چاره اى نيست، زيرا خاص، عبارت از همان «عامّ مقيّد» است. ولى عامّ نمى تواند مرآت خاص قرار گيرد، زيرا عام، ماهيت است و ماهيت، كارى به وجود و خصوصيات فرديّه ندارد. مرحله ماهيت، قبل از مرحله وجود و قبل از مرحله تخصص به خصوصيات فرديّه است ولى خاص، مراحل ماهيت و وجود و خصوصيات فرديّه را پشت سر گذاشته است. در اين صورت، چگونه مى توان گفت: «خاص» نمى تواند «مرآت» براى عام باشد؟
نتيجه بحث در وضع خاص موضوع له عام:
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه قول محقق رشتى (رحمه الله) به امكان قسم چهارم قابل قبول است. البته مرحوم محقق رشتى، اقسام چهارگانه وضع را ممكن مى داند ولى ما قسم سوّم را ممكن ندانستيم.
بحث سوّم
مطالبى در ارتباط با وضع عام و موضوع له عام
در بحث هاى گذشته گفتيم: امكان قسم اوّل و دوّم از اقسام چهارگانه وضع تقريباًمورد قبول همه واقع شده است، ولى درعين حال در رابطه با قسم دوّم (وضع عام و موضوع له عام) دو مطلب باقى مانده كه لازم است مورد بحث قرار گيرند:
1 ـ اشكالى كه در رابطه با امكان آن مطرح شده است.
2 ـ بيانى كه محقق عراقى (رحمه الله) در رابطه با «وضع عام و موضوع له عام» دارد و آن را مبناى بسيارى از مسائل نيز قرار داده است.
(صفحه257)
مطلب اوّل: اشكال در مورد امكان وضع عام موضوع له عام
بعضى گفته اند: از انضمام مطلبى كه اصوليون در رابطه با وضع مى گويند با آنچه فلاسفه و منطقيون درباره آن مى گويند، معلوم مى شود كه «وضع عام و موضوع له عام» امكان ندارد. البته اشكال آن از ناحيه «موضوع له» است نه در رابطه با «وضع».
اصوليون مى گويند: «واضع ـ در مقام وضع ـ بايد هريك از لفظ و معنا را لحاظ كند». و فلاسفه و منطقيون مى گويند: تصوّر هرچيز به معناى ايجاد آن چيز در ذهن است ـ كه از آن به وجود ذهنى تعبير مى كنند ـ در مقابل ايجاد شىء در خارج كه به آن وجود خارجى مى گويند.
بنابراين، شما از يك طرف مى گوييد: «واضع، بايد معناى موضوع له را تصوّر كند» و از طرفى مى گوييد: «تصوّر معنا يعنى ايجاد آن معنا در ذهن»، و ما مى دانيم كه ايجاد معنا ـ چه در ذهن و چه در خارج ـ ملازم با جزئيت است و به تعبير فلاسفه «وجود هر شىء، مساوق و ملازم با تشخص و جزئيت است». در نتيجه معناى متصوَّر بايد جزئى باشد زيرا در ذهن آمده و لباس وجود ذهنى پوشيده است و در اين صورت «معناى موضوع له» نمى تواند عام باشد. پس اگر موضوع له تصوّر نشود، وضع تحقّق پيدا نمى كند و اگر تصوّر شود جزئى مى شود. و در اين صورت، تصوّر معناى كلّى و وضعِ لفظ براى همان معناى كلّى غيرممكن است.
پاسخ اشكال
از انضمام دو مطلب زير، پاسخ اشكال فوق روشن مى شود:
1 ـ اگرچه وقتى معناى عام تصوّر شود و وجود ذهنى پيدا كند، از عموميت خارج شده و عنوان جزئيت پيدا مى كند، ولى در مقام وضع، لفظ را براى «عام مقيّد به وجود ذهنى» وضع نمى كنند بلكه براى معناى عامى كه به ذهن آمده، وضع مى كنند و قيد «به ذهن آمدن» در موضوع له دخالتى ندارد. مثلا وقتى مى خواهيم لفظ «انسان» را وضع كنيم ناچاريم «حيوان ناطق» را تصوّر كرده و به ذهن بياوريم ولى در مقام وضع،
(صفحه258)
لفظ «انسان» را براى خود «حيوان ناطق» وضع مى كنيم نه براى «حيوان ناطق مقيّد به وجود ذهنى». بنابراين، هرچند تصوّر «حيوان ناطق» در مقام وضع ضرورى است ولى اين به معناى دخالت تصوّر در موضوع له نيست، بلكه موضوع له، همان «حيوان ناطق» ـ كه عام است ـ مى باشد، و چون وضع ـ يعنى معناى متصوَّر ـ هم عام است، بنابراين، «وضع عام و موضوع له عام» تحقّق پيدا مى كند.
2 ـ تصوّر، عبارت از حصول صورت شىء در ذهن است، زيرا خود شىء خارجى نمى تواند در ذهن انسان واردشود و ما در هر تصوّرى يك «ملحوظ بالذات» داريم و يك «ملحوظ بالعرض»، مثلا وقتى «زيد» را تصوّر مى كنيم، در حقيقت، صورت وعكسى از «زيد» در ذهن ما حاصل مى شود كه هروقت بخواهيم از «زيد» ياد كنيم به آن صورت توجّه مى كنيم و اين صورت چون مستقلا مورد توجّه ذهن و نفس است از آن به«ملحوظ بالذات» تعبير مى كنند و وجود خارجى «زيد» را كه اين صورت حاكى از آن است «ملحوظ بالعرض» مى گويند. در كلّيات نيز مسأله به همين صورت است، وقتى يك كلّى را تصوّر مى كنيم، صورتى از آن كلّى در ذهن ما نقش مى بندد و اين صورت به عنوان حاكى و مرآت براى آن كلّى است. آن كلّى «ملحوظ بالعرض» و اين صورت ـ كه مستقيماً مورد توجّه ماست ـ «ملحوظ بالذات» ناميده مى شود. و اتفاقاً با وجود اين كه «ملحوظ بالعرض» به عنوان «ملحوظ بالعرض و بالتبع» مطرح است ولى در تمام قضايا ـ حتى در مسأله وضع ـ آنچه داراى اصالت است «ملحوظ بالعرض» مى باشد، زيرا اگر گفته شود: «زيدٌ موجود في الخارج» بدون شك، آنچه در خارج موجود بوده و داراى اصالت است همان شخصى است كه مثلا در فاصله ده مترى ما قرار دارد نه آنچه در ذهن ماست. در حالى كه وجود خارجى، به عنوان «ملحوظ بالعرض» و وجود ذهنى به عنوان«ملحوظ بالذات» مطرح است.
از اين بالاتر، قضاياى حمليّه اى داريم كه محمول در آنها «معدوم» يا «ممتنع» است، مثل «شريك الباري ممتنع» و ما مى دانيم كه در قضيّه حمليّه نيز ـ مانند وضع كه معنا بايد در آن تصوّر شود ـ بايد موضوع و محمول تصوّر شود. پس در قضيه
(صفحه259)
«شريك الباري ممتنع» بايد «شريك الباري» را تصوّر كرده و به آن وجود ذهنى بدهيم. بنابراين وقتى مى گوييم: «شريك الباري ممتنع»، آنچه امتناع دارد، «وجود ذهنى شريك البارى» نيست زيرا شريك الباري در ذهن وجود پيدا كرده است، بلكه «وجود خارجى آن» ممتنع مى باشد. آنچه ملحوظ بالذات است، صورت ذهنى شريك البارى مى باشد كه به عنوان حاكى از شريك الباري مطرح است، اين صورت ذهنى، موضوع براى قضيّه حمليّه واقع نشده است. موضوع در قضيّه حمليّه، «شريك البارىِ خارجى» ـ كه همان ملحوظ بالعرض است ـ مى باشد. در نتيجه در قضاياى حمليّه، «ملحوظ بالذات» ـ يعنى صورت شىء در ذهن ـ نقشى ندارد و آنچه به عنوان موضوع قضيّه واقع شده، «ملحوظ بالعرض» ـ يعنى وجود خارجى شىء ـ است. در باب وضع نيز وقتى معناى عام را تصوّر مى كنيم، اگرچه «ملحوظ بالذات» در ذهن ماست ولى «موضوع له» همان «ملحوظ بالعرض» ـ كه عبارت از نفس معناى كلى است ـ مى باشد.مطلب دوّم: بيان محقق عراقى (رحمه الله) در ارتباط با وضع عام و موضوع له عام
مرحوم عراقى، معناى ديگرى براى «وضع عام و موضوع له عام» بيان كرده است و اين معنا مبناى بسيارى از مسائل اصوليه ايشان گرديده است.
قبل از بيان كلام مرحوم عراقى نسبت به «وضع عام و موضوع له عام» لازم است بيان ايشان دررابطه با كلام مشهور نسبت به «وضع عام وموضوع له عام» را مطرح كنيم:
محقق عراقى (رحمه الله) در توضيح كلام مشهور مى فرمايد:
وقتى واضع مى خواهد لفظ «انسان» را براى معناى «حيوان ناطق» وضع كند، تصوّر معنا به دو صورت امكان دارد:
صورت اوّل: واضع، ذات معناى «انسان» را بدون هيچ قيدى ـ حتى قيد اطلاق و سريان و عموميت نسبت به افراد ـ در نظر گرفته و لفظ را براى اين معناى مبهم
|