جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه498)
اين جا كه شما مى گوييد: «دو فرد از علم تفصيلى داريم: يكى مربوط به قبل از تبادر و ديگرى مربوط به بعد از تبادر»، اين دو فرد را چگونه درست مى كنيد؟ مگر عالم يا معلوم، متعدّد شده اند؟ عالم، يكى است. معلوم هم، يكى است. پس نمى توان گفت: علم، متعدّد است. نمى توان گفت: من دَه علم دارم كه الآن روز است. اين، مورد استهزاء قرار مى گيرد. ولى اگر گفتيم: علم دارم به اين كه الآن روز است و علم دارم كه زيد از سفر آمده است و علم دارم كه عَمر به سفر رفته است و... اين ها تعدّد دارند.

راه دوّم براى شناخت معناى حقيقى

عدم صحّت سلب (يا صحّت حمل)


يكى از علائم حقيقت، «عدم صحت سلب» و يا به تعبير ديگر: «صحّت حمل» است. در مقابل اين علامت، «صحت سلب» يا «عدم صحّت حمل»، به عنوان علامت مجاز مطرح است. يعنى درجانب حقيقت، يك قضيّه حمليّه موجبه و در جانب مجاز، يك قضيّه حمليّه سالبه تشكيل مى شود.
مرحوم آخوند مى فرمايد: قضيّه اى كه تشكيل مى دهيم به دو صورت است:
1 ـ قضيّه حمليّه به حمل اوّلى ذاتى:(1) اگر بتوانيم چنين قضيّه اى تشكيل دهيم، خود معناى حقيقى را به دست آورده ايم، مثلا اگر ما شك داشته باشيم كه آيا تراب خالص، معناى صعيد است يا نه؟ قضيّه حمليّه اى به صورت «الترابُ الخالصُ صعيدٌ» تشكيل مى دهيم و فرض مى كنيم حمل آن حمل اوّلى ذاتى است يعنى «صعيد» و «تراب خالص» در ماهيت و حقيقت متّحدند، در اين صورت، معناى حقيقى براى ما روشن شده و معلوم مى گردد كه «صعيد» به معناى «تراب خالص» است.
  • 1 ـ ملاك در حمل اوّلى ذاتى، اتّحادمفهومى است وبا توسعه اى كه ما ذكركرديم، اگر در قضيّه حمليّه، اتحاد ماهوى بين موضوع و محمول وجود داشته باشد، حمل آن حمل اوّلى ذاتى خواهد بود.
(صفحه499)
2 ـ قضيّه حمليّه به حمل شايع صناعى:(1) اگر چنين قضيّه اى تشكيل شود، نتيجه آن رساندن به حقيقت نيست بلكه نتيجه آن اين است كه ثابت مى كند موضوع، يكى از مصاديق ماهيت محمول و يكى از افراد حقيقى محمول است.(2)
نكته اى در ارتباط با قضاياى حمليّه: در بحث هاى گذشته، به طور مبسوط پيرامون قضاياى حمليّه بحث كرديم ولى نكته اى باقى مانده است كه لازم مى دانيم در اين جا مورد بحث قرار دهيم. آن نكته اين است كه: آيا تقسيم حمل به اوّلى ذاتى و شايع صناعى، فقط در قضاياى موجبه جريان دارد يا در قضاياى سالبه رديف اين قضاياى موجبه نيز جريان دارد؟ يعنى همان طور كه در قضاياى موجبه، گاهى اتّحاد در ماهيت را اثبات مى كرديم و گاهى اتحاد در وجود را، در قضاياى سالبه هم گاهى اتّحاد در ماهيت را نفى مى كنيم و گاهى اتّحاد در وجود را. مثلا بگوييم: در «الإنسان ليس ببقر»، اتّحاد در ماهيت را نفى كرده ايم و در «زيد ليس ببقر» اتحاد در وجود را نفى كرده ايم. يا اين كه خصوصيتى در ناحيه ايجاب وجود دارد كه اقتضاء مى كند تنوّع به دو نوع را، ولى در قضاياى سالبه، اين خصوصيت وجود ندارد به همين جهت در آنجا تنوّع تصوّر نمى شود. خصوصيتى كه در قضاياى موجبه تحقّق دارد، جنبه اثباتى آنها و جنبه تحقّق آن معناست. در قضاياى موجبه مى خواهيم بگوييم: بين موضوع و محمول، هوهويت مطرح است، اگر شما يك چنين عبارتى به كار ببريد و بگوييد: بين موضوع و محمول هوهويت است، جاى اين سؤال است كه آيا هوهويتى كه بين موضوع و محمول است، هوهويت ماهوى است يا هوهويت وجودى؟ مثل اين كه اگر شما بگوييد: «در اين مدرسه، انسان وجود دارد»، جاى اين سؤال است كه آيا انسان معمّم وجود دارد يا غيرمعمّم؟ چون در وجود، تنوّع هست.
ولى وقتى جانب سلب را درنظر بگيريم، مثلا اگر شما بگوييد: «من امروز مهمان
  • 1 ـ ملاك حمل شايع صناعى، اتّحاد در وجود است.
  • 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص28
(صفحه500)
نداشتم»، از شما سؤال نمى كنند: آن كسى كه وجود نداشت آيا عالم است يا غيرعالم؟ در قضيّه سالبه شما مى گوييد: بين موضوع و محمول، هوهويت تحقّق ندارد و ديگر جاى اين سؤال نيست كه آيا چه نوع هوهويتى تحقّق ندارد، زيرا اگر يك نوع هوهويت هم تحقّق داشته باشد سخن شما كذب خواهد بود. وقتى سلب، به اتّحاد و هوهويت تعلّق پيدا كند، معنايش اين است كه هيچ اتّحادى نيست و جاى سؤال هم نيست، لذا اگر شما بعد از آن بگوييد: «مقصود من هوهويت ماهوى بود نه هوهويت وجودى»، مى گويند: در اين صورت، شما نمى توانيد مسأله را به صورت مطلق مطرح كنيد، بنابراين حرف شما از اوّل، كذب بوده است.
درنتيجه، ظاهر اين است كه قضيّه حمليّه موجبه، متنوّع است ولى قضيّه سالبه تنوّع ندارد و اگر بخواهيم در قضاياى سالبه نيز تنوّع را بپذيريم لازم مى آيد كه هم قضيّه «زيدٌ إنسانٌ» درست باشد و هم قضيّه «زيدٌ ليس بإنسان» زيرا ممكن است گفته شود: «زيدٌ انسان» هوهويت وجودى را اثبات مى كند و «زيد ليس بإنسان» هوهويت ماهوى را نفى مى كند و بين اين دو، منافاتى وجود ندارد. پس هردو قضيّه، صحيح خواهند بود.
به همين جهت، مرحوم آيت الله بروجردى مى فرمود: بعضى از منطقيين مى گويند كه در مسأله تناقض، هشت وحدت(1) كفايت نمى كند بلكه «وحدت حمل» نيز شرط است يعنى متناقضين بايد نوع حملشان واحد باشد، نه اين كه يكى «حمل اوّلى ذاتى» و ديگرى «حمل شايع صناعى» باشد.(2) اينان روى همين مبنا اين حرف را زده اند يعنى ابتدا گفته اند: «در قضاياى سالبه نيز ـ مانند قضاياى موجبه ـ حمل بر دو قسم است:
  • 1 ـ گفته اند:
    در تناقض هشت وحدت شرط دان وحدت موضوع و محمول و مكان
    وحدت شرط و اضافه، «جزء و كلّ» «قوه و فعل» است، در آخر زمان
    الحاشية على تهذيب المنطق، ص 71
  • 2 ـ الحكمة المتعالية، ج1، ص 294، شرح المنظومة، قسم المنطق، ص 61

(صفحه501)
حمل اوّلى ذاتى و حمل شايع صناعى». سپس ملاحظه كرده اند هردوقضيّه «زيدٌ إنسان» و «زيدٌ ليس بإنسان» صادقند و تناقضى در آن ها مطرح نيست لذا گفته اند: علّت اين است كه در اين دو قضيّه، وحدت حمل وجود ندارد، قضيّه اوّل، حملش شايع صناعى و قضيّه دوّم، حمل اوّلى ذاتى است.(1)
ولى امام خمينى«دام ظلّه» فرموده است: قضيّه «زيدٌ ليس بإنسان» كاذب است، زيرا «زيد ليس بإنسان» نفى اتّحاد مى كند و نفى اتّحاد، معنايش اين است كه بين موضوع و محمول، هيچ نوع اتّحادى وجود ندارد، نه اتّحاد ماهوى و نه اتّحاد وجودى و اين، با وجود نوعى از اتّحاد سازگار نيست. در حالى كه ما مى بينيم در قضيه «زيدٌ ليس بإنسان» به حسب واقعيت ـ يعنى به لحاظ «زيدٌ إنسانٌ» ـ اتّحاد وجودى مطرح است.(2)
ممكن است به ذهن كسى بيايد كه شايد كسى قرينه بياورد بر اين كه قضيّه «زيدٌ ليس بإنسان»كه او تشكيل مى دهد، ناظر به نفى هوهويت در رابطه با حمل اوّلى ذاتى است.
مى گوييم: اقامه كردن قرينه، با آنچه مورد بحث ماست فرق دارد. ما نفس قضيّه سالبه را از نظر ظهور و دلالت، مورد بحث قرار داده ايم نه قضيّه سالبه اى كه قرينه به همراه دارد. قضيّه سالبه، نفى اتّحاد مى كند، مثل اين كه بگوييد: «الإنسان ليس في هذه الدار»، كه در اين جا طبيعت و ماهيت انسان را نفى كرده ايد. در قضاياى سالبه هم، وقتى ماهيت اتّحاد را نفى كرديد، ديگر جاى اين حرفها نيست كه آيا اين اتّحادِ نفى شده، در رابطه با حمل اوّلى ذاتى است يا در رابطه با حمل شايع صناعى.
البته بعيد نيست كه از كلام مرحوم آخوند استفاده شود كه ايشان در سالبه بخواهد دو نوع را تصوّر كند، ولى واقع مطلب همان چيزى است كه ما بيان كرديم.
اشكال بر مسأله صحّت حمل: مرحوم آخوند مى فرمايد: اشكال دور كه در مسأله
  • 1 ـ نهاية الاُصول، ج1، ص41
  • 2 ـ مناهج الوصول إلى علم الاصول، ج 1، ص 89 و 90 و تهذيب الاصول، ج1، ص 35 و 36
(صفحه502)
تبادر مطرح شد در مورد صحّت حمل نيز مطرح است زيرا اگر كسى معناى «صعيد» را نداند چگونه مى تواند قضيّه حمليّه تشكيل داده و بگويد: «التراب الخالص صعيد؟» پس تشكيل قضيّه حمليّه، فرع اين است كه آشنايى قبلى با معناى «صعيد» داشته باشد و فرض اين است كه اين علم را مى خواهد از راه قضيّه حمليّه به دست آورد. بنابراين، علم به معناى حقيقى صعيد، متوقّف بر قضيّه حمليّه و قضيّه حمليّه هم متوقّف بر علم به معناى صعيد است و اين دور است.
جواب اشكال: مرحوم آخوند مى فرمايد: همان دو جوابى كه در مورد اشكال دور در مسأله تبادر مطرح كرديم در اين جا نيز مطرح مى كنيم: يكى اين كه مسأله را در رابطه با علم تفصيلى و علم اجمالى مطرح مى كنيم و ديگر اين كه اين علامت را در مورد دو شخص مطرح كنيم. يكى قضيّه حمليّه را تشكيل دهد و ديگرى تأييد كند. مثلا از عربى بپرسد «هل التراب الخالص صعيدٌ؟» او هم بگويد: نعم. در اين جا علم آن شخص عرب، سبب مى شود كه سؤال كننده ـ از راه قضيّه حمليّه ـ به معناى حقيقى صعيد علم پيدا كند.
اين دو جواب را ما در بحث تبادر قبول كرديم ولى در اين جا يك اشكال قوى وجود دارد كه در مسأله تبادر مطرح نبود. و ظاهراً مرحوم آخوند به اين اشكال توجّه داشته است به همين جهت در تقرير «عدم صحّت سلب» تعبيرى آورده است تا از اين اشكال فرار كنند ولى تعبير ايشان نمى تواند اشكال را برطرف كند.
اينك به بحث و بررسى اشكال مزبور مى پردازيم:
اشكال: مسأله اجمال و تفصيل، در تبادر مى تواند اشكال دور را برطرف كند ولى در «عدم صحّت سلب»(1) نمى تواند به عنوان جوابى از مسأله دور باشد، زيرا شما كه مى گوييد: «صحّت حمل در حمل اوّلى ذاتى علامت اين است كه آن معناى مشكوك، عين معناى حقيقى است». از شما سؤال مى كنيم: موضوع و محمول شما در اين قضيّه
  • 1 ـ «عدم صحّت سلب» تعبير ديگرى از «صحّت حمل» است.