جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه320)
بخواند ـ از محلّ نزاع خارج است». مرحوم آخوند در جواب آنان مى فرمود: مسأله مندوحه و عدم مندوحه، در ارتباط با متعلّق تكليف است و بحث ما در مسأله اجتماع امر و نهى در مورد محال بودن خود تكليف است نه محال بودن متعلّق تكليف. درست است كه اگر ما ـ برخلاف اشاعره ـ تكليف به محال را قبيح دانسته و قبيح را براى مولا ممتنع بدانيم، در تكليف به محال، خود تكليف هم محال مى شود، ولى اين گونه تكليف محال ـ كه منشأ آن محال بودن مكلّف به است ـ محلّ بحث ما نيست، بحث ما ـ در مسأله اجتماع امر و نهى ـ در ارتباط با نفس كار مولاست كه آيا مولا مى تواند دو عنوانى را كه مى داند تصادق در محلّ واحد دارند،يكى را متعلّق امر و ديگرى را متعلّق نهى قرار دهد؟اگر بحث در چنين جايى متمركز است و وجود مندوحه و عدم وجود آن نمى تواند فرقى ايجاد كند، چرا در متساويين نتوانيم اين مطلب را پياده كنيم؟ انسان و ضاحك، اگرچه متلازمند ولى ملاك نزاع در اين جا وجود دارد. در محلّ نزاع گفتيم: «تصادق دو عنوان در واحد به معناى وجود مادّه افتراق نيست». لذا عنوان مورد بحث شامل متساويين هم مى شود و ملاك هم در اين جا وجود دارد.
ممكن است گفته شود: اين جا هم ـ مثل مورد عدم وجود مندوحه ـ تكليف به محال لازم مى آيد، زيرا امكان ندارد كسى انسان را اكرام كرده ولى ضاحك را اكرام نكرده باشد.
در پاسخ مى گوييم: اين عدم امكان، مربوط به متعلَّق تكليف است يعنى مكلّف، قدرت ندارد كه انسان را اكرام كند و ضاحك را اكرام نكند و فرض اين است كه چنين چيزى در محل بحث ما نقشى ندارد. محلّ بحث ما در ارتباط با مولا و تعلّق امر و نهى  ـ با قطع نظر از قدرت مكلّف ـ است. در صورت عدم قدرت مكلّف، تكليف به محال لازم مى آيد در حالى كه بحث ما در مورد تكليف محال است.
لذا ـ برخلاف آنچه در دوره قبل گفتيم ـ به نظر مى رسد متساويين هم داخل بحث است. اگرچه بنابر نظر ما ـ كه مخالف اشاعره هستيم ـ چنين چيزى پياده نمى شود ولى بحث در اصل مسأله است، نه در پياده شدن آن، ممكن است مسأله اجتماع امر و
(صفحه321)
نهى، اصلا مصداق خارجى نداشته باشد ولى از نظر علمى قابليت بحث  دارد.
آيا اگر بين دو عنوان نسبت عموم و خصوص مطلق باشد ـ مثل حيوان و انسان ـ در محلّ بحث اجتماع امر و نهى داخل است؟
صاحب قوانين (رحمه الله)،(1) مرحوم نائينى(2) و جماعتى از بزرگان معتقدند كه عموم و خصوص مطلق، خارج از محلّ نزاع است ولى صاحب فصول (رحمه الله)(3) عقيده دارد كه عموم و خصوص مطلق داخل در محلّ نزاع است. با توجه به اين كه عموم و خصوص مطلق بر دو قسم است، ما بايد ببينيم كدام يك از اين دو قسم مورد بحث طرفين واقع شده است؟
قسم اول: آن است كه مفهوم عام، در مفهوم خاص اخذ نشده باشد. مثل حيوان و انسان كه مفهوم حيوان در مفهوم انسان اخذ نشده است. مفهوم، غير از ماهيت است. حيوان، به عنوان جنس و ناطق، به عنوان فصل در ماهيت انسان دخالت دارند ولى در مفهوم آن دخالت ندارند. نسبت بين انسان و ناطق، عبارت از تساوى است. همان طور كه نسبت بين انسان و ضاحك عبارت از تساوى است. با اين تفاوت كه ضحك به عنوان عرض خاص و خارج از ماهيت انسان است امّا نطق به عنوان فصل مميّز و داخل در ماهيت انسان است. ولى ناطق و ضاحك از اين جهت با هم مشتركند كه مفهوم آنها غير از مفهوم انسان است. پس اگر ما انسان و حيوان را متغاير دانستيم، كسى نگويد: «چگونه مى شود اين دو متغاير باشند در حالى كه حيوان جزء ماهيت انسان است؟». جزء ماهيت بودن، غير از مسأله مفهوم و عنوان است. پس گاهى عموم و خصوص مطلق به اين صورت است كه از نظر مفهومى به هم ربطى ندارند. شاهدش اين است كه از شنيدن يكى از اين دو ـ انسان و حيوان ـ به ديگرى انتقال پيدا نمى كنيم. امّا از نظر تصادق، بين آنها نسبت عموم و خصوص مطلق وجود دارد. هر
  • 1 ـ قوانين الاُصول، ج 1، ص 140 و 153
  • 2 ـ فوائدالاُصول، ج2، ص410، أجود التقريرات، ج1، ص 341 و342.
  • 3 ـ الفصول الغرويّة في الاُصول الفقهيّة، ص 126.
(صفحه322)
چيزى كه انسان بر آن صدق كند، حيوان هم بر آن صدق خواهد كرد ولى اين طور نيست كه هرچه را حيوان بر آن صدق كند، انسان هم بر آن صادق باشد.
از كلام صاحب فصول (رحمه الله) استفاده مى شود كه اين مورد داخل در محلّ نزاع در اجتماع امر و نهى است.
قسم دوّم: آن است كه مفهوم عام، در مفهوم خاص اخذ شده باشد، مثل «رقبه» و «رقبه مؤمنه» و در ما نحن فيه مانند «صلاة» و «صلاة در دار غصبى».
از كلام صاحب فصول (رحمه الله) دخول اين قسم در محلّ نزاع در باب اجتماع امر و نهى استفاده نمى شود.
بررسى دو قسم عام و خاص مطلق
با بيانى كه در ارتباط با متساويين ـ مثل انسان و ضاحك ـ مطرح كرديم، قسم اوّل از عام و خاصّ، داخل در محلّ نزاع خواهد بود. مثل اين كه يك دليل مى گويد: «اكرم عالماً» و دليل ديگر مى گويد: «لاتكرم إنساناً». نسبت بين انسان و عالم، عموم و خصوص مطلق از قسم اوّل است كه مفهوم انسان در مفهوم عالم اخذ نشده است. ما وقتى كلمه «عالم» را مى شنويم، در عالَم مفهومى انتقال به كلمه «انسان» پيدا نمى كنيم. امّا ـ از نظر تصادق ـ نسبت بين آنها عموم و خصوص مطلق است.
اين قسم داخل در محلّ نزاع است زيرا «عنوانين متصادقين فى واحد» تحقّق دارد و اين جا از متساويين روشن تر است، زيرا در متساويين، ماده افتراقى وجود نداشت و تصادق در جميع افراد بود ولى در عموم و خصوص مطلق، هم مادّه اجتماع وجود دارد وهم مادّه افتراق ـ كه از ناحيه عام است ـ هرچند وجود مادّه افتراق در بحث ما ضرورتى ندارد. امّا در مورد قسم دوّم، قدرى مشكل وجود دارد. اگر مولا از طرفى بگويد: {أقيموا الصلاة) و از طرفى بگويد: «لاتصلّوا في الدارالمغصوبة» و نهى آن جنبه ارشاد به مانعيت و ارشاد به بطلان صلاة نداشته باشد،(1) آيا در محلّ نزاع ما داخل است؟
  • 1 ـ زيرا اگر جنبه ارشادى داشته باشد، از محلّ بحث ما خارج است.
(صفحه323)
از طرفى ممكن است گفته شود: در اين جا {أقيموا الصلاة) اطلاق دارد و «لاتصلّوا في الدارالمغصوبة» مقيّد است و بين مطلق و مقيّد تغاير وجود دارد، پس در محلّ نزاع داخل است.
از سوى ديگر ممكن است گفته شود: معناى اطلاق، چيزى نيست كه قدماى اصوليين مطرح كرده اند. آنان معتقدند: اطلاق عبارت از معنايى است كه مقيّد به شمول و سريان باشد. يعنى همان طور كه در ناحيه مقيّد، قيدى وجود دارد، در ناحيه مطلق هم قيد وجود دارد و آن عبارت از اطلاق و سريان است.به همين جهت معتقدند كه تقييد اطلاق، مستلزم مجازيت است، زيرا تقييد اطلاق مانند اين است كه لفظ موضوع براى مقيّد به قيد اطلاق را بدون قيد اطلاق استعمال كنيم.
ولى محققين از متأخرين عقيده دارند كه اطلاق به معناى خالى بودن از قيد است، يعنى مطلق به چيزى گفته مى شود كه هيچ قيدى ـ حتى قيد اطلاق ـ ندارد و «لابشرط» است. و لازمه اين حرف اين است كه تقييد مطلق مستلزم مجازيت نيست، زيرا «لابشرط» با هر شرطى مى تواند اجتماع پيدا كند. يعنى بين «لابشرط» و «شرط» مغايرتى وجود ندارد تا مستلزم مجازيت باشد. وقتى مراد از معناى مطلق روشن شد، مولا چگونه مى تواند {أقيموا الصلاة) و «لا تصلّوا في الدار المغصوبة» را بگويد؟
اگر صلاة در {أقيموا الصلاة) مقيّد به قيد اطلاق بود، مى توانستيم بگوييم: «بين مطلق و مقيّد، تغاير مفهومى وجود دارد و مانعى ندارد كه يكى متعلّق امر و ديگرى متعلّق نهى باشد». امّا اگر «صلاة» در {أقيموا الصلاة) مقيّد به قيد اطلاق نبود، ديگر تغايرى بين مطلق و مقيّد وجود نخواهد داشت، زيرا «لابشرط» با هر شرطى قابل اجتماع است و در اين صورت نمى توان «صلاة» را متعلّق امر و «صلاة در دار غصبى» را متعلّق نهى قرار داد. «صلاة در دار غصبى» همان متعلَّق امر است و با آن مغايرتى ندارد.
پس بر اساس اين بيان ممكن است اين قسم از عام و خاص را ـ كه عنوان عام در خاص اخذ شده است ـ ممتنع و خارج از محلّ نزاع بدانيم.
(صفحه324)
ولى در عين حال ما معتقديم اين قسم هم داخل در محلّ نزاع است. ما اگرچه نظر محققين در مورد مطلق را قبول داريم ولى به نظر ما آنچه در اساس اين مسأله نقش دارد، تعدد عنوان از يك طرف و تصادق در واحد از طرف ديگر است، كه تصادق آن ـ بدون ترديد ـ وجود دارد و بحث در تعدد عنوان است. بحث در اين است كه آيا «صلاة» و «صلاة در دار غصبى» دو عنوان مى باشند يا يك عنوان؟ چاره اى نيست كه اين ها را دو عنوان بدانيم. پس وقتى دو عنوان است و تصادق هم وجود دارد، چرا آن را خارج از محلّ نزاع بدانيم؟ لذا به نظر مى رسد هر دو قسم عموم و خصوص مطلق داخل در محلّ نزاع است. قائل به جواز اجتماع، بنابر تعدّد عنوان حكم به جواز مى كند و قائل به امتناع هم بنابر تصادق، حكم به امتناع مى كند.
آيا دو عنوانى كه بين آنها نسبت عموم و خصوص منوجه برقرار است، داخل در محلّ نزاع مى باشند؟
مرحوم نائينى معتقد است كه عموم و خصوص منوجه بايد داراى سه شرط باشد تا بتواند در محلّ نزاع داخل شود و حتى اگر يك شرط هم منتفى باشد، از محلّ بحث خارج مى شود:
شرط اوّل: نسبت عموم و خصوص منوجه، بين دو متعلَّق باشد، نه بين دو موضوع.
مراد ايشان از متعلَّق، عبارت از فعل مكلّف است و مراد ايشان از موضوع، عبارت از چيزى است كه فعل مكلّف به آن اضافه مى شود. مثلا در «لاتشرب الخمر»، متعلّق نهى عبارت از «شرب خمر» و موضوع حكم، عبارت از «خمر» است. صلاة و غصب به عنوان فعل مكلّف و متعلّق تكليف مى باشند و بين آن دو نسبت عموم و خصوص منوجه برقرار است و داخل در محلّ نزاع مى باشد. امّا مثل «أكرم العالم» و «لاتكرم الفاسق»، كه متعلّق امر و نهى در آن يك چيز ـ يعنى اكرام ـ است ولى بين موضوع اين دو تكليف ـ يعنى عالم و فاسق ـ نسبت عموم و خصوص منوجه برقرار است، از محلّ نزاع خارج است، زيرا ما (مرحوم نائينى) سابقاً گفتيم: علّت اين كه ما قائل به