جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه473)
جهت دوّم (عبادات): اگر عبادتى منهى عنه قرار گرفت و ما در مسأله اصوليه به جايى نرسيديم و نتوانستيم ثابت كنيم كه آيا عبادت منهى عنه، صحيح است يا فاسد؟ آيا وقتى وارد فقه مى شويم، اصلى وجود دارد كه بتواند يكى از دو طرف را براى ما معيّن كند؟
روشن است كه صحّت در باب عبادات به معناى ترتّب اثر مقصود نيست بلكه به معناى مطابقت مأتى به با مأموربه است كه نتيجه آن عبارت از سقوط اعاده و قضاست و در اين جا حالت سابقه وجود ندارد كه ما بخواهيم آن را استصحاب كنيم.
كسانى كه براى صحّت هر عبادتى وجود يك امر فعلى ـ هرچند استحبابى  ـ را لازم مى دانند، بايد چنين عبادتى را باطل بدانند. چون عبادت، با وصف اين كه منهى عنه است نمى تواند مأموربه هم باشد. اين جا مسأله اجتماع امر و نهى نيست و تعدد عنوان هم مطرح نيست. روشن است كه در اين صورت، بطلان عبادت، به جهت عدم وجود امر است نه به خاطر وجود نهى و ما عدم وجود امر را از ناحيه وجود نهى كشف كرديم، زيرا معنا ندارد عبادتى هم مأموربه و هم منهى عنه باشد. ولى اگر ما ـ همانند مرحوم آخوند ـ صحّت عبادت را متوقف بر وجود امر ندانيم، بلكه صحّت عبادت را متوقف بر وجود ملاك در عبادت ـ يعنى مقرّبيّت ـ بدانيم. يعنى همين كه عبادتى واجد ملاك شد، براى صحّت آن كافى است، هرچند امرى هم نداشته باشد.
آيا طبق اين مبنا ـ كه ما هم آن را پذيرفتيم ـ مى توان حكم به صحّت عبادت منهى عنه كرد؟
پاسخ اين است كه اگر ما، همانند مرحوم آخوند، در مانحن فيه ـ يعنى مسأله نهى متعلّق به عبادت ـ نهى غيرى را هم داخل بحث مى دانستيم، مانعى نداشت كه عبادتى هم داراى ملاك عبادت بوده و هم نهى غيرى به آن تعلّق بگيرد و در اين صورت، ما حكم به صحّت عبادت مى كرديم، همان طور كه در مسأله صلاة و ازاله، كسانى كه امر به ازاله را مقتضى نهى از صلاة مى دانستند، نهى متعلّق به صلاة، يك نهى
(صفحه474)
غيرى  بود(1) و نهى غيرى، چون كاشف از مبغوضيت نيست، منافاتى با وجود ملاك در عبادت ندارد. صلاة، با وجود اين كه مزاحم با ازاله بود و نهى غيرى به آن تعلّق گرفته بود، ولى ملاك صلاة ـ يعنى مقرّبيّت ـ در نماز مزاحم با ازاله تحقق داشت، لذا ما حكم به صحّت نماز مى كرديم ولى اگر نهى غيرى را خارج از محلّ بحث بدانيم و بگوييم: «فقط نهى نفسى ـ كه حكايت از مبغوضيّت ذاتى منهى عنه مى كند ـ مورد بحث است» ديگر نمى توان تصور كرد كه از طرفى نهى نفسى كاشف از مبغوضيت به يك عبادت تعلّق گرفته و از طرفى ملاك عبادت ـ يعنى مقرّبيّت ـ در آن وجود داشته باشد. چون معناى نهى نفسى، مبغوض بودن منهى عنه و مبعّد بودن آن است، در حالى كه ملاك عبادت، محبوب بودن و مقرّبيت است و اين دو نمى توانند در شىء واحد به عنوان واحد با هم جمع شوند.
تذكر: كلام امام خمينى (رحمه الله) در اين جا ابهام دارد و بايد به همان ترتيبى كه ما مسأله رابحث كرديم، توضيح داده شود، زيرا از ظاهر كلام ايشان استفاده مى شود كه نهى نفسى با وجود ملاك عبادت قابل اجتماع است. در حالى كه چنين چيزى امكان ندارد. امام خمينى (رحمه الله) كه در مسأله صلاة در دار غصبى، با اين كه قائل به جواز اجتماع بودند و تعدّد عنوان وجود داشت، در صحّت صلاة در دار غصبى ترديد مى كردند، چگونه مى شود در عنوان واحد، كه منهى عنه است، احتمال مقرّبيّت هم بدهند تا امكان حكم به صحّت در آن جريان پيدا كند؟
نتيجه بحث در مقام دوّم
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه از نظر فقهى، هم در باب عبادات و هم در باب
  • 1 ـ اكثر قائلين از راه مقدّميت وارد شدند و مى گفتند: «عدم صلاة، مقدّمه براى فعل ازاله است و هنگامى كه ازاله واجب شد، عدم صلاة هم ـ از باب مقدّميت ـ وجوب غيرى پيدا مى كند و در اين صورت خود صلاة ـ به عنوان ضدّ عام ـ حرمت غيرى پيدا مى كند و نهى متعلّق به آن، به عنوان نهى غيرى خواهد بود».
(صفحه475)
معاملات، اصالة الفساد حاكم است و مقتضاى آن، فساد عبادت يا معامله منهى عنه است.

مقدّمه نهم

اقسام نهى متعلّق به عبادت


مرحوم آخوند در اين جا مقدّمه مفصّلى را مطرح كرده اند كه هيچ گونه ارتباطى به جهت مورد بحث ما ندارد.
ايشان مى فرمايد: متعلّق نهى در عبادات، بر پنج قسم است: 1ـ نفس عبادت، مثل نهى متعلّق به صلاة در ايام حيض، 2ـ جزء عبادت، مثل نهى متعلّق به قرائت سوره سجده دار در نماز، 3ـ شرط عبادت، كه خارج از حقيقت عبادت است ولى تقيّدِ عبادت به آن شرط مدخليت دارد، 4ـ وصف عبادت، كه عنوانى غير از نفس عبادت و جزء و شرط آن است. و اين بر دو قسم است:
الف: وصف ملازم، به گونه اى كه انفكاك بين آن وصف و موصوف امكان ندارد، مثل جهر و اخفات نسبت به قرائت.
ب: وصف مفارق و غير ملازم، كه انفكاك بين آن وصف و موصوف امكان دارد، مثل غصبيت براى اَكوان صلاة، در مثال صلاة در دار غصبى.
مرحوم آخوند سپس وارد بحث در اقسام پنج گانه شده مى فرمايد:
امّا قسم اوّل، كه نهى به ذات عبادت تعلّق گرفته باشد، همين محل بحث ماست، كه آيا نهى آن دلالت بر فساد مى كند يا نه؟
امّا قسم دوّم، كه نهى به جزء عبادت تعلّق گرفته باشد و آن جزء فاسد و باطل شود، آيا بطلان جزء، به كلّ هم سرايت مى كند يا نه؟
مى فرمايد: اگر اين شخص، بر همان جزء منهى عنه اكتفاء بكند ـ مثلا در نماز، بعد از حمد، سوره سجده دار بخواند ـ عبادت او باطل است ولى اگر بر جزء منهى عنه اكتفاء
(صفحه476)
نكند مثل اين كه بعد از خواندن حمد و سوره سجده دار، سوره ديگرى، غير از سوره سجده دار هم بخواند نماز او باطل نمى شود.
ما از مرحوم آخوند سؤال مى كنيم: اين مسأله چه ربطى به مسأله «دلالت نهى بر  فساد منهى عنه و عدم دلالت آن» دارد؟ اين يك مسأله فقهى است كه اگر جزء يك عبادتى فاسد شد و كسى اكتفاء بر همان جزء فاسد كرد، كلّ عبادت فاسد است و اگر اكتفاء بر آن جزء فاسد نكرد، عبادت، فاسد نيست و ربطى به مسأله اصولى ندارد.
امّا قسم سوّم، كه نهى به شرط عبادت تعلّق گرفته باشد، مى فرمايد: شرط بر دو قسم است:
1ـ شرطى كه جنبه عباديّت دارد، مثل وضو براى نماز.
2ـ شرطى كه جنبه عباديّت ندارد، مثل ستر عورت براى نماز.
مرحوم آخوند مى فرمايد: اگر شرط عبادت، جنبه عباديّت داشت و منهى عنه قرار گرفت، مثل نهى از وضو به آب غصبى، و ما قائل شديم كه نهى از عبادت، اقتضاى فساد عبادت را دارد، وقتى شرط باطل شد، مشروط هم باطل مى شود، پس صلاة نمى تواند صحيح باشد.
ما از مرحوم آخوند سؤال مى كنيم: اين چه ربطى به مسأله «دلالت نهى بر فساد منهى عنه و عدم دلالت آن» دارد؟ اين يك مسأله عقلى است كه اگر چيزى را شرط براى چيز ديگر قرار دادند، در صورت بطلان يا عدم تحقّق شرط، مشروط هم نمى تواند به صورت صحيح واقع شده باشد.
مرحوم آخوند سپس مى فرمايد: اگر شرط عبادت، جنبه عباديّت نداشت، چنانچه منهى عنه قرار گيرد، مشروطى كه با اين شرط منهى عنه اتيان شده است، باطل نخواهد بود، چون اين شرط عنوان عباديّت ندارد.
ما به مرحوم آخوند مى گوييم: اين نيز ربطى به ما نحن فيه ندارد.
امّا قسم چهارم، كه متعلّق نهى عبارت از وصف ملازم باشد، مثل اين كه در جايى
(صفحه477)
نهى از جهر به قرائت بشود، باز گشتش به اين است كه آن موصوف، با اين وصف، منهى عنه است، چون فرض اين است كه بين وصف و موصوف نمى توان تفكيك كرد، لذا نهى از وصف سرايت مى كند به موصوف، بلكه در حقيقت، موصوف است كه منهى عنه مى شود. يعنى نهى از جهر به قرائت، به نهى از «قرائت جهرى» برگشت مى كند و به عبارت ديگر: به نهى از جزء عبادت، برگشت مى كند و اين، صغرى براى نهى از جزء عبادت مى شود.
ما از مرحوم آخوند سؤال مى كنيم: اين چه ربطى به بحث ما دارد؟ بحث ما در اصول، بحث كبروى است. ما نمى خواهيم بحث كنيم كه كجا عبادت، متعلّق نهى است و كجا متعلّق نهى نيست. ما مى خواهيم ببينيم آيا نهى متعلّق به عبادت مقتضى فساد عبادت است يا نه؟
تازه اين در صورتى است كه ما فرمايش ايشان را در اين جا بپذيريم كه «اگر متعلّق نهى، عبارت از جهر به قرائت شد، اين نهى سرايت به موصوف مى كند و قرائتى كه جزء نماز است منهى عنه مى شود». ولى فعلا كارى به درستى يا نادرستى آن نداريم. در هر صورت، نمى تواند با مسأله اصولى ارتباط داشته باشد.
امّا قسم پنجم، كه نهى به وصف غير ملازم تعلّق گرفته باشد، مثل غصبيت براى اكوان صلاة در مسأله «صلاة در دار غصبى»، مى فرمايد: قائلين به امتناع اجتماع امر
و نهى، در اين جا قائل به سرايت نهى از غصب به عبادت مى باشند ولى قائلين به جواز اجتماع امر و نهى مى گويند: «نهى از غصب، ارتباطى با عبادت ندارد. عبادت، در جاى خودش مأموربه است و غير مأموربه نيست و غصب هم در محدوده خودش، منهى عنه است و غير منهى عنه نيست و هيچ كدام به حدّ و مرز ديگرى سرايت  نمى كند.
ما از مرحوم آخوند سؤال مى كنيم: سرايت كردن و سرايت نكردن، چه ربطى به بحث ما دارد؟ قائل به سرايت، معتقد است كه نهى به عنوان عبادت تعلّق گرفته و منكر سرايت معتقد است نهى به عنوان عبادت تعلّق نگرفته است و تعلّق و عدم تعلّق نهى