(صفحه393)
بررسى كلام مرحوم آخوند
اگرچه ما اصل مبناى مرحوم آخوند در مورد حروف را نپذيرفتيم و گفتيم: موضوع له در حروف غير از موضوع له در اسماء است ولى در عين حال بايد كلام مرحوم آخوند را مورد بررسى قرار دهيم.
اين مطلب را همه ـ حتى مرحوم آخوند ـ قبول دارند كه كلمه «هذا» در جايى به كار مى رود كه اشاره حضورى مطرح باشد، البته نمى خواهيم بگوييم اشاره در موضوع له آن دخالت دارد.
اشاره، يكى از معانى حرفيه است، زيرا معانى حرفيه عبارت از نسبت ها و اضافاتى است كه قائم به دو طرف است، مثلا ظرفيت، يك اضافه به ظرف دارد و يك اضافه به مظروف. در «زيد في الدار» مى گفتيم: معناى «في» عبارت از نسبت واقعيه اى است كه بين «زيد» و «الدار» تحقّق دارد و چنين واقعيتى ـ هرچند به عنوان واقعيت چهارم كه مرحوم اصفهانى فرمود ـ غيرقابل انكار است.
اشاره نيز يك واقعيت و حقيقتى است كه متقوّم به طرفين است: يك طرف آن، «مُشير» و طرف ديگر آن «مشارإليه» است. بنابراين اشاره، معنايى حرفى و داراى واقعيت است و قدرمسلّم اين است كه كلمه «هذا» درجايى استعمال مى شود كه اين اشاره حضورىِ داراى واقعيتِ نسبى، تحقّق داشته باشد. هرچند به قول مرحوم آخوند اين اشاره حضورى به عنوان محلّ استعمال است نه به عنوان مستعمل فيه.
حال وقتى ما اشاره را مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم اشاره واقعى و حقيقى بر دو نوع است:
1 ـ اشاره عملى: و آن اشاره اى است كه با عمل تحقّق پيدا مى كند بدون اين كه لفظْ در آن دخالت داشته باشد، مثل اين كه كسى از در وارد شود و شما با چشم يا دست به رفيقتان اشاره مى كنيد كه فلان شخص وارد شد.
2 ـ اشاره لفظى: و آن اشاره اى است كه با لفظ، تحقّق پيدا مى كند، اين اشاره در مورد اسماء اشاره و بعضى از ضماير ـ مثل ضمير غايب ـ تحقق دارد.
(صفحه394)
حال جاى اين سؤال است كه آيا همان طور كه اشاره عملى، داراى استقلال است و نيازى به لفظ ندارد، اشاره لفظى نيز داراى استقلال است و نيازى به اشاره عملى ندارد; يا اين كه بايد هميشه همراه اشاره لفظى يك اشاره عملى هم وجود داشته باشد، يعنى هم «هذا» را بگويد و هم با دست يا چشم و... اشاره اى به طرف مشارإليه داشته باشد؟
كلام آيت الله خويى«دام ظلّه»
از كلام ايشان برمى آيد كه اشاره لفظى، بدون اشاره عملى ممكن نيست ولى اشاره عملى، بدون اشاره لفظى ممكن است.(1)
بررسى كلام آيت الله خويى«دام ظلّه»
آيا ايشان روى چه حسابى اين مطلب را فرموده است؟
اگر بفرمايد: وجدان، چنين چيزى را مى گويد، در پاسخ مى گوييم:
اوّلا: وجدان، چنين حكمى ندارد. بلى، در اكثر موارد، اشاره لفظى همراه با اشاره عملى است ولى اين اشاره عملى، جنبه تأكيد دارد. اگر زيد با بكر نزاعى داشت و سراغ حاكم شرع رفتند سپس زيد شروع به صحبت كردن نمود و گفت: بكر اين بلا را به سر من آورده است، در حالى كه در اين جا هيچ اشاره عملى در كار نيست. آيا كلمه «اين» كه ترجمه فارسى «هذا» است و اشاره عملى هم همراه آن نيست، از نظر اشاره داراى نقص و كمبودى است؟ آيا چنين استعمالى غيرصحيح، يا لااقل غير حقيقى است؟ خير، لازم نيست همراه با اشاره لفظى، يك اشاره عملى نيز وجود داشته باشد.
ثانياً: مگر «هذا» و ساير اسماء اشاره، فقط براى صحبت كردن وضع شده اند؟ آيا وقتى «هذا» را در كتابت به كار مى بريد، اشاره عملى آن كجاست؟ آيا در دو آيه
{ذلك
- 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص91
(صفحه395)
الكتاب لا ريبَ فيه}(1) و
{إنّ هذا القرآن يَهدي للّتي هي أقومُ}(2) غير از «ذلك» ـ به عنوان اشاره به دور ـ و «هذا» ـ به عنوان اشاره به نزديك ـ چيز ديگرى مطرح است؟
ثالثاً: با توجّه به اين كه اشاره عملى، در تحقّق اشاره داراى استقلال است، آيا وجود اشاره لفظى چه نقشى در تحقق اشاره دارد؟ آيا مى توان گفت: كلمه «هذا» براى تأكيد اشاره عملى وضع شده است؟ كارى به موضوع له و مستعمل فيه آن نداريم.
بدون ترديد، «هذا» براى احداث اشاره وضع شده است نه براى تأكيد. در حالى كه طبق بيان آيت الله خويى«دام ظلّه» بايد «هذا» براى تأكيد اشاره باشد، زيرا به نظر ايشان اشاره عملى، نياز به اشاره لفظى ندارد ولى اشاره لفظى نياز به اشاره عملى دارد و همراه «هذا» بايد اشاره عملى نيز وجود داشته باشد. پس اين مسأله، مثل «جائنى زيدٌ نفسُه» است كه «زيد» نيازى به لفظ «نفسه» ندارد ولى «نفسه» بى نياز از «زيد» نيست زيرا «نفسه» داراى عنوان تأكيد است. بايد «زيد»ى باشد تا كلمه «نفسه» همراه آن بيايد. همان گونه كه بايد «زيدٌ قائمٌ» باشد تا كلمه «إنّ» را بياوريم و بگوييم: «إنّ زيداً قائمٌ». يعنى «زيدٌ قائمٌ» بى نياز از «إنّ» است ولى «إنّ» بى نياز از «زيد قائم» نيست، زيرا مى خواهد آن را تأكيد كند. درنتيجه، كلام آيت الله خويى«دام ظلّه» ناتمام است.
تحقيق پيرامون معناى اشاره
واقعيت اين است كه براى اشاره، دو راه مستقل داريم يكى
اشاره لفظى و ديگرى
اشاره عملى و هركدام، بى نياز از ديگرى است، هرچند گاهى آن دو با يكديگر جمع مى شوند، ولى در عين حال، استقلال آن دو محفوظ است. مثل اين كه ظرف آبى را در مقابل حرارت خورشيد روى چراغ روشن قرار دهيم كه در اين جا دو عامل مستقل براى ايجاد حرارت با يكديگر اجتماع كرده اند. البته بايد توجّه داشت كه اين دو نوع اشاره،
- 1 ـ البقرة: 2
- 2 ـ الإسراء: 9
(صفحه396)
داراى دو حقيقت نيستند بلكه درحقيقتِ اشاره، فرقى بين اين دو نيست و آنچه موجب تمايز آنها مى شود اين است كه اشاره لفظى با لفظ و اشاره عملى با عمل تحقّق پيدا مى كند هرچند غالباً اين دو همراه يكديگرند.
حال براى تعيين موضوع له «هذا» بايد ابتدا تحليلى در رابطه با
اشاره عملى داشته باشيم تا ببينيم آيا مفاد و مدلول حركت دست يا سر در اشاره عملى چيست؟ البته حركت دست يا سر را واضع وضع نكرده است بلكه وضع آن به صورت طبيعى است يعنى خود طبع انسان و طبيعى انسان، اين را به عنوان عامل در راه رسيدن به هدفِ اشاره قرار داده است. آيا مفاد حركت دست چيست؟ آيا حركت دست به معناى «مفرد مذكّر» است يا به معناى «اشاره» است؟
همان گونه كه گفتيم: اشاره، يك معناى نسبى و يك معناى حرفى است، يعنى واقعيتى است كه مضاف به دو طرف است، يكى «مشير» و ديگرى «مشارإليه». و هركدام از اين دو تحقّق نداشته باشد، اشاره محقّق نمى شود. ولى بعد از آن كه اين دو تحقّق پيدا كرد و حركت دست واقع شد، اين حركت دست، ارتباط بين مُشير و مشارإليه را درست مى كند يعنى واقعيت و حقيقت اشاره به اين «حركت دست به طرف مشارإليه» تحقّق پيدا مى كند. به گونه اى كه قبل از «حركت دست» اين اشاره تحقّق پيدا نكرده است. مثل آنچه در معانى حرفى گفتيم كه تا وقتى «زيد» وارد مدرسه نشده و مدرسه به عنوان ظرف براى زيد قرار نگرفته، واقعيتِ معناى حرفىِ «في» تحقّق پيدا نمى كند. «حركت دست» در اشاره عملى، همانند «في» در مورد ظرفيت است. به عبارت ديگر: در آن جا «زيد» و «دار» و «ظرفيت» ـ كه كلمه في بر آن دلالت مى كرد ـ در كار بود و در اين جا «مُشير» و «مُشارإليه» و «حركت دست به طرف مشارإليه» در كار است و اين «حركت دست به طرف مشارإليه» عملى است كه بر «اشاره» دلالت مى كند. آيا در اشاره عملى، مى توانيم تصويرى غير از اين داشته باشيم؟ واقعيتِ اشاره عملى، همين چيزى است كه گفتيم.
در
اشاره لفظى نيز وقتى كلمه «هذا» را به جاى «حركت دست» مورد استفاده قرار
(صفحه397)
مى دهيم، مطلب، دگرگون نمى شود بلكه مفاد كلمه «هذا» همان چيزى است كه مفاد «حركت دست» بود. و فرق آن دو، فقط در مسأله قول و فعل است. بنابراين، «هذا» نيز ـ مانند «حركت دست» ـ به معناى «اشاره» است و اشاره، يك معناى حرفى است كه داراى واقعيت مى باشد.
ولى در «مشارإليه هذا»، دو خصوصيت معتبر است: يكى اين كه مشارإليه آن بايد مفرد مذكّر باشد و ديگر اين كه بايد حاضر باشد نه غايب. امّا اين دو خصوصيت، هيچ ربطى به حقيقتِ معناى «هذا» ندارد. حقيقت معناى «هذا» نفس «اشاره» است كه ابن مالك با مصراع
«بذا لمفرد مذكّر أشِرْ» مى خواهد همان معنا را بگويد. «لمفرد» متعلّق به «أشِرْ» است يعنى «ذا» به معناى اشاره است ولى مشارإليه آن مفرد مذكّر است. و علاوه بر اين، بايد قيد حضور هم در «مفرد مذكّر» اخذ شود و عبارت ابن مالك بر اين مطلب دلالت دارد.
امّا آنچه مرحوم آخوند فرمود كه: «هذا» براى كلّى «المفرد المذكّر» وضع شده است»، با آنچه انسان از «هذا» مى فهمد و با آنچه نحويين در مورد «هذا» گفته اند و با آنچه كه از مرادفات «هذا» در لغات ديگر ـ مثل «اين» در فارسى ـ فهميده مى شود، منافات دارد. آيا مى توان گفت كلمه «هذا» و «المفرد المذكّر» مانند «انسان» و «بشر»ند كه حتى در عالم مفهوم هم با يكديگر اتّحاد دارند؟ يا لااقل مثل «انسان» و «حيوان ناطق» مى باشند كه در عالم ماهيت با يكديگر متّحدند؟
وجداناً وقتى ما كلمه «هذا» را مى شنويم، معناى «المفرد المذكّر» به ذهن ما نمى آيد و نيز وقتى كلمه «المفرد المذكّر» را مى شنويم «هذا» به ذهن ما نمى آيد. و اين ها دليل بر اين است كه نمى توان گفت: «هذا» به معناى كلّى «المفرد المذكّر» است ولى واضع گفته است وقتى مى خواهيد هذا را در معناى خودش استعمال كنيد بايد همراه با اشاره باشد و اين اشاره در معناى «هذا» نيست».
بنابراين، كلام مرحوم آخوند برخلاف آن چيزى است كه انسان درك مى كند. و واقع مسأله همان چيزى است كه ما گفتيم كه: «هذا» ـ در اشاره لفظى ـ بر همان