جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه240)
مفيدباشد، اطلاق متعلّق «لاتشرب الخمر» ـ در ارتباط با حيثيت مورد بحث ما ـ مى باشد.(1)
اشكال بر مرحوم آخوند: كلام ايشان فقط در ارتباط با آن دسته از نواهى كارساز است كه متعلّق آنها از اين جهت ـ مورد بحث ما ـ اطلاق داشته باشد و نمى تواند مسأله را در ارتباط با همه نواهى حلّ كند.

2ـ راه حلّ مرحوم نائينى

ايشان مى فرمايد: همان طوركه متعلّق امر دربعضى از اوامر به صورت عام استغراقى است كه نتيجه آن انحلال و تعدّد تكليف ـ به حسب تعدّد افراد عام ـ و ثبوت موافقت و مخالفت براى هر تكليف است، در باب نواهى هم مى توان همين معنا را پياده كرد.
توضيح: در باب اوامر بعضى از تكاليف به عام استغراقى تعلّق مى گيرد و در ارتباط با امر، موافقت ها و مخالفت هاى متعدّد مطرح است. مثلا متعلّق امر در «أكرم كلّ عالم» عبارت از «اكرام هرعالمى به نحو عام استغراقى» است. ودر حقيقت، «أكرم كلّ عالم» ـ به تعداد افراد عالم  ـ به اوامر و تكاليف متعدّدى انحلال پيدا مى كند. گويا مولا از اوّل گفته است: «أكرم زيداً العالم، أكرم عمراً العالم، أكرم بكراً العالم و...». در اين صورت هر تكليفى مستقل بوده و داراى موافقت و مخالفت مخصوص به خود است. اگر مكلّف، زيد عالم را اكرام نكرد، امر متعلّق به آن ـ به جهت عصيان ـ ساقط مى شود ولى ساير امرهاى ديگر به قوّت خود باقى است. اگر بكر عالم را اكرام كرد، امر متعلّق به آن ـ  به جهت موافقت  ـ ساقط مى شود ولى در عين حال ساير اوامر به قوّت خودش باقى است.
مرحوم نائينى مى فرمايد: همين معنا را در باب نواهى هم پياده كرده مى گوييم:
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص233
(صفحه241)
مولا وقتى مى گويد: «لاتشرب الخمر»، مثل اين است كه بگويد: «أطلب منك ترك كلّ فرد من أفراد شرب الخمر».(1) اگر از ابتدا مولا مسأله را اين گونه مطرح مى كرد و يا به جاى «لاتشرب الخمر» مى گفت: «اُترك كلّ فرد من أفراد شرب الخمر» بدون ترديد ما همان مباحث مربوط به «أكرم كلّ عالم» را در اين جا پياده مى كرديم. پس همان طور كه در آنجا مسأله انحلال پياده مى شد، در اين جا نيز مسأله انحلال جريان پيدا مى كند و هر فردى از افراد شرب خمر تكليف مستقلى پيدا كرده و موافقت و مخالفت مستقلّى پيدا خواهد كرد. و بين آنها هيچ ارتباطى وجود نخواهد داشت. مكلّف ممكن است فردى را موافقت كرده و فرد ديگر را مخالفت كند.(2)
بررسى كلام مرحوم نائينى: اين بيان مرحوم نائينى اگر چه بهتر از كلام مرحوم آخوند است و در صورت تمام بودن، در همه موارد نواهى پياده مى شود ولى در عين حال ممكن است مورد مناقشه قرار گيرد، زيرا در باب اوامر، عموم استغراقى از كلمه «كلّ» و امثال آن استفاده مى شد. «كلّ» اگر چه به طبيعت اضافه شده ولى از الفاظى است كه براى دلالت بر عموم وضع شده است و با اضافه به طبيعت، بر عموم استغراقى دلالت مى كند. ولى آيا در «لاتشرب الخمر» عموم استغراقى را از كجا مى توان استفاده كرد؟ مادّه هم در «لاتشرب الخمر» و هم در «اشرب الخمر» عبارت از طبيعت است و از اين جهت فرقى بين آن دو وجود ندارد و فرق فقط از ناحيه هيئت است كه يكى بر «زجر از ايجاد طبيعت» و ديگرى بر «بعث به سوى ايجاد طبيعت» دلالت مى كند. در هر دو صورت مسأله طبيعت مطرح است و پاى افراد در ميان نيست. پس عموم استغراقى از كجا استفاده مى شود؟ اتحاد بين طبيعت و افراد، مربوط به عالم وجود است نه مربوط به
  • 1 ـ اين معنا با توجه به اين است كه مرحوم نائينى نيز ـ مانند مرحوم آخوند ـ معتقد است نهى بر «طلب ترك» دلالت مى كند.
  • 2 ـ فوائد الاُصول، ج1، ص394 و 395، أجود التقريرات، ج1، ص329 و 330
(صفحه242)
مسأله دلالت لفظى. يعنى انسان، در وجود با زيد اتحاد دارد نه از نظر دلالت لفظى. لفظ انسان بر زيد دلالت نمى كند. انسان براى ماهيت حيوان ناطق وضع شده است در حالى كه فرد انسان ـ يعنى زيد ـ عبارت از ماهيت به ضميمه خصوصيات فرديّه است. و لفظ انسان نمى تواند حاكى از اين خصوصيات فرديّه باشد زيرا تمام مدلول لفظ انسان، عبارت از حيوان ناطق است و خصوصيات فرديّه در آن دخالتى ندارد. وقتى طبيعت در مقام دلالت جز بر همان مدلول و مفاد جنس و فصلى خودش دلالت ندارد، ما از كجاى «لاتشرب الخمر» معناى «أطلب منك ترك كلّ فرد من أفراد شرب الخمر» را استفاده كنيم؟
در نتيجه بيان مرحوم نائينى هم نمى تواند صحيح باشد.

3ـ راه حلّ مرحوم اصفهانى

راه حلّ ايشان مبتنى بر سه مطلب است.
اوّلا: مفاد هيئت «لاتفعل» عبارت از «طلب ترك» است.(1)
ثانياً: طلبى كه در باب نواهى انشاء مى شود، طلب كلّى و طبيعت طلب است، به خلاف طلب در باب اوامر كه جزئى و شخصى بوده و به يك وجود از وجودات طبيعت تعلق دارد.(2)
  • 1 ـ نظر ايشان در ارتباط با مفاد هيئت افعل و لاتفعل همانند نظر مرحوم آخوند است.
  • 2 ـ اين مطلب نظير چيزى است كه در باب مفاهيم مطرح مى شود. يكى از مباحث مطرح شده در آنجا اين است كه آيا جمله شرطيه مفهوم دارد يا نه؟ يعنى مثلا در جمله شرطيه «إن جاءك زيد فأكرمه» آيا هنگام انتفاء مجىء، حكم وجوب اكرام منتفى مى شود يا نه؟ در آنجا گفته شده كه حكم مورد بحث، شخص «أكرم زيداً إن جاءك» نيست، زيرا روشن است كه اين حكمْ شخصى است و با انتفاى هر قيدى از قيود آن، خود حكم هم منتفى مى شود. بنابراين با انتفاء مجىء زيد، شخصِ «أكرم زيداً إن جاءك» منتفى است. نزاع در انتفاء سنخ اين حكم است. يعنى مى خواهيم بدانيم آيا با انتفاء مجىء زيد، كلّى وجوب اكرام هم ساقط است؟
(صفحه243)
و چون در «لاتشرب الخمر» مادّه هم عبارت از طبيعت شرب خمر است نتيجه اين مى شود كه در «لاتشرب الخمر» ما با دو كليّت روبرو هستيم: يك كليّت در ارتباط با حكم ـ كه از هيئت «لاتفعل» استفاده مى شود ـ و يك كليت هم در ارتباط با مادّه.
ثالثاً: عقل مى گويد: «اگر كلّى طلب ترك، به كلّى يك ماهيت تعلّق گرفت، لازمه اش اين است كه هر فردى از افراد كلّى طلب، سهم يك فرد از افراد آن ماهيت خواهد شد. يعنى هر فردى از افراد شرب خمر، يك فرد از افراد طبيعت طلب ترك را دارد».(1)
بيان مرحوم اصفهانى با بيان مرحوم نائينى از نظر نتيجه يكى هستند ولى راه آنان فرق مى كند. مرحوم نائينى از راه دلالت لفظيه و ايشان از راه دلالت عقليّه وارد شدند.
بررسى كلام مرحوم اصفهانى: اوّلا: ما مبناى ايشان در باب نواهى را نمى پذيريم. به نظر ما همان طور كه امر براى «بعث به سوى وجود طبيعت» وضع شده، نهى هم براى «زجر از وجود طبيعت» وضع شده است. گويا مسأله وجود در ارتباط با مأموربه و منهى عنه مشترك است و اختلاف بين آن دو مربوط به بعث و زجر است.
ثانياً: بر فرض كه ما از مبناى خودمان صرف نظر كرده و مبناى ايشان را بپذيريم، به مرحوم اصفهانى مى گوييم: دليل شما بر اين كه «طلبى كه با هيئت افعل انشاء مى شود، جزئى و طلبى كه با هيئت لاتفعل انشاء مى شود، كلّى است» چيست؟ اين عين مدّعاست و شما دليلى براى آن اقامه نكرده ايد. طبق مبناى شما، تا اين حدّ مى توان بين اوامر و نواهى فرق گذاشت كه امر را «طلب وجود» و نهى را «طلب ترك» بدانيم و بيش از اين نمى توانيم فرقى قائل شويم.
  • 1 ـ نهاية الدراية، ج1، ص509
(صفحه244)
ثالثاً: در ارتباط با وضع در حروف، نزاعى بين مشهور و مرحوم آخوند وجود داشت. مشهور معتقد بودند: در باب حروف، «وضع عام و موضوع له خاص» است. يعنى واضع وقتى مى خواست كلمه «مِنْ» را وضع كند، كلّى ابتدا را تصور كرد ولى كلمه «من» را براى مصاديق ابتدا وضع كرد. پس «مِنْ» داراى موضوع له هاى متعدّدى است.(1)
ولى مرحوم آخوند عقيده داشت: حروف ـ همانند اسماء ـ داراى «وضع عام و موضوع له عام» مى باشند و فرق بين حروف و اسماء به حسب موارد استعمال است.(2)
ما در آنجا پس از بحث و بررسى، نظريه مشهور را پذيرفتيم.
سپس با توجه به اين كه هيئات مانند حروف هستند ما نتيجه گرفتيم كه موضوع له هيئات نيز خاص است. در اين صورت بايد همان طور كه موضوع له هيئت «افعل» خاص است موضوع له هيئت «لاتفعل» هم خاصّ باشد و از اين جهت فرقى بين اين دو وجود نداشته باشد. معنا ندارد كه ما هيئت «افعل» را همانند حروف به حساب آوريم ولى هيئت «لاتفعل» را همانند اسماء بدانيم.
حتى بنا بر مبناى مرحوم آخوند ـ كه حروف را داراى وضع عام و موضوع له عام مى داند  ـ هم نمى توان فرقى بين هيئت افعل و هيئت لاتفعل قائل شد.
در نتيجه راه حلّ مرحوم اصفهانى نيز نمى تواند مورد قبول باشد.

4ـ راه حلّ مرحوم بروجردى

راه حلّ ايشان با حفظ دو مقدّمه است كه ما در ارتباط با مفاد هيئت افعل و مفاد هيئت لاتفعل مطرح كرديم:
مقدّمه اوّل: هم اوامر و هم نواهى، به «وجود طبيعت» تعلّق گرفته اند و در نواهى
  • 1 ـ نهاية الأفكار، ج1، ص53، عناية الاُصول، ج1، ص21
  • 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص13