جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه52)
آن را پركرده باشد. اين ها با هم ملازمه اى ندارند.
همين طور اگر كسى شرب خمر را ترك كرد، مفسده لازمة الاجتناب گريبان او را نگرفته است نه اين كه به جاى مفسده، يك مصلحت لازمة الاستيفاء قرار گرفته باشد.
اين مسأله مانند مسأله نفع و ضرر است. اگر كسى يك نفع كلّى را از دست داد، معنايش اين است كه نفعى نصيب او نشده است نه اين كه ضررى جاى آن را پر كرده باشد. يا اگر كسى ضررى را از خودش دور كرد، معنايش اين نيست كه نفعى عايد او شده است.
در نتيجه تغاير ملاك واجب و حرام، مسأله عينيت و اتحاد را از بين مى برد. اگر بخواهيم امر به صلاة را با نهى از ترك صلاة يكسان بدانيم، معنايش اين مى شود كه ترك صلاة هم صد درجه مفسده لازمة الاجتناب دارد. و ما راهى براى اثبات اين معنا نداريم.
امر و نهى در مرحله هيئت هم با يكديگر تغاير دارند. هيئت افعل دلالت بروجوب و هيئت لاتفعل دلالت بر حرمت مى كند.
هم چنين در مرحله مادّه هم با يكديگر فرق دارند. مادّه در امر، عبارت از فعل و وجود است ولى در نهى عبارت از ترك و عدم است.
وقتى امر و نهى نه از نظر مادّه به هم ارتباط دارند و نه از جهت هيئت و نه از جهت ملاك، چگونه مى توانيم ادّعاى عينيت كنيم؟
نكته:
در حمل اولى ذاتى گفته اند: «بايد موضوع و محمول اتحاد مفهومى داشته باشند» وحتى بعضى تصريح كرده اند كه اگر ماهيت موضوع و محمول، يك چيز باشد ولى از نظر مفهومى بين آنها تغاير باشد، حمل اوّلى ذاتى نمى تواند تحقّق پيدا كند. مثلا در قضيه «الإنسان حيوان ناطق» بين موضوع و محمول اتحاد ماهوى برقرار است ولى با وجود اين بعضى گفته اند اين حمل اوّلى ذاتى نيست چون در عالم مفهوم، آنچه از كلمه «انسان» فهميده مى شود با آنچه از كلمه «حيوان ناطق» فهميده مى شود فرق دارد،
(صفحه53)
مردم عادى ـ كه منطق نخوانده اند ـ با شنيدن لفظ «انسان» به همان معناى آن منتقل مى شوند در حالى كه هيچ اطلاعى از ماهيت انسان ندارند و اگر صدها بار هم كلمه «انسان» را بشنوند به «حيوان ناطق» منتقل نمى شوند. حال آنكه اگر مفهوم «انسان» با مفهوم «حيوان ناطق» يك چيز بود بايد همين مفهوم به ذهن آنان مى آمد. بنابراين با وجود اين كه ماهيت «انسان» با ماهيت «حيوان ناطق» يك چيز است و تعريف هم تعريف حقيقى و به صورت حدّ تامّ است. ولى مى گويند: «اتحاد مفهومى بين اين ها نيست». وقتى دايره اتحاد مفهومى اين قدر ضيق است پس چگونه كسى مى تواند ادّعا كند كه مفهوم (أقيموا الصلاة) با مفهوم «لاتتركوا الصلاة» يك چيز است؟
در نتيجه قائل به عينيت ـ چه مسأله تعدّد حكم را قائل شود چه مسأله اتحاد حكم را ـ كلامش باطل است.

نظريه دوّم: امر به شىء متضمن نهى از ضدّ عامّ است

اين حرف مبتنى بر اين است كه وجوب، مركب از دو چيز باشد: اذن در فعل و منع از ترك. بر اساس اين مبنا گفته اند: «منع از ترك» عبارت ديگرى از «نهى از ضدّ عام» است، زيرا ضدّ عام عبارت از نقيض است و نقيض هم عبارت از ترك است. پس وقتى نهى از ضدّ عامّ، به معناى منع از ترك شد و منع از ترك هم جزء معناى امر بود، مى توان گفت: «امر به شىء متضمن نهى از ضدّ عام است».
اين حرف را صاحب معالم (قدس سره) مطرح كرده(1) و بعضى ديگر نيز از ايشان تبعيّت كرده اند.
بررسى نظريه دوّم:
ما دو دليل بر بطلان اين نظريه داريم:
دليل اوّل: وجدان، وجوب و حرمت را مغاير با هم مى بيند. يكى از مقدمات بحث
  • 1 ـ معالم الدين، ص63
(صفحه54)
اجتماع امر و نهى كه مرحوم آخوند مطرح مى كند عبارت از تضادّ بين احكام است،(1) و مصداق بارز آن را هم تضادّ بين وجوب و حرمت مى دانند. وقتى بين وجوب و حرمت تضاد وجود دارد، چه معنا دارد كه ما حرمت را در معناى وجوب داخل كنيم؟ اگر بنا باشد حرمت در تفسير وجوب داخل باشد، پس چرا وجوب را در معناى حرمت ذكر نمى كنيد؟ چرا نمى گوييد: «وجوب ترك» در معناى حرمت داخل است. همان خصوصيتى كه اقتضا مى كند حرمت در معناى وجوب بيايد، اقتضا مى كند وجوب نيز در معناى حرمت بيايد. در حالى كه در تفسير حرمت، هيچ اشاره اى به وجوب ترك نمى شود.
لذا وجداناً ما ملاحظه مى كنيم كه اين معنا صحيح نيست، چون وجوب و حرمت، دو امر متغايرند و براى تصوّر وجوب، هيچ نيازى به تصور حرمت وجود ندارد. همان طور كه تصور حرمت، هيچ نيازى به تصور وجوب ندارد.
واقعيت مطلب اين است كه وجوب، يك امر بسيطى است و اصلا تركّب ندارد كه ما بخواهيم در مورد اجزاء آن صحبت كنيم. همان طور كه حرمت هم همين طور است. و بنابر آنچه ما قبلا گفتيم كه وجوب را بعث و تحريك اعتبارى و حرمت را زجر و منع اعتبارى دانستيم، اين دو در مقابل يكديگر قرار دارند و كاملا با هم متغايرند و هيچ كدام در معناى ديگرى دخالت ندارند.
در نتيجه قول به تضمن هم باطل است.

نظريه سوّم: امر به شىء مستلزم نهى از ضدّ عام است

مرحوم نائينى از راه دلالت التزاميه و لزوم بيّن بالمعنى الاخصّ(2) وارد شده و امر
  • 1 ـ اگرچه ما اين مطلب را قبول نداريم.
  • 2 ـ لزوم بر دو قسم است: بيّن و غير بيّن.
  • لزوم بيّن نيز بر دو قسم است: بيّن بالمعنى الأخصّ و بيّن بالمعنى الأعمّ.
  • لزوم بيّن بالمعنى الاخصّ به اين معناست كه نفس تصور ملزوم موجب انتقال به لازم شود. و اين بالاترين مراتب لزوم است.
  • لزوم بيّن بالمعنى الاعم به اين معناست كه باتصور لازم و تصور ملزوم پى به ملازمه ميان اين دو مى بريم.
  • لزوم غير بيّن به اين معناست كه براى پى بردن به ملازمه، بايد علاوه برتصور لازم و ملزوم، دليل و برهان نيز اقامه نماييم.
(صفحه55)
به شىء را مستلزم نهى از ضدّ عام مى داند. ايشان معتقد است كه به مجّرد اين كه وجوب يك شىء تصوّر شود، ذهن انسان به حرمت ترك آن منتقل مى شود.(1)
بررسى نظريه سوّم: اوّلا: اين معنا برخلاف وجدان است. لزوم بيّن بالمعنى الاخص به معناى عدم انفكاك بين لازم و ملزوم است، يعنى هيچ گاه نمى شود كه وجوب يك شىء تصور شود و ذهن ما به حرمت ترك آن منتقل نشود. در حالى كه وجداناً اين گونه نيست. بلكه نوعاً خود عنوان ترك در ذهن انسان نمى آيد تا نوبت به حكم آن ـ يعنى حرمت ـ برسد. وجوب، حكمى است كه در ارتباط با ايجاد فعل مطرح است، و اين گونه نيست كه هرجا بحث از لزوم ايجاد مطرح است، ذهن انسان، به ترك هم منتقل شود و آن را ممنوع و حرام ببيند. البته گاهى از اوقات اين انتقال وجود دارد ولى در لزوم بيّن بالمعنى الاخص بايد انتقال دائمى باشد و حتى يك مورد تفكيك نداشته باشد.
ثانياً: شما مى خواهيد بگوييد: «در مقام تصوّر، چنين ملازمه اى تحقّق دارد، كه با تصور وجوب يك شىء، مسأله منع از ترك هم در ذهن انسان مى آيد» ولى آيا ملازم بودن دو تصوّر از نظر عبد، به اين معناست كه مولاهم ملزم است كه به مجرّد امر به شىء، يك نهى هم نسبت به نقيض ـ يعنى ترك ـ داشته باشد؟ ما دليلى بر ملزم بودن مولا به اين مطلب نداريم.
به عبارت روشن تر: شما كه مى گوييد: «تصور وجوب يك شىء مستلزم تصور نهى از ضدّ عام به معناى نقيض است»، اين كلام داراى دو احتمال است:
  • 1 ـ فوائد الاُصول، ج1، ص303، أجود التقريرات، ج1، ص252
(صفحه56)
احتمال اوّل: مولا حق ندارد كه بر امر به شىء اكتفا كند، بلكه هرگاه نسبت به چيزى امر كرد، بايد يك نهى هم نسبت به نقيض آن صادر كند.
احتمال دوّم: مولا وقتى به چيزى امر كند، لازم نيست با لفظ مستقلّى نقيض آن را مورد نهى قرار دهد، بلكه نفس همان امر به شىء داراى دو مدلول است: مدلول مطابقى آن عبارت از وجوب شىء و مدلول التزامى آن عبارت از حرمت ترك است.
اين احتمال، نزديك تر و قابل قبول تر است و شبيه قول به ملازمه در مسأله مقدّمه واجب است.(1)
اگر مقصود، احتمال اوّل باشد، ما در پاسخ مى گوييم:
اوّلا: اين معنا برخلاف وجدان است، زيرا اگرچه ترك بعضى از واجبات، منهى عنه واقع شده است ولى شايد نود و نه درصد واجباتى كه امر به آنها تعلّق گرفته است، ترك آنها منهى عنه واقع نشده است. در باب مقدّمه واجب نيز همين طور است. مولا خود را آزاد مى بيند. گاهى تعبير به «ادخل السوق و اشتراللّحم» مى كند. گاهى هم به «اشتراللّحم» اكتفا كرده و اشاره اى به مقدّمه نمى كند.
ثانياً: چه دليلى وجود دارد كه مولا هرجا امرى كرد مجبور باشد نقيض آن را نيز متعلّق نهى كند؟
ممكن است گفته شود: دليلش اين است كه ما وقتى وجوب شىء را تصوّر مى كنيم، ذهنمان انتقال به حرمت ترك پيدا مى كند.
در پاسخ مى گوييم: ما اين حرف را قبول نداريم و برفرض هم كه قبول كنيم،
  • 1 ـ در مسأله مقدّمه واجب، طرفين ملازمه عبارت از وجوب شرعى مولوى ذى المقدّمه و وجوب شرعى مولوى مقدّمه است. با اين تفاوت كه وجوب ذى المقدّمه، نفسى و وجوب مقدّمه، غيرى است.
  • قائلين به ملازمه بين اين دو وجوب، نمى خواهند بگويند: «هرجا مولا ذى المقدّمه را واجب كند، بايد مقدّمه را هم مستقيماً ـ و با لفظ ديگر ـ واجب كند». بلكه مى خواهند بگويند: «ايجاب ذى المقدّمه براى ايجاب مقدّمه كافى است ولى ايجاب ذى المقدّمه، مدلول مطابقى لفظ است امّا ايجاب مقدّمه، مدلول التزامى لفظ است و لازم نيست مولا مقدّمه را جداگانه واجب كند».