جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه503)
چيست؟ مثلا اگر شك داريد كه آيا «صعيد» به معناى «مطلق وجه الأرض» است و مى خواهيد از راه قضيّه حمليّه، اين معنا را كشف كنيد، چگونه قضيّه حمليّه تشكيل مى دهيد؟
از كلام مرحوم آخوند استفاده مى شود كه معناى مشكوكى كه احتمال مى دهيد معناى حقيقى باشد ـ يعنى «مطلق وجه الأرض» ـ را موضوع و «صعيد» را محمول قرار مى دهيد و به حمل اوّلى ذاتى، قضيّه را تشكيل مى دهيد و مى گوييد: «مطلقُ وجهِ الأرضِ صعيدٌ».
حال سؤال مى شود آيا محمول در اين قضيّه، لفظ «صعيد» است يا لفظ و معنا يا معناى تنها؟ اگر احتمال دهيد كه لفظ «صعيد» محمول واقع شده، مى گوييم: لفظ نمى تواند بر معنا حمل شود زيرا بين لفظ و معنا مغايرت وجود دارد. لفظ از مقوله صوت و كيف و امثال اين هاست ولى معنا از مقوله جوهر است، چون «مطلق وجه الأرض» يا سنگ است يا شن يا خاك و امثال اين ها و همه اين ها از مقوله جوهرند. و در قضيّه «زيدٌ  لفظٌ»، موضوع ـ در حقيقت ـ لفظ زيد بود نه معناى آن. ولى در اين جا عنوان لفظىِ «مطلق وجه الأرض» مطرح نيست بلكه عنوان واقعى آن مطرح است. ما مى خواهيم ببينيم آيا غير از تراب خالص ـ يعنى سنگ و شن ـ هم «صعيد» است يا نه؟ سنگ يعنى واقعِ سنگ. شن يعنى واقعِ شن، خاك خالص هم يكى از مصاديق «مطلق وجه الأرض» است. اگر معنايى، موضوع براى قضيّه حمليّه واقع شود، ديگر نمى توان لفظ را بر آن حمل كرد. آن «هوهويت»ى كه ما در مثل قضيّه «زيدٌ قائمٌ» مطرح مى كرديم «هوهويت» بين معناى زيد و معناى قائم بود يعنى «هوهويت» بين دو معنا تحقّق دارد. و اگر بخواهيم پاى لفظ را به ميان آوريم حتّى نمى توانيم بگوييم بين لفظ «زيد» و لفظ «قائم»، اتّحاد وجود دارد. در باب معانى اگر توانستيم بگوييم: «زيدٌ عمروٌ»، در باب الفاظ هم مى توانيم بگوييم: «زيدٌ قائمٌ»، به طورى كه اتّحاد و هوهويت بين اين دو لفظ تحقّق داشته باشد. و چون «زيد» و «عَمر» ـ در عالم معنا ـ دو فرد از يك ماهيتند و اتّحاد بين دو فرد ممكن نيست ـ حتّى اتّحاد وجودى ـ لذا قضيّه
(صفحه504)
«زيدٌ عمروٌ» كاذب و باطل است. تغاير بين لفظ «زيد» و لفظ «قائم» نيز ـ در ارتباط با ماهيت لفظ ـ مثل تغاير «زيد» و «عَمر» ـ در ارتباط با ماهيت انسان ـ است و هيچ گونه اتّحاد و حتّى نسبتى ـ به معناى واقعى نسبت ـ بين دو لفظ تحقّق ندارد.
خلاصه اين كه اتّحاد و هوهويت در قضيّه «زيد قائم» در ارتباط با معناى «زيد» و معناى «قائم» بود و به قول معروف و مشهور، بين اين دو، نسبت تحقّق داشت. حال در مانحن فيه اگر «مطلق وجه الأرض» ـ به عنوان يك معنا ـ موضوع قضيّه حمليّه واقع شود، لفظ «صعيد» نمى تواند محمول آن قرار گيرد بلكه بايد گفته شود: «مطلق وجه الأرض ليس بصعيد»، زيرا «مطلق وجه الأرض» يك معنا و «صعيد» يك لفظ است و بين لفظ و معنا، اتّحاد و هوهويت نيست. زيرا عناوينشان با هم كاملا متفاوت است. از اين جا معلوم مى شود كه احتمال دوّم ـ كه لفظ و معنا، محمول براى مطلق وجه الأرض قرار گيرند ـ نيز باطل است، زيرا اگر يك جزء از محمول، قابليت اتّحاد و هوهويت با موضوع نداشته باشد مجموع هم نمى تواند اتّحاد و هوهويت پيدا كند. مجموع لفظ و معنا، چگونه مى تواند با موضوعى كه معناست اتّحاد و هوهويت پيدا كند يا اين كه بينشان نسبت باشد؟ در حالى كه لفظ، مباينت كامل با موضوع دارد.
بنابراين، احتمال سوّم تعيّن پيدا مى كند كه ما مطلق وجه الأرض را موضوع قرار داده و معناى «صعيد» را بر آن حمل مى كنيم. در اين صورت سؤال مى كنيم: شما كه معناى «صعيد» را نمى دانيد چگونه مى توانيد آن را بر «مطلق وجه الأرض» حمل كنيد؟ و كسى نمى تواند بگويد: معناى مجهول را بر معناى معلوم حمل مى كنيم، زيرا عقل، چنين چيزى را تكذيب مى كند. چگونه مى توان بين موضوعى كه معلوم است و محمولى كه مجهول است ادّعاى هوهويت و اتّحاد كرد؟ بنابراين چاره اى نداريد جز اين كه بگوييد: معناى «صعيد» براى ما معلوم است. حال سؤال مى شود آيا معناى «صعيد» را تفصيلا مى دانيد يا اجمالا؟ اگر بگوييد: علم تفصيلى به معنا داريم، مى گوييم: دراين صورت، چرا قضيّه حمليّه تشكيل مى دهيد؟ از راه «عدم صحّت سلب»، چه نقطه ابهامى براى شما روشن خواهد شد؟
(صفحه505)
بنابراين، چاره اى نيست جز اين كه گفته شود: علم اجمالى و ارتكازى به معناى «صعيد» داريم. در اين صورت مى گوييم:(1) آيا هنگام حمل «صعيد» بر «مطلق وجه الأرض»، معناى «صعيد» براى شما مغفول عنه است يا به آن توجّه داريد؟ اگر مغفول عنه باشد، همانند معناى مجهول خواهد بود و همان طور كه معناى مجهول، قابليت حمل ندارد ـ نه در ناحيه موضوع و نه در ناحيه محمول ـ معناى مغفول عنه را نيز نمى توان بر موضوع حمل كرد. قضيّه حمليه، متقوّم به اتّحاد بين موضوع و محمول است، و اين متوقّف بر توجّه به موضوع و محمول است.
درنتيجه، بايد معناى «صعيد» مورد توجّه ما باشد تا بتوانيم قضيّه حمليّه تشكيل دهيم. و اگر مورد توجّه شد، از اجمالى بودن خارج مى شود، زيرا ـ همان گونه كه گفتيم ـ فرق بين علم اجمالى و علم تفصيلى ـ در اين جا ـ اين است كه علم تفصيلى، علمى است كه مورد توجّه و التفات انسان قرار گرفته و علم اجمالى علمى است كه در ارتكاز انسان وجود دارد ولى مورد توجّه و التفات او قرار نگرفته است. آيا مى توان معناى معلوم بالاجمال ـ يعنى معنايى كه مورد توجّه و التفات نيست ـ را محمول در قضيّه حمليّه قرار داد؟ چاره اى نيست جز اين كه معناى «صعيد» مورد توجّه و التفات قرار گيرد تا بتواند بر «مطلق وجه الأرض» حمل شود و زمانى كه مورد التفات واقع شد از اجمالى بودن خارج شده و به علم تفصيلى تبديل مى شود، در اين صورت چه نيازى به تشكيل قضيّه حمليّه وجود دارد؟
اين اشكال، در باب تبادر مطرح نيست زيرا در آن جا مسأله لفظ و معنا مطرح است و مسأله تشكيل قضيّه حمليّه مطرح نيست. ممكن است انسان، ابتداءً نداند معناى «صعيد» چيست. يعنى علم تفصيلى به آن ندارد. پس نزد خود مى گويد: آيا وقتى لفظ «صعيد» گفته شود چه چيزى به ذهن مى آيد؟ ملاحظه مى كند وقتى لفظ صعيد گفته مى شود، ذهن خود او يا ذهن شخص ديگر مثلا منتقل به «مطلق وجه الأرض»
  • 1 ـ فرق عمده بين «تبادر» و «عدم صحّت سلب» در اين مرحله است.
(صفحه506)
مى شود و قبل از آن كه مسأله كاشفيتِ تبادر را مورد استفاده قرار دهد هيچ گونه علم تفصيلى به معناى «صعيد» نداشت ولى در قلب و ذهن او اين معنا وجود داشت بدون اين كه به آن توجّه داشته باشد، تا اين كه از راه تبادر، به علم خود توجّه پيدا مى كند. ولى در مسأله «صحّت حمل» اين گونه نيست كه يك طرف، لفظ و طرف ديگر، معنا باشد. قضيّه حمليّه، روى لفظ و معنا دور نمى زند. «مطلق وجه الأرض» ـ به عنوان يك معنا ـ موضوع قرار گرفته و معناى صعيد هم بر آن حمل شده است. محمول را ما محمول قرار داده ايم و نمى شود براى خود ما مجهول و مغفول عنه باشد. بايد يك شىء روشن و مورد التفات و توجّه نفس را محمول براى «مطلق وجه الأرض» قرار دهيم. درنتيجه لازم مى آيد كه قبل از تشكيل قضيّه حمليه، معناى «صعيد» به طور كامل براى ما معلوم باشد و نيازى به تشكيل قضيّه حمليّه پيش نيايد.
اين اشكال خيلى مهم است و قابل دفع نيست.
در حمل شايع صناعى نيز عين اين اشكال مطرح است. مثلا شما مى دانيد كه «تراب خالص» يا عين معناى «صعيد» و يا داخل در معناى «صعيد» است ولى در ساير چيزها مثل سنگ و شن و... شك داريد كه آيا اين ها مصداق معناى «صعيد» است يا  نه؟
حال مى آييد قضيّه حمليّه به حمل شايع صناعى تشكيل مى دهيد و از اين راه، مصداقيّت اين ها را براى معناى «صعيد» به دست مى آوريد و مى گوييد: «الحجر صعيد»، «الرّمل صعيد»، به صورت قضيّه حمليّه به حمل شايع صناعى.
در اين جا نيز عين اشكال مذكور ـ با اندكى تفاوت ـ جريان دارد، زيرا مى گوييم: در «الرّملُ صعيدٌ» نه لفظ «صعيد» مى تواند محمول باشد و نه لفظ و معناى آن، بلكه بدون هيچ شكى، معنا به عنوان محمول است. آن هم معناى معلوم نه معناى مجهول.
اين جا سؤال مى شود: معنايى كه شما از لفظ «صعيد» مى دانيد و مى خواهيد قضيّه حمليّه تشكيل دهيد آيا مى دانيد كه آن معنا شامل حجر و رمل است يا نه؟ مثلا در «زيدٌ إنسانٌ» وقتى ما مى خواهيم قضيّه حمليه به حمل شايع ترتيب دهيم، مى دانيم كه
(صفحه507)
«انسان» داراى ماهيتى كلّى است و «زيد» يكى از مصاديق آن مى باشد. حال در مسأله مورد بحث، اگر مى دانيد كه معناى «صعيد» شامل رمل و حجر مى شود، پس چرا قضيّه حمليّه تشكيل مى دهيد؟ و اگر نمى دانيد، از كجا به صحّت يا بطلان قضيّه حمليّه خود پى مى بريد؟ آيا مى توان با وجود شك در اين كه معناى صعيد شامل رمل است يا نه، قضيّه «الرّمل صعيدٌ» را تشكيل داد؟ قضيّه حمليّه به حمل شايع در صورتى صحيح است كه تشكيل دهنده بداند كه محمول داراى معنايى عام است و موضوع، يكى از افراد آن معناى عام است. و اگر شما از قبل بدانيد كه «صعيد» به معناى «مطلق وجه الأرض» است و رمل و حجر و تراب خالص از مصاديق آن مى باشند ديگر چه نيازى به تشكيل قضيّه «الرّمل صعيدٌ» و «الحجر صعيدٌ» داريد؟ و اگر احتمال دهيد كه «صعيد» براى «تراب خالص» وضع شده چگونه مى توانيد قضيّه «الرّمل صعيدٌ» يا «الحجر صعيدٌ» را تشكيل دهيد؟ لذا در اين جا هم اين اشكال پيش مى آيد كه يا اصلا نمى توانيد قضيّه حمليّه درست كنيد و يا اگر توانستيد، نيازى به آن نداريد.

توجّه مرحوم آخوند به اشكال فوق:

مرحوم آخوند، گويا به اشكال مذكور توجّه داشته، لذا وقتى خواسته است «عدم صحّت سلب» را مطرح كند تعبيرى به كار برده است تا اشكال فوق به ايشان وارد نشود و آن تعبير اين است كه فرموده است: عدم صحّة سلب اللفظ ـ ولى چون مى دانسته است كه لفظ مطرح نيست، اضافه كرده است: ـ بمعناه المعلوم المرتكز إجمالاً عن معنىً ـ معنايى كه موضوع قرار مى گيرد ـ تكون علامة كونه حقيقة فيه.(1)
ايشان كه مى فرمايد: عدم صحّة سلب اللفظ بمعناه، يعنى چه؟
آيا لفظ و معنا را اراده كرده است؟ گفتيم اين غيرقابل تصوّر است كه كسى لفظ را حمل بر معنا كند. و اگر مى خواهد پاى معنا را به ميان كشيده و لفظ را ناديده بگيرد، چرا
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص28