جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه369)
«آيا بين احكام تكليفيه خمسه، تضاد وجود دارد»؟
براى پاسخ به اين سؤال بايد دو مطلب را ملاحظه كرده و نتيجه گيرى كنيم: يكى اين كه آيا تضاد چيست؟ و ديگر اين كه آيا ماهيت حكم چيست؟

مطلب اول: تضاد چيست؟

فلاسفه در تعريف متضادان گفته اند: «المتضادان هما الماهيتان النوعيتان المشتركتان في جنس قريب مع البعد بينهما» يا «كمال البعد بينهما».(1)
يعنى متضادان عبارت از دو ماهيت نوعيه هستند(2) كه در جنس قريب با هم اشتراك دارند و ـ به تعبير قدماى از فلاسفه ـ بين آنها بعد و اختلاف فاصله وجود داشته باشد و يا ـ به تعبير متأخرين از فلاسفه ـ بين آنها كمال بعد و اختلاف وجود داشته باشد به گونه اى كه اگر يكى از آنها در جايى وجود پيدا كرد، ديگرى نتواند در آنجا تحقق پيدا كند.

مطلب دوم: حقيقت و ماهيت حكم چيست؟


در باب حكم سه احتمال وجود دارد و شايد دو احتمال آن قائل هم داشته باشد:

احتمال اول:


حكم عبارت از اراده اى است كه داراى دو خصوصيت باشد:
1 ـ متعلق آن اراده، بعث به سوى شىء يا زجر از شىء باشد.
2 ـ آن اراده، ظاهر شده و در نفس باقى نمانده باشد. و ظهور اراده به اين است كه بعث وزجر از ناحيه مولا صادر شده باشد، زيرا ظهور اراده، به مراد است و مراد در اين
  • 1 ـ اختلاف تعبير به جهت اختلافى است كه بين متقدمين از فلاسفه و متأخرين آنان وجود دارد.
  • 2 ـ يعنى فصل مميّز آنها با هم فرق دارد، مثل انسان و بقر. بنا بر اين اگر دو صنف از يك ماهيّت شدند ـ مثل عالم و جاهل ـ از دايره تضاد خارجند.
(صفحه370)
جا همان بعث وزجر است.
مرحوم نائينى قائل به چنين معنايى است.
بررسى احتمال اول: اگر اراده متعلق به بعث را وجوب و اراده متعلق به زجر را حرمت بناميم آيا تعريف متضادين در مورد وجوب و حرمت صادق است؟
اراده متعلق به بعث و اراده متعلق به زجر، دو ماهيت نوعيه يا حتى دو صنف از اراده هم نيستند بلكه دو شخص از اراده مى باشند، زيرا در باب اراده گفته مى شود: «تشخص اراده، به مراد است» و كسى نمى گويد: «تنوع اراده، به مراد است»، تا مراد، در نوعيت اراده نقش داشته باشد. بلكه مراد در شخصيت اراده نقش دارد. قيام و قعود، دو امر متضادند ولى اراده متعلق به قيام با اراده متعلق به قعود، متضاد نيستند، زيرا آنها دو نوع از اراده نيستند. درست است كه قيام و قعود متضادند ولى قيام و قعود در تشخص اراده نقش دارند. نه در تنوع آن، به طورى كه اراده متعلق به قيام، نوعى از جنس اراده باشد و اراده متعلق به قعود، نوع ديگرى از جنس اراده باشد. اراده، مانند علم است. تشخّص علم، به معلوم است، اما اختلاف و تضاد معلوم ها با يكديگر سبب نمى شود كه علم دو ماهيت پيدا كند. علم، يك ماهيت دارد، خواه متعلق به اين معلوم شود يا متعلق به معلوم ديگرى كه مباين با اين معلوم است. تعلق علم و اضافه آن به معلومات مختلف سبب تغيير ماهيت علم نمى شود. بلكه تشخصات علمى فرق مى كند همان طور كه زيد و عَمر و بكر، در جهات شخصيه با هم تباين كامل دارند ولى در عين حال زيد و عَمر دو ماهيت نوعيه نيستند بلكه تحت نوع واحد ـ يعنى ماهيت انسان ـ مى باشند. پس اختلاف مراد و اختلاف معلوم سبب نمى شود كه در ماهيت اراده يا علم تغييرى به وجود آيد.
از اين گذشته، قائل به تضاد بين احكام همان طور كه بين وجوب و حرمت قائل به تضاد است بين وجوب و استحباب هم قائل به تضاد است. آيا در ناحيه وجوب و
(صفحه371)
استحباب مسأله را چگونه حل مى كند؟ اصلاً وجوب و استحباب را چگونه معنا مى كند؟ هر دو، اراده مظهَره و متعلق به بعث است وزجرى در كار نيست. چاره اى نيست جز اين كه گفته شود: «وجوب، عبارت از اراده قويه مظهَره متعلق به بعث و استحباب عبارت از اراده غير قويه مظهَره متعلق به بعث است». پس هر دو متعلق به بعث است و اختلاف آنها در شدت و ضعف است. آيا در شدت و ضعف مى توان دو ماهيت را مطرح كرد؟ شدت و ضعف ـ حتى در باب وجود و همه كليات مشككه ـ تحت يك ماهيت مى باشند. در ارتباط با حقيقت وجود ـ با اين كه مسأله وجوب وجود و امكان وجود قابل مقايسه نيستند و بين آنها كمال فاصله وجود دارد ـ اين گونه نيست كه وجود در باب ممكن معناى خاصى و در باب واجب معناى ديگرى داشته باشد و حقيقت وجود در ارتباط با ممكن و واجب، دو حقيقت باشد.
پس بر اساس اين احتمال نمى توان مسأله تضاد بين احكام را مطرح كرد.

احتمال دوم:

حكم، ارتباطى با اراده ندارد. بلكه حكم عبارت از بعث وزجر مولاست ولى بعث وزجر بر دو قسم است: تكوينى خارجى و اعتبارى.
بعث وزجر تكوينى به اين معناست كه مولا دست عبد را بگيرد و او را به كارى وادار كرده يا از عملى ممانعت كند. و اين ارتباطى به بحث ما ندارد.
اما بعث وزجر اعتبارى با «افعل» و «لا تفعل» تحقق پيدا مى كند يعنى مولا دستورى صادر كند و عبد خود را نسبت به انجام كارى تحريك كرده يا از انجام كارى باز دارد. بعث اعتبارى را وجوب وزجر اعتبارى را حرمت مى نامند.
بر اساس اين تفسير، حكم هيچ گونه ارتباطى با اراده ندارد.(1)
اين احتمال را ما در مواضع متعددى مطرح كرديم.
  • 1 ـ يعنى اراده، در عنوان حكم مطرح نيست، نه اين كه بعث يا زجر بدون اراده امكان داشته باشد.
(صفحه372)
بررسى احتمال دوم: آيا اگر ما وجوب و حرمت را به بعث وزجر معنا كرديم، بين آنها تضاد وجود دارد؟
مرحوم آخوند معتقد است كه بين بعث وزجر تضاد وجود دارد.(1)
ابتداءً به نظر مى رسد كه بعث وزجر دو ماهيت نوعيه هستند و بين آنها تضاد وجود دارد ولى در اين جا ادله اى وجود دارد بر اين كه تضاد اصطلاحى نمى تواند بين بعث وزجر تحقق داشته باشد:

ادله عدم وجود تضاد بين بعث و زجر:

دليل اول:


در مورد سواد و بياض ـ كه مثال معروف متضادين است و ترديدى در تضاد بين آنها وجود ندارد ـ بايد ببينيم آيا موضوع و معروض عبارت از چيست؟
به تعبيرى كه ما داشتيم، عنوان «هذا» بودن در موضوع اين ها اخذ شده است. «هذا الجسم الموجود في الخارج» اگر معروض بياض قرار گرفت، نمى تواند در همان لحظه معروض سواد هم واقع شود. بنابراين اگر بخواهيم در اين مورد قضيه اى تشكيل دهيم بايد بگوييم : «اين جسم موجود در خارج، يا سفيد است و يا سياه» و نمى توانيم بگوييم: «اين جسم موجود در خارج، هم سفيد است و هم سياه». چنين قضيه اى كاذب و غير معقول است. اما اگر «هذا» را مطرح نكرده و مسأله را به صورت كلى فرض كنيم،(2) مى توانيم بگوييم: «ماهيت جسم، هم سفيد است و هم سياه»، زيرا ماهيت جسم هم داراى مصاديق سفيد است و هم داراى مصاديق سياه. و از نظر مصداقيت براى ماهيت جسم، فرقى بين مصاديق سفيد و مصاديق سياه وجود ندارد. در مرحله ماهيت، جاى تضاد نيست، بلكه جاى تناقض هم نيست با وجود اين كه اساس تمام
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص249
  • 2 ـ خواه ماهيت را مطرح كرده يا عنوان كلى «الجسم الموجود فى الخارج» را مطرح كنيم و ما در اين جا براى جلوگيرى از تكرار، مسأله را روى عنوان ماهيت پياده مى كنيم.
(صفحه373)
قضايا بر پايه استحاله اجتماع نقيضين استوار است به گونه اى كه اگر استحاله اجتماع نقيضين از ما گرفته شود، هيچ قضيه اى نمى توانيم تشكيل دهيم.(1) ما مى توانيم در آنِ واحد بگوييم: «در اين مسجد ماهيت انسان هم وجود دارد و هم وجود ندارد»، وجود آن به لحاظ افرادى است كه در آنجا حضور دارند و عدم آن به لحاظ افرادى است كه حضور ندارند. آنها هم ماهيت انسانند ولى در آنجا حضور ندارند به همين جهت اگر از ما سؤال كنند: «آيا ماهيت انسان، موجود است يا معدوم؟» بايد بگوييم: «هم موجود است و هم معدوم». وجود آن به لحاظ افرادى است كه بالفعل وجود دارند و معدوم بودن آن به لحاظ افرادى است كه وجود ندارند ولى امكان داشت كه وجود پيدا  كنند.
بنابراين در مسأله سواد و بياض ـ كه مثال معروف براى اجتماع ضدين است ـ اجتماع ضدين با توجه به خصوصيت معروض و تشخص آن است ولى اگر مسأله را از «هذا» بودن بالاتر برده و به مرحله ماهيت كشانديم، هيچ گونه تضادى تحقق ندارد.
اين مسأله براى ما راهى باز مى كند كه بگوييم: «بين بعث وزجر، تضادى تحقق ندارد»، زيرا بعث وزجر، مربوط به مرحله ماهيت مى باشند. به عبارت روشن تر: در قضيه بياض و سواد ما به دو صورت مى توانستيم قضيه تشكيل دهيم: يكى اين كه موضوع را «هذا الجسم» قرار دهيم و ديگر اين كه موضوع را «ماهية الجسم» قرار دهيم. در صورت اول نمى توانستيم «أبيض و أسود معاً» را مطرح كنيم بلكه بايد بگوييم «أسود أو أبيض»، در حالى كه در صورت دوم مى توانستيم «أسود و أبيض معاً فى آن واحد» را مطرح كنيم. اما در ارتباط با بعث وزجر ما فقط در رابطه با ماهيت مى توانيم قضيه تشكيل دهيم، زيرا بعث وزجر نمى تواند به غير ماهيت متعلق شود.
  • 1 ـ مثلا وقتى گفته مى شود: «العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث»، نتيجه اى كه در اين قضيه گرفته مى شود با كمك امتناع اجتماع نقيضين است، زيرا ممكن است كسى بگويد: «چه مانعى دارد كه عالم هم حادث باشد هم غير حادث»؟ پس بايد امتناع اجتماع نقيضين به قضايا ضميمه شود تا بتوان از آنها نتيجه گرفت.