(صفحه320)
ببينيم آيا اين دو قضيّه مربوط به عالم ذهن مى باشند يا مربوط به عالم خارج؟ اگر ديديم هر دو مربوط به عالم ذهن است، مغايرت بين آن دو نيز مربوط به عالم ذهن است و اگر هردو مربوط به عالم خارج بود مغايرت بين آن دو نيز مربوط به عالم خارج است. مثلا قضيّه «زيدٌ موجود» و «المدرسة موجودة» دو قضيّه يقينى هستند كه يقين در آنها به امر خارجى تعلّق گرفته است و در قضيّه «زيدٌ في المدرسة» ـ اگر مشكوك باشد ـ شك به امرى خارجى تعلق گرفته و آن «بودن زيد در مدرسه» است. بنابراين تغاير بين قضيّه متيقّنه و قضيّه مشكوكه نيز مربوط به عالم خارج است. هم چنين اگر دو قضيّه ذهنيّه داشته باشيم كه يكى يقينى و ديگرى مشكوك بود، چون يقين و شك مربوط به عالم ذهن است، تغاير بين اين دو نيز مربوط به عالم ذهن است. و مرحوم محقق اصفهانى فرمود: با توجّه به يقينى بودن قضيّه «زيدٌ موجودٌ» و «المدرسةُ موجودةٌ» و مشكوك بودن قضيّه «زيدٌ في المدرسةِ» و تغاير بين اين دو قضيّه، بايد بگوييم: «واقعيت سوّمى وجود دارد كه اگر شما دنبال آن برويد و ببينيد زيد در مدرسه است به آن واقعيت رسيده ايد و شك شما برطرف خواهد شد. و در اين مورد، يقين و شك و تغاير مربوط به عالم خارج مى باشند. و اين خيلى جاى تعجّب است كه ما دو قضيّه متيقّنه و مشكوكه در رابطه با خارج ببينيم و در عين حال بگوييم: مغايرت ذهنى كفايت مى كند».
امّا مثال «زيدٌ في الدار» و «الإنسان في الدار» ـ كه آيت الله خويى«دام ظلّه» مطرح كرد ـ اگرچه ظاهرى فريبنده دارد ولى با دقت نظر درمى يابيم كه اين مثال هم صحيح نيست.
ايشان فرمود: بين قضيّه «الإنسان موجود في الدار» ـ كه يقينى است ـ و قضيّه «زيدٌ موجود في الدار» ـ كه مشكوك است ـ در خارج، مغايرتى وجود ندارد و تغاير آنها ذهنى است.
در پاسخ مى گوييم: اگر ما ببينيم زيد در خانه است و قضيّه «زيدٌ في الدار» را تشكيل دهيم، اين قضيّه به قضاياى متعدّدى منحلّ مى شود، مثل: «الجسم في الدار»،
(صفحه321)
«الجسم النامى في الدار» «الحيوان في الدار»، «الإنسان في الدار»، «الإنسان المتخصِّص بخصوصيّة الزيديّة في الدار». اين مسأله از نظر منطقى روشن است زيرا زيد، فرد انسان است و انسان، نوع حيوان است و حيوان، نوع جسم نامى است و جسم نامى، نوع جسم است و جسم، جنس الأجناس است. هريك از قضاياى مذكور ممكن است مورد علم، جهل و شك واقع شود، مثلا ممكن است كسى نسبت به قضيّه «الجسم في الدار» جاهل بوده يا شك داشته باشد. و يا قضيّه «الجسم في الدار» براى كسى معلوم باشد ولى نسبت به قضيّه «الجسم النّامي في الدار» جاهل بوده يا شك داشته باشد. و نيز ممكن است كسى به قضيّه «الجسم النامي في الدار» علم داشته باشد ولى نسبت به قضيّه «الحيوان في الدار» جاهل بوده يا شك داشته باشد، زيرا احتمال مى دهد جسم نامى درخت باشد نه حيوان. و يا نسبت به قضيّه «الحيوان في الدار» يقين داشته باشد ولى نسبت به قضيّه «الإنسان في الدار» جاهل بوده يا شك داشته باشد، زيرا احتمال مى دهد حيوان موجود در خانه بقر باشد نه انسان. و همچنين ممكن است نسبت به قضيّه «الإنسان في الدار» يقين داشته باشد ولى نسبت به مصاديق آن جاهل بوده يا شك داشته باشد. بنابراين پشت سر قضيّه «زيدٌ في الدار» پنج يا شش واقعيت ديگر در دار وجود دارد كه عبارتند از واقعيتِ وجود زيد، واقعيت وجود انسان، واقعيت وجود حيوان، واقعيت وجود جسم نامى و واقعيت وجود جسم. و اين ها اگرچه به حسب وجود خارجى با يكديگر اتّحاد دارند يعنى همان طور كه وجود انسان عين وجود زيد است و وجود حيوان هم عين وجود زيد است، وجود جسم نامى هم عين وجود زيد است و در وجود، مغايرتى بين زيد و ساير موجودات مذكور نيست و مغايرت، مربوط به واقعيت هاى آنهاست. دليل اين امر اين است كه هريك از وجودات مذكور ممكن است مورد علم يا جهل يا شك كسى واقع شود. و اين مراحل به حسب واقعيت آن قدر اختلاف دارند كه كه گاهى آثار عجيبى بر آن مترتب مى شود، مثلا ممكن است رفيق شما بگويد: «امروز ميهمان داشتم». در اين جا شما متوجّه مى شويد ميهمان در منزل رفيق شما بوده است. اين يك مرحله از واقعيت است و آثارى بر آن مترتب است، مثل
