(صفحه273)
عدم آن به لحاظ فرد معدوم است. مثل اين كه اگر ما كلّى جسم ـ نه جسم خاص ـ را در نظر بگيريم، كلّى جسم در آنِ واحد هم معروض سواد است و هم معروض بياض. طبيعت جسم، هم در ضمن جسم هاى معروض بياض محقق است و هم در ضمن جسم هاى معروض سواد تحقّق دارد. آنچه نمى تواند در آنِ واحد معروض سواد و بياض باشد، جسم خاص است نه كلّى جسم.
بنابراين، طبيعت انسان در آنِ واحد هم موجود است ـ در ضمن فردى مثل زيد ـ و هم معدوم است، در ضمن فردى مثل عَمر.
البته اين اشكال ما به عنوان جمله معترضه اى است كه تحقيق آن در بحث نواهى خواهد آمد. ولى شما فرض كنيد انسان قبل از وجود، معدوم بوده و پس از آفرينش بشر، وجود پيدا كرده است ولى موضوع در قضيّه «الإنسان معدوم» و «الإنسان موجود» يك چيز است، الإنسان يعنى ماهيت انسان كه با وجود و عدم سازگار است. به لحاظ قبل از خلقت، معدوم و به لحاظ بعد از خلقت، موجود است.
حال در مورد اعلام شخصيه ـ مثل زيد ـ مسأله چگونه است؟ بنابراين كه وجود خارجى در معناى زيد دخالت داشته باشد، آيا مى توان گفت: «كان زيدٌ معدوماً ثمّ صار موجوداً».؟ وقتى در مورد انسان كلمه معدوم را مطرح مى كنيم، اين معدوم بودن در رابطه با ماهيت است و نسبت ماهيت به وجود و عدم مساوى است در حالى كه زيد، ماهيت نيست. زيد عبارت از چيزى است كه ـ بنابراين فرض ـ وجود خارجى در معناى آن دخالت دارد و در غير فرضِ وجود، اصلا زيدى نداريم. زيد، يعنى اين هيكل مقيّد به وجود خارجى. معدوم بودن در مورد «هيكل مقيّد به وجود خارجى» معنا ندارد. زيرا اين هميشه با وجود همراه است. و در نتيجه عبارت «زيدٌ كان معدوماً» نبايد صحيح باشد در حالى كه اين عبارت درست است.
خلاصه اشكال دوّم: ما وقتى به عقلاء مراجعه مى كنيم مى بينيم همان گونه كه جمله «كان الإنسان معدوماً فصار موجوداً» را صحيح مى دانند جمله «كان زيدٌ معدوماً فصار موجوداً» را نيز صحيح مى دانند و فرقى بين اين دو قائل نيستند. در نتيجه، زيد
(صفحه274)
براى «هيكل مقيّد به وجود خارجى» وضع نشده است، زيرا اگر چنين بود نبايد جمله «كان زيدٌ معدوماً فصار موجوداً» صحيح باشد.
حلّ اشكال
براى حلّ اشكال در مورد اعلام شخصيّه بايد يكى از دو راه زير را انتخاب كنيم:
راه اوّل: اين است كه بگوييم: در اعلام شخصيّه، وضع خاص و موضوع له خاص نيست بلكه وضع عام و موضوع له عام است، به اين صورت كه، ماهيت كلّيه اى كه در معناى زيد ملاحظه شده و لفظ زيد براى آن وضع شده، عبارت از يك ماهيت كلّى مركّبى است كه مصداق خارجى آن منحصر به زيد است. به عبارت ديگر: موضوع له زيد، عبارت از ماهيتى است كه مصداق آن منحصر در زيد است. مثل اين كه پدر بگويد: براى اولين پسرى كه خدا در فلان محل و در فلان ماه و فلان روز به من عنايت كند لفظ زيد را وضع كردم. اين ها كلّى است و ممكن است اصلا وجود پيدا نكند ولى تصور اين مفهوم كلّى ـ قبل از وجود ـ براى ما ممكن است. مصداق اين مفهوم كلّى مركب عبارت از همان زيدى است كه در خارج تحقّق پيدا مى كند ولى وجود خارجى، در معناى موضوع له زيد نقش ندارد. آنچه نقش دارد همان عنوان كلّى است ولى اين عنوان كلّى، مصداقى به جز زيد ندارد.