(صفحه322)
اين كه شما بگوئيد: «رفيق ما ميهمان نواز است»، ولى اگر بعد از آن متوجّه شديد آن ميهمان يكى از علماى بزرگ بوده است در اين جا واقعيت ديگرى تحقق پيدا مى كند. البته واقعيت ديگر به معناى وجود ديگر نيست يعنى وجود ميهمان با وجود آن عالم بزرگ، دو وجود نيست ولى به هرحال در اين جا دو واقعيت وجود دارد: يكى واقعيت وجود ميهمان و ديگرى واقعيت وجود آن عالم بزرگ. اين دو واقعيت با يكديگر اختلاف دارند و چه بسا يكى از آن دو براى انسان معلوم و ديگرى مجهول يا مشكوك باشد.
پس اين كه مى گويند: ممكن است «الإنسان في الدار» متيقّن باشد ولى «زيدٌ في الدار» مشكوك باشد، مى گوييم: اين درست است ولى شما چه استفاده اى از اين معنا مى كنيد؟ مى گوييد: وجود انسان همان وجود زيد است. مگر كسى گفته: وجود انسان غير از وجود زيد است؟ ولى اين جا دو واقعيت است كه ممكن است يكى از آن دو ـ يعنى الإنسان في الدار ـ متيقّن و ديگرى ـ يعنى زيد في الدار ـ مشكوك باشد و اين خود دليل بر وجود دو واقعيت است ولى دو واقعيت به معناى دو وجود نيست يعنى به معناى مغايرت بين انسان و زيد نيست به گونه اى كه هركدام وجودى مستقل از ديگرى باشند و مرحوم محقق اصفهانى هم همين معنا را ذكر مى كند. ايشان نمى فرمايد: معانى حروف بايد وجود استقلالى داشته باشد. بلكه مى فرمايد: حقيقت و واقعيت معانى حرفى با حقيقت و واقعيت معانى اسمى مغايرت دارند. نه اين كه دو وجود در مقابل هم باشند. حتى مثل جوهر و عرض هم نيستند.
در نتيجه، كلام محقق اصفهانى (رحمه الله) در رابطه با واقعيت قسم چهارم از اقسام وجود، كلام صحيحى است و اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» به ايشان وارد نيست.
اشكال دوّم بر كلام محقق اصفهانى (رحمه الله)
: آيت الله خويى«دام ظلّه» سپس مى فرمايد:
برفرض كه ما از اشكال اوّل صرف نظر كرده و وجود نسب و ارتباطات را به عنوان قسم چهارم از وجود بپذيريم و شما مى فرمائيد: «اين قسم از وجود عبارت از
(صفحه323)
واقعيت هاى خارجى است ولى در مرتبه اى ضعيف از وجود قرار گرفته است». ما از شما سؤال مى كنيم: واضع چگونه حروف را در مقابل واقعيت هاى خارجى وضع كرده است؟ به نظر ما اين وضع ممتنع است زيرا در باب وضع ضابطه اى كلّى وجود دارد و آن اين است كه معناى موضوع له بايد معنايى كلّى باشد كه اين معنا گاهى در ذهن وجود پيدا مى كند و گاهى در خارج. و هنگامى كه واضع مى خواهد لفظ را براى آن معنا وضع كند ابتدا اين معناى كلّى را تصور مى كند و سپس لفظ را در مقابل آن قرار مى دهد. و در اين صورت، هيچ اشكالى در باب وضع مطرح نمى شود. ولى اگر واضع بخواهد لفظ را در مقابل موجود خارجى وضع كند، چگونه ممكن است موجود خارجى را در ذهن آورده و تصور كند؟ وجود خارجى با وجود ذهنى مغايرت دارد و همان گونه كه وجود ذهنى با وصف اين كه در ذهن است نمى تواند در خارج محقّق شود وجود خارجى نيز با وصف اين كه در خارج است نمى تواند در ذهن تحقق پيدا كند. و به تعبير ديگر:
بين وجود خارجى و وجود ذهنى تباين وجود دارد. پس چگونه مى شود حروف را براى نِسَب و ارتباطات خارجى وضع كرد؟ آيا شما معتقد به امرى محال بوده و در وضعْ تصور معنا را لازم نمى دانيد؟ يا معتقديد واضعْ واقعيت هاى خارجى را به ذهن خود آورده و حروف را براى آنها وضع كرده است؟ آيا شما چنين امر غيرممكنى را ممكن مى دانيد؟
در نتيجه، چنين وضعى محال است زيرا امرش داير بين دو طرف است كه هر دو طرف محالند.(1)
پاسخ اشكال دوّم: اين اشكال يك جواب نقضى دارد و يك جواب حلّى.
جواب نقضى: در ابتداى مباحث وضع، تقسيمى براى وضع مطرح شد كه بر اساس آن مى گفتيم: وضع به حسب مقام تصور به چهار قسم تقسيم مى شود: وضع خاص و موضوع له خاص، وضع عام و موضوع له عام، وضع عام و موضوع له خاص، وضع خاص و موضوع له عام. شما (آيت الله خويى) در آنجا حداقل سه قسم اوّل را
- 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص71 و 72
(صفحه324)
پذيرفتيد. يكى از اين اقسام همان وضع خاص و موضوع له خاص بود، به اين معنا كه واضع ابتدا يك معناى جزئى را تصور كرده و سپس لفظ را براى همان معناى جزئى وضع كرده است و مثالى كه براى آن مى زديد وضع در أعلام شخصيّه بود. سؤال اين است كه واضع، در اين جا چگونه موجود خارجى را تصور كرده است؟ شما كه مى گوييد: موجود خارجى نمى تواند در ذهن، وجود پيدا كند و موجود ذهنى هم نمى تواند در خارج، تحقق پيدا كند و حتى بين خود اين ها هم، اتّحاد ممكن نيست. يعنى دو موجود خارجى، ممكن نيست يك موجود شوند و دو موجود ذهنى هم ممكن نيست يك موجود شوند. آيا واضع در اين جا موجود خارجى جزئى را با وصف خارجيت به ذهن خود آورده و لفظ را براى آن وضع كرده است؟ يا اين كه معناى موضوع له را تصور نكرده است؟ بدون ترديد نه موجود خارجى را مى توان به ذهن برد و نه بدون تصور معنا مى توان وضعى محقق ساخت. پس در اين جا وضع چگونه انجام گرفته است؟ با وجود اين كه مسأله وضع خاص و موضوع له خاص مورد تسلّم شما بود در حالى كه كلام شما در اين جا ـ كه براى وضع، مفهوم كلّى را لازم مى دانيد ـ مستلزم انكار اين قسم از وضع است.(1)
جواب حَلّى: اين مطلب كه «در باب وضع بايد معناى موضوع له معنايى كلّى باشد
- 1 ـ يادآورى: در مورد مثال أعلام شخصيّه براى «وضع خاص و موضوع له خاص» ما مناقشه اى ذكر كرديم ولى آن مناقشه از بُعد ديگر بود. آنجا گفتيم: اگر لفظ «زيد» براى اين «موجود خارجى با وصف وجود خارجى» وضع شده باشد، لازم مى آيد كه قضيّه «زيدٌ موجود» قضيّه ضروريّه به شرط محمول باشد، زيرا معناى «زيدٌ موجود» اين است: «زيدٌ الموجود في الخارج موجودٌ». حال بر فرض كه ما چنين مناقشه اى داشته باشيم، مسأله أعلام شخصيّه را از مثال وضع خاص و موضوع له خاص بيرون مى بريم و غايت امر اين است كه بگوييم: وضع خاص و موضوع له خاص مثالى ندارد ولى اصل اين قسم از اقسام وضع را قبول داريم. اين ها دو مسأله اند. امكان و استحاله، مربوط به مقام ثبوت، و مثال نداشتن، مربوط به مقام اثبات است.
- در حالى كه لازمه بيان آيت الله خويى«دام ظلّه» استحاله اين قسم وضع است. و اين در صورتى است كه حتى خود ايشان هم مناقشه فوق را در باب أعلام شخصيّه مطرح نكرده است.