اين مطلب نظير چيزى است كه در مورد «واجب الوجود» گفته مى شود. مفهوم «واجب الوجود» مفهومى كلّى است، همان گونه كه «ممكن الوجود» مفهومى كلّى است، با اين تفاوت كه «ممكن الوجود» داراى افراد و مصاديق زيادى است ولى «واجب الوجود» ـ به حسب ادلّه قطعى توحيد ـ داراى يك فرد است. بنابراين مانعى ندارد كه مفهومى كلّى باشد ولى مصداق آن منحصر به فرد باشد.
تنها فرقى كه بين عنوان «واجب الوجود» و مسأله اعلام شخصيه وجود دارد اين است كه «واجب الوجود» داراى يك وضع نيست بلكه هريك از عناوين «واجب» و «وجود» مفاهيمى كلّى و داراى وضع جداگانه اى مى باشند و وقتى اضافه تحقّق پيدا كرد
(صفحه275)
مسأله را از كلّيت خارج نمى كند و تنها دايره آن را محدودتر مى كند و در عين حال مصداق آن منحصر به يك فرد است ولى در مسأله اعلام شخصيّه، اگر گفتيم زيد براى عنوان كلّى مركب وضع شده، يك وضع در كار است. لفظ زيد را به يك وضع، براى اولين فرزند پسر كه در فلان محلّ و فلان ماه و فلان روز متولد شود وضع مى كند ولى اين مفهوم كلّى كه موضوع له براى زيد است داراى يك مصداق مى باشد.
راه دوّم: اين است كه بگوييم: در مورد اعلام شخصيّه، وضع خاص و موضوع له خاص است ولى در كلمه خاص، توسعه قائل شده و بگوييم: معناى خاص، فقط مقيّد به وجود ذهنى يا وجود خارجى نيست بلكه مورد سوّمى هم داريم و آن در صورتى است كه لفظى داراى مفهوم كلّى بوده ولى آن كلّى، منحصر به فرد خاصّ باشد. و همين انحصار به فرد خاص باعث مى شود كه از مصاديق خاص باشد. در نتيجه، مثال اعلام شخصيّه به عنوان مثال براى وضع خاص و موضوع له خاص خواهد بود. و راه ديگرى غير از اين دو راه به نظر نمى رسد.
(صفحه276)
(صفحه277)
مسأله پنجم
وضع شخصى و نوعى
(1)
در اين تقسيم، محورْ عبارت از لفظ است و چهار صورت دارد. يك صورت آن، وضع شخصى و يك صورت آن وضع نوعى و دو صورت آن محلّ خلاف است.
صور چهارگانه وضع
صورت اوّل: جايى است كه واضع هنگام وضع،
ماده مشخص و
هيئت معينى را درنظر مى گيرد به گونه اى كه هردو جهت، در وضع دخالت دارند، اگر ماده تغيير كند و يا در ترتيب حروف و حركات و سكنات آن تغييرى حاصل شود، غير از چيزى خواهد بود كه واضع آن را وضع كرده است. وضع در اين قسم، بدون ترديد
وضع شخصى است و هم در اعلام شخصيّه و هم در اسماء اجناس امكان دارد.
- 1 ـ طبق ترتيب بحث، بايد در اين جا مسأله «وضع حروف» را مطرح كنيم، ولى با توجّه به مفصّل بودن مباحث وضع حروف، ابتدا «وضع شخصى و نوعى» را مورد بحث قرار مى دهيم